مجاهدین خلق پسرم را ربودند

هزاران مورد نقض حقوق بشر توسط سازمان رجوی که هنوز افشا نشده

خانواده‌هایی بودند در سال ۱۳۸۲ که پس از سقوط صدام برای اولین بار امکان دسترسی به کمپ اشرف در عراق را پیدا کرده بودند و پس از سال‌ها موفق به دیدار محدود اعضای خانواده خود در عراق شدند که پس از مدت کوتاهی سران مجاهدین برای همیشه با ایجاد موانع از هر گونه ملاقات و تماس اعضا با خانواده ها با جدیت ممانعت به عمل آوردند. ناگفته نماند که همین ملاقات‌های محدودی که سازمان برای دیدار اعضا اجازه داده بودن برای به تور انداختن اعضای خانواده بود.

من هم به اتفاق خانواده‌ام یعنی دختر ۷ ساله و پسر ۱۶ ساله و همسر سابقم، به جهت زندگی بهتر و با وعده سازمان مجاهدین برای اعزام مان به خارج ، راهی کمپ اشرف در عراق شدیم. غافل از اینکه سازمان مجاهدین نه تنها کاری برای اعزام ما به خارج نکرد بلکه از بدو ورود خانواده ۴ نفری ما را از هم جدا کردند و من بعد از یک روز دیدم به پسرم که ۱۶ سال بیشتر نداشت لباس فرم نظامی پوشانده اند و او را ترساندند که حالا که لباس سازمان را پوشیده‌ای اگر به ایران بروی توسط حکومت ایران کشته خواهی شد.  من دیگر پسرم را ندیدم. در واقع او را از من ربودند. نمی‌دانستم چه کار بکنم سازمان مرا در یک شرایط خیلی بغرنجی قرار داده بود و من هم می‌ترسیدم که به ایران بروم و دوست و فامیل از من بپرسند پس پسرت کجاست. در واقع ترس از گرفتار شدن هم توسط حکومت ایران داشتم بدلیل اینکه پسرم را نزد مجاهدین گذاشته ام . من ماندم با همسر سابقم و دختر ۷ ساله ام.

در این شرایط یک ورقه‌ای هم جلوی من گذاشتند که از همسرم طلاق بگیرم، همان طلاق اجباری که می‌گویند. من قبول نکردم. با خودم گفتم دختر هفت ساله‌ام را چکار کنم . افراد سرسپرده سازمان هم مرا دوره کردند و گفتند که خب تو هم بمان پسرت که مانده یک ورقه طلاق امضا کن و دیگر به ایران برنگرد. و دختر ۷ ساله‌ات را هم به یکی از این خانواده‌هایی که از کردستان برای ملاقات آمده‌اند بسپار تا بزرگش کنند. من گفتم که این کار را ما نمی‌کنیم و نمی‌دانم این خانواده‌ای که از کردستان آمده چه کسانی هستند که جگر گوشه ام را به آنها بسپارم. یک نفر از آن آدم‌های سرسپرده به نام نبی سیف به من گفت اگر می‌خواهی پیش پسرت بمانی باید قید دخترت را بزنی و گفت یک نفر فدا شود بهتر از اینکه سه نفر فدا شوند. یعنی تو باید دخترت را فدا کنی! آخر برای چه؟ شما یک جایی در همین اشرف به من بدهید و با دخترم زندگی کنم یا با امکاناتی که دارید مرا با دخترم به خارجه بفرستید.

او گفت که ما امکان این کار را نداریم. در شرایط خیلی سختی بودم آخر تصمیم گرفتم که هرجور شده و با هر شرایطی که برایم پیش بیاید به ایران برگردم . آخه شما فکر کنید که کسی می‌آید جگر گوشش را به کسی که اصلاً نمی‌شناسد بسپارد. آیا این جرم نیست در حق یک کودک. این بود که نه طلاق اجباری را قبول کردم نه سپردن جگر گوشه ام را به کسانی که اصلاً نمی‌شناختم. در واقع این شرایط سختی بود که سازمان برای من به وجود آورده بود. با خودم گفتم همراه دخترم به ایران می‌روم هرچه می‌خواهد بشود. و به ایران بازگشتم . بعد از چندین ماه که گذشت ، من نزد مادرم زندگی می‌کردم .

دلتنگی برای پسرم داشتم و با خودم گفتم هرجور شده می‌روم و او را برمی‌گردانم. اما غافل از اینکه وقتی به اشرف عراق رفتم خودم هم نه تنها گرفتار تشکیلات مخوف سازمان شدم بلکه سالها نتوانستم و اجازه نمی‌دادند با پسرم حرف بزنم. و دیگر با مغزشویی‌هایی که می‌کردند در اشرف عراق ماندگار شدم. در این سال‌ها حق دیدار و گفتگو با پسرم را نداشتم و نتوانستم با او ارتباط داشته باشم. این از زیر پا گذاشتن عواطف انسانی توسط رجوی. که سال‌های سال پدر با فرزندش ارتباط نداشته باشد. ممکن است برای خیلی کسان باور نکردنی باشد اما واقعیت دارد. ما جدا شدگان می‌دانیم که چه به سرمان آمده، به امید روزی که تمام توطئه‌های سازمان رجوی درمورد نقض پایه ای ترین حقوق انسانی برملا شود. اون روز دور نیست. اعضای انجمن نجات و جدا شدگان همه داستان‌ها را بر ملا خواهند کرد. سازمان رجوی منفورترین فرقه در تاریخ ثبت خواهد شد. به امید آزادی اسیران سازمان رجوی و پیروزی خانواده‌های رنج دیده و این است رسالت انجمن نجات آلبانی.

علی زمانی – تیرانا

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا