خارج از مناسبات فرقه رجوی، هر روز و هر ساعت و هر لحظه زندگی برایم شیرین است اما این روزها برایم رنگ و بوی دیگری دارد. بوی پدر بودن می دهد، چیزی که سالها در فرقه حسرتش را به دل داشتم. بوی زندگی و بوی آزادی و بوی رهایی می دهد.
این روزها در تدارک هستم تا تولد تنها پسرم را در کنار خانواده جشن بگیریم و یک بار دیگر خداوند را برای این نعمت زیبایش شاکر باشیم. خداوند را شکر کنم که آن روزهای تلخ اسارت در تشکیلات رجوی پایان پذیرفته و حالا من یک انسان آزاد و مستقل هستم.
حالا من در کنار همسر و فرزندم روزگار شیرینی را سپری می کنیم. شاید هنوز هم شبها خسته از کار روزانه به خانه بیایم اما لبخند شیرین همسرم و شور و اشتیاق فرزندم خستگی را همان لحظه اول از جسمم پاک می کند. شاید هنوز هم صبح ها زود بیدار شوم و به سراغ کارم بروم اما با اشتیاق به کاری مشغول می شوم که خودم انتخابش کردم. اشتیاق دارم چرا که درآمدم صرف خوشحالی و رفاه خودم و خانواده ام می شود.
شاید تفریحات مان ساده باشد اما پر از عشق و احساس و محبت است.
در طی سالهایی که در فرقه رجوی گذراندم حرف همیشگی سران فرقه این بود که خانواده دشمن مبارزه است و ما باید با این دیدگاه به خانواده نگاه می کردیم و ذهن خود را از همسر و فرزند و پدر و مادر پاک میکردیم و اگر آنان حرکتی جهت رهایی ما انجام می دادند، فی المثل به درب اشرف در عراق می آمدند و یا از طریق مجامع بین المللی دادخواستی جهت ملاقات و یا حتی درخواست مکالمه تلفنی داشتند، همه و همه نقشه دشمن قلمداد می شد.
در واقع به ما القا می کردند که خانواده خود را به نظام فروخته و یا خود آنان از سرکردگان و مزدوران دشمن میباشند. لذا باید با تمام قوا در مقابل این خواسته های به حق موضع گرفته و در ساده ترین روش می بایست به خانواده بد و بیراه گفته و آنانی که از گوشت و خون مان بودند را حرام لقمه و الدنگ بنامیم. افسوس که تحت مغزشویی های مفرط فرقه، واقعاً نمی دانستیم که خانواده چشم به راه مان هستند. سران فرقه ما را مجبور به مبارزه با خانواده می کردند. حتی در تلاش بودند تا عواطف خانوادگی که گاه و بیگاه به ذهنمان هجوم می آورد را هم در ذهن سرکوب کنیم.
سالها گذشت تا توانستم خود را از زیر بار فرقه آزاد کنم و بالاخره بندهای فرقه را از ذهنم و از روحم و از جسمم باز کنم و رها شوم و به دنیای آزاد قدم بگذارم.
طی این چند سال که به کشور عزیزمان و نزد خانواده برگشتم به طور واقعی معنی آزادی را در کنار خانواده حس کردم و هر لحظه فکر میکنم تازه متولد شده ام. خیلی اوقات هم تأسف می خورم به خاطر سالهایی که ملعبه دست رهبران فرقه رجوی بودم و عمرم به هدر رفت.
حالا می فهمم که چرا فرقه مناسبت هایی مانند تولد، سالگرد ازدواج و تولد فرزند را ممنوع کرده بود و از ذهن اعضا پاک کرده بود. چون به خوبی می دانست که همه اینها بوی زندگی می دهند و روح زندگی را در ضمیر اعضا زنده می کنند. چیزی که فرقه از آن متنفر بود.
خانواده ها اما، با پایداری و ایستادگی در مقابل ظلم فرقه و با حق طلبی و تلاش فراوان افراد زیادی را از چنگال رجوی آزاد کردند و همچنان در تلاش هستند تا دیگر افراد گرفتار را هم از بند برهانند. آری این خانواده ها بودند که منتظر ماندند تا این ایام به سر برسند و جشنی مجدد بگیرند و گذشته را به فراموشی نسپردند.
دوستان سابق که هنوز در بند این گروه هستید از شما درخواست دارم هر چه زودتر خود را از چنگال جادوگران فرقه نجات دهید و به زندگی آزاد در کنار خانواده بیاندیشید. خانواده هایتان منتظر شما هستند. گول حرف های مریم رجوی ضد خانواده و دیگر سران فرقه را نخورید. خانواده ها هیچ گاه شما را فراموش نکرده اند. خارج از کمپ مجاهدین همه چیز رنگ و بوی دیگری دارد، زندگی زیباست و زندگی کردن حق شماست.
غلامعلی میرزایی