مصطفی جان؛ اینهمه دلتنگی رمق زندگی کردن را از مادرت گرفته

نامه منتهی زهرایی به فرزندش مصطفی قائدی در کمپ آلبانی

مصطفی جان، پسرم سلام. خوبی مادر؟ سلامتی؟

می خواهم بدانی که چقدر دوستت دارم و همیشه به یادت هستم. زمانی که پیش من بودی و دانشگاه می رفتی ثانیه شماری می کردم پیش من برگردی اما الان چندین سال است از من دوری و تصور کن که من چه می کشم! خودم را دل داری می دهم و با خودم می گویم بالاخره فرزندم بر می گردد .

مادر چی شد که فریب خوردی؟ تو که جزء هیچ گروه و یا حزبی نبودی! آیا فکر کردی که در این چندین سال با خودت چکار کردی؟! چندین سال است از زندگی خودت را عقب انداختی. کمپی که در آن زندگی می کنی محل زندگی نیست. فقط زندگی را به خودت و به ما تلخ کردی و از زندگی و جامعه و خانواده دور افتادی. مصطفی جان از تو می خواهم کمپ را رها کنی و بدنبال زندگی آزاد بروی. من مادرتم و خوبی تو را می خواهم. خودت را آزاد کن و به آغوش مادرت برگرد. باور کن دیگر طاقت اینهمه دلتنگی و دوری از تو را ندارم.

مادرت منتهی زهرایی – خمین

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا