سلام به برادر عزیزم امیدوارم حالت خوب باشد. پدر و دیگر اعضای خانواده خوبند و برایت سلام گرم می رسانند .علی جان با رسیدن ۲۵ مرداد ماه یکسال به سالهای بی مادریمان اضافه می شود و تنها خدا می داند چقدر دلتنگ مادر هستیم .
برادر عزیزم نیستی تا ببینی که چگونه ما روزهای سرد بی مادری را می گذرانیم. داداشی خوبم خودت بهتر میدانی مادر همیشه خودش را فدای همه ما می کرد. وای که چقدر دلمان برایش تنگ شده است. ایکاش می شد فقط یک بار دیگر می توانستم روی ماهش را ببوسم.
علی جان غم بی مادری به یک طرف و دوری تو از ما این غم را دو چندان کرده و ما سالها منتظر تصمیم جدی تو هستیم که همان اعلام برائت و جدایی تو از فرقه ضاله و پست رجوی ها است.
علی جان تصورش هم سخت است. روز ها و شب ها می آیند و میروند و تو هنوز پیش ما نیستی. علی جان خانواده ات منتظر آمدنت هستند.
مادر خیلی زود از پیش ما رفت و با رفتن مادر یک تکه از قلبمان با او دفن شد داداشی . مادرکه رفت تمام دل خوشی هایمان را با خود برد. وقتی ما خواهر و برادرها با هم هستیم به هم می گوییم مگر مادر چند نفر بود که حالا که پیش ما نیست، خانه خالی شده است و اینهمه احساس تنهایی می کنیم .
علی جان فردا سالگرد مادرمان هست مادری مهربان و دلسوز. مرگ مادر داغی است که هر چقدر میگذرد تازه تر میشود .
از دست دادن فرشته ای مثل مادر دردی است که دردناکتر از آن فکر نکنم باشد. شرایط بی مادری خیلی سخت است ولی ناگزیر باید پذیرفت، اما جای خالی تو در زندگی غیر قابل قبول است. باشی ولی نباشی! مگر میشود !؟
علی جان سالهاست که برایت مینویسم، برایت درد دل میکنم ولی افسوس جواب درد دل هایم را نمی دهی علی جان. دلم برای نوازش مادر تنگ شده و خیلی احساس تنهایی میکنم .
علی جان بیا و یار و یاورم باش . رفتن مادر واقعیت بسیار تلخی بود و نبود تو تلخترش کرده است داداش گلم.
آغوش مادر بهترین جا برای زندگی بود. آغوش مادر برایم پایان همه غصه های روزمره زندگی بود. بخدا انصاف نیست که داغ مادر در دل داشته باشی و برای برادر بنویسی و درد دل کنی ولی جوابی نشنوی ..
علی جان تو را بخدا بس است این همه انتظار و درد و رنج دوری .
علی جان دلم تنگ است. می خواهم سرم را روی شانه ات بگذارم و از حسرت نبودن مادر برایت تعریف کنم. از بی مهری زمانه، از تلخی زندگی ام و از غم هایی که در دل دارم. دوستت دارم برادر مهربونم .
داداشی گلم بارها برایت نوشته ام حالا که مادر نیست باید پدر را دریابیم. او تنها یادگار مادر است. او همچنان با اون تن بیمار و رنجورش تو را صدا می زند قشنگم .
جای خالی تو با هیچ چیزی پر نمی شود. به قول قدیمی ترها، زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید. تا وقتی سایه پدر روی سرمان است علی جان باید قدرش را دانست.پس تصمیمت را هرچه زودتر بگیر وپدر را ازچشم انتظار بودن بیرون بیار .
علی جان بودن با رجوی ها در این سالها جز اسارت و درد و رنج و غربت برایت چیز دیگری نداشته اس. رجوی ها با زیر پا گذاشتن انسانیت، شرف و غیرت اسیرانش به بقا خود ادامه می دهند .
رجوی های خائن فقط روزگار خوب شما را به سیاهی تبدیل کرده اند و آن پیر عفریته عجوزه هرزه هر روز با مکیدن خون شما مثل داراکولا به زندگانی نکبت بار خود ادامه می دهد .
او می داند به غل و زنجیر کشیدن شما یعنی بقا خود. وقتی به این موضوع فکر میکنم بزرگترین غم های عالم بر دلم می نشیند که چطور رجوی ها از شما سوء استفاده هایی کرده اند و می کنند .
نازنینم امان از وقت هایی که صدایت می کنم و منتظر جوابت هستم آن گاه که متوجه میشوم با قاب عکست دارم حرف می زنم. لعنت خدا بر فرقه منفور رجویها .
داداشی جونم
از ندیدنت خسته ام. با خودم میگویم مادر که نیست و چاره ای جز در آغوش گرفتن قاب عکسش ندارم. اما تو چی؟
علی جان مثل همیشه پرحرفی کردم. چه کنم؟ گفتم به بهانه سالگرد مادر برایت چندخطی بنویسم و درد دل کنم. سرت را بدرد آوردم شرمنده. حلالم کن عزیزم. چه کنم برادر که سال ها خواهند آمد و خواهند رفت. ولی مطمئن باش یاد تو هرگز از دلم بیرون نمی رود.
یاد تو، همراه و همدم بی کسی هایم است. برادر مهربانم دوستت دارم منتظرت هستیم. میبوسمت منتظر تماست هستیم.
خواهر کوچکت زهرا 09112842282