تعهدنامه های اجباری را از ترس سر به نیست شدن امضا می کردم

در زمان جنگ ایران و عراق، به عنوان اسیر جنگی در اردوگاه اسرا به سر می بردم که عوامل مجاهدین خلق با فریب من و عده ای دیگر را به کمپ اشرف منتقل کردند.

مدت زیادی از رفتنم به کمپ اشرف نگذشته بود که متوجه شدم تمام حرف ها و وعده و وعیدها و شعارهایشان دروغ بوده است تا ما را به آنجا بکشانند. مناسبات مجاهدین خلق، مناسباتی خشک و بی روح و فاقد ارزش گذاری های انسانی بود. از همان زمان درخواست بازگشتم به اردوگاه اسرا را اعلام کردم. درخواستم با برخورد تند تشکیلاتی روبرو شد. من آنچنان دلزده شده بودم که گفتم اردوگاه اسرا را به ماندن در مناسبات شما ترجیح می دهم. در پاسخ گفتند دیگر راه بازگشتی نیست زیرا تو وارد مناسبات ما شده ای و اطلاعات زیادی از ما داری.

در نهایت برایم نشستی برگزار کردند. در نشست حسابی مورد برخورد تشکیلاتی و جمعی قرار گرفتم. سپس از من خواستند تا تعهد بدهم که اردوگاه عراق را به کلی از ذهنم خارج می کنم! آن قدر فشار زیاد بود که ناچار شدم پای آن تعهدنامه را امضا کنم و خودم را از زیر بار فشارهای روحی و جسمی فراوان خلاص کنم.

در آن زمان من در یگان به اصطلاح رزمی بودم. رجوی هم برای اینکه افراد را سرگرم نگاه دارد، گاه و بی گاهی آماده باش می داد. این آماده باش ها فشار مضاعفی بر من و دیگر افراد یگان وارد می کرد. به همین دلیل یک بار در گزارشم به این موضوع معترض شدم و قید کردم وقتی خبری نیست این آماده باشها چه مشکلی از ما حل می کند!

دادن این گزارش باعث شد به شدت زیر ضرب تشکیلات بروم. مرا در جمع سوژه کردند. افراد بله قربان گوی رجوی بر سرم ریختند. از همه طرف مورد هجمه قرار گرفتم. می گفتند تو مزدوری. تو با خط رهبری زاویه داری و … مسئول نشست در جمع گفت یک بار دیگر از این گزارشها بنویسی تو را حذف می کنیم. گزارش های تو بوی دشمن می دهد. باز هم مجبور شدم تعهدی را امضا کنم و خودم را از شرشان خلاص کنم.

به هر ترتیب طی سالهای حضورم در تشکیلات مجاهدین خلق، تعهدنامه های متعددی را به اجبار و با زور و تهدید نوشتم و امضا کردم. من پای تهدنامه ها را امضا می کردم زیرا می ترسیدم سر به نیست بشوم. خود رجوی ها و سران گروه به خوبی می دانستند که بدون گرفتن تعهد اجباری و تهدید فرد به مرگ نمی توانند افراد را نگه دارند.

بعد از سرنگونی صدام فرار افراد ضریب خورد در آن زمان همه مقر را جمع کردند و برای ماندن در فرقه تعهد گرفتن که تا آخرین نفس در فرقه ماندگار هستیم من این بار تعهدی ندادم چون می خواستم به سمت زندگی آزاد برم. از آنجایی که رجوی و سرانش بعد از سرنگونی صدام لای منگنه مانده بودند کاری با من نداشتند در یک فرصت مناسب اردوگاه رجوی را ترک کردم تا یک زندگی آزاد داشته باشم.

فاضل فرهادی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا