پیش از ادامه قسمت اول، نگاهی گذرا به خرداد 1364 می اندازم تا ببینیم در مراسم ازدواج مسعود و مریم چه گذشت که پس از 4 سال آتش آن دامان تمامی اعضای سازمان را گرفت:
ورود مجاهدین به عملیات تروریستی در خرداد 1360 که “فاز مسلحانه” نامیده شد، با این اوهام آغاز شده بود که با توجه به جنگ بین ایران و عراق، و رخدادهای خونین کردستان و ترکمن صحرا، و همچنین ردّ صلاحیت بنی صدر از ریاست جمهوری، حاکمیت در ضعیف ترین موقعیت خود قرار دارد و می توان با یک ضربه ناگهانی به رأس نظام، آنرا سرنگون کرد. تظاهرات چندصد هزار نفری 30 خرداد، بمبگذاری در مقر مرکزی حزب جمهوری اسلامی و دفتر نخست وزیری، و آنگاه عملیات انتحاری در چند مسجد و محراب که بسیاری از مهمترین مسئولین و دولتمردان را به شهادت رساند و ادامه آن به تظاهرات مسلحانه 10 هزار نفره 5 مهر در تهران رسید، نتوانست رویای مسعود برای سرنگونی 6 ماهه جمهوری اسلامی را به فرجام برساند و خیلی زود منجر به وارد آمدن ضربات غیرقابل جبران به سرفرماندهی مجاهدین شد و کلیدی ترین فرماندهان را به کشتن داد.
با اینحال، مسعود که بخاطر شکست راهبرد ترور، با اعتراض و تناقض برخی از مسئولین مواجه بود، دست از ترور برنداشت و شیوه دیگری برای ادامه رعب و وحشت در پیش گرفت که اساس آن ترورهای کور خیابانی بود. در این طرح، بجای مسئولین نظام، کسانی سوژه ترور شدند که به جمهوری اسلامی وفادار بودند. در تاکتیک جدید، “زدن سرانگشتان اختناق آفرین” جایگزین “ضربه به سران نظام” شده بود. به زبان دیگر، مسعود که با ترور مسئولین موفق نشده بود مردم را به خیابان بکشاند و حکومت را سرنگون کند، درصدد برآمد که کینه خود را نثار مردم کوچه و خیابان کند و از کسانی انتقام بگیرد که همچنان پشت حکومت مانده بودند و حاضر نشدند از ترور و مبارزه مسلحانه حمایت کنند. بدین ترتیب، هزاران تن از مردم، بدلیل داشتن اختلاف فکر با مجاهدین، به اشکال مختلف ترور شدند.
اما این فعالیت های تروریستی نیز در کمتر از دو سال به شکست انجامید و مسعود را وادار کرد بازمانده نیروها را از ایران خارج کند و به عراق ببرد. با اینحال اثرات شکست فاز ترور، گریبان مسعود را رها نکرد و به ناچار علی زرکش (مسئول بخش نظامی داخل) را قربانی کرد تا خود را از زیر تیغ اعتراض و انتقاد برهاند. نهایتاً زرکش در یک محاکمه نمایشی، به اعدام محکوم شد، هرچند که مسعود برای نشان دادن چهره حقوق بشری، از اعدام صرفنظر کرد و تمام مسئولیت های او را گرفت و نهایتاً در عملیات فروغ جاویدان به کشتن داد. خلع رده زرکش، هرچند می توانست به ظاهر چاره ساز باشد، اما معضل اصلی (شکست استراتژی قیام شهری با استفاده از ترور) همچنان پابرجا بود و مسعود می بایست چاره دیگری می اندیشید تا دیگر کسی امکان هماوردی و اعتراض به فرامین و سیاست های او را نداشته باشد. در این میان، مریم قجرعضدانلو (رئیس دفتر خودش) کلید حل معما شد.
مسعود پس از کشته شدن اولین همسرش اشرف، بلافاصله با فیروزه بنی صدر ازدواج کرده بود تا بتواند ابوالحسن بنی صدر را هرچه نزدیک تر به خودش و در شورای ملی مقاومت حفظ کند و کماکان از وجهه سیاسی او در اروپا برای پیشبرد سیاست خویش استفاده ببرد. اما این پیوند هم چندان پابرجا نماند، چرا که نزدیکی مسعود با صدام، بنی صدر را وادار به جدایی از شورای ملی مقاومت کرد و بدنبال آن فیروزه نیز از مسعود طلاق گرفت. در آن زمان مریم قجرعضدانلو که وظیفه رسیدگی به امور فیروزه را در کنار امور دفتری برعهده داشت، رابطه نزدیک تری (عاطفی-خانوادگی) با مسعود پیدا کرده بود. این رابطه، پس از طلاق فیروزه عمیق تر شد و مریم را عاشقانه تر از همیشه با مسعود پیوند داد. این عشق، زمینه را برای این ایده که مسعود را نه یک رهبر سیاسی، بلکه یک “مراد” ببیند فراهم کرد. پیشوایی که خواسته ها و دستوراتش برآمده از قرآن و برگرفته از راه امامان شیعه بود. با این استدلال، وی اعتقاد داشت که مسئولین سازمان باید به مسعود اقتدا نمایند و فرامین او را بدون چون و چرا اجرا کنند.
طرح این قضیه، تحول بزرگی در دفتر سیاسی سازمان رقم زد که نهایتاً به طلاق مریم از همسرش مهدی ابریشمچی انجامید و زمینه را برای ازدواج با مسعود فراهم نمود. این مدل پیوند که به “انقلاب ایدئولوژیک” شهرت یافت، قرار بود فقط در سطح رهبری سازمان (بین مسعود، مریم و مهدی ابریشمچی) باقی بماند و صرفاً الگویی برای وصل هرچه بیشتر مجاهدین به رهبرشان و تلاش هرچه بیشتر آنان در مسیر سرنگونی باشد و از آن پس مسعود را نه یک رهبر سیاسی، بلکه “رهبر عقیدتی” خود ببینند.
به این ترتیب، مسعود توانست موقعیت خود را چند مدار جهش دهد و تمامی اعضای دفتر سیاسی را کنار بزند و بجای آنها یک هیئت اجرایی شکل دهد که کارش “نه تصمیم گیری برای سازمان” بلکه “اجرای دستورات رهبری عقیدتی” است. از آن پس، پیرامون مسعود هیچ فرد صاحب نظری نمی توانست وجود داشته باشد و همه می باید تصمیمات وی را همچون وحی بپذیرند و آنرا بی هیچ اعتراضی به اجرا درآورند. در این میان، مریم که عامل کلیدی این جهش قدرت بود، به عنوان همردیف رهبر عقیدتی معرفی شد و اطاعت از او، همتراز اطاعت از مسعود به حساب آمد. این طلاق و ازدواج، ولوله عجیبی در درون مجاهدین بوجود آورد و منجر به برگزاری سلسله نشست های طولانی شد که در آن همه اعضای مجاهدین باید گذشته خود را بازخوانی می کردند، فردیت خود را می شکستند و به مسعود و مریم ابراز وفاداری می کردند. در واقع، مسعود همه اعضای سازمان را خلع عضویت کرد، و وفاداری به انقلاب ایدئولوژیک را شرط مهم عضویت دوباره خواند.
این طلاق و ازدواج، در بیرون از مناسبات مجاهدین نیز هیاهوی گسترده ای بوجود آورد. بسیاری اینکار را یک قبح اخلاقی خواندند و بسیاری نیز آنرا یک خودکشی سیاسی به حساب آوردند. اما برای مسعود مهم این بود که بتواند قدرت بلامنازع در سازمان مجاهدین باشد. وی معتقد بود که مریم با گرفتن طلاق از همسر سابق خود و تصمیم به ازدواج با رهبر عقیدتی اش، دست به یک کار بزرگ زده و “رهایی زن مجاهد” را تضمین کرده است. اما همانطور که گفتم، مسعود این عمل را خاص خودش و مریم خواند و گفت که چنین کاری در مناسبات مجاهدین تکرار نمی شود. نکته مهمی که چهار سال بعد فراموش شد و آنرا به کل مجاهدین سرایت داد.
چرا مریم؟
انتخاب مریم، هرچند در گام اول تنش های تشکیلاتی ایجاد نمود، اما آرام آرام، این تنش ها جای خود را به موضوعات مهمتری داد که اولین آن ابهام در ماهیت این انتخاب بود. به همین خاطر، این سوال مهم ایجاد شد که “مریم چرا؟”
برای بدنه سازمان که سال ها در کنار مسئولین مختلفی حضور داشتند و توانمندی آنها را در انجام مأموریت های سیاسی-نظامی و یا تشکیلاتی-اجرائی دیده بودند، این پرسش بوجود آمده بود که از بین اینهمه مسئول که اکثر آنها از زمان شاه با مجاهدین هستند، چرا مریم برای این جایگاه برگزیده شده در حالیکه او نه در زمان شاه مبارزه کرده و نه پس از انقلاب طعم زندان چشیده و نه در سال های پس از تشکیل ارتش آزایبخش، عملیاتی را مستقیماً فرماندهی کرده و نه در خارج کشور به فعالیت های سیاسی پرداخته است؟
در کنار این ابهامات، این سوآل از سوی برخی مطرح بود که اصلاً چرا صاحب علّه انقلاب یک زن است و چرا یک مرد انقلاب نکرد؟
پاسخ به ابهام آخر برای مسعود رجوی مشکل نبود. پاسخ این بود که “مگر یک مرد می توانست صاحب این انقلاب باشد؟ مریم بخاطر زن بودنش و اینکه زنان در تاریخ حق انتخاب و حق تعیین سرنوشت نداشته اند، توانست با تصمیم برای گرفتن طلاق از همسر و ازدواج با مردی که او را رهبر عقیدتی می دانست، باعث ایجاد تحول در ایدئولوژی سازمان شود و انقلاب را رقم بزند. درحالیکه برای مردان، طلاق گرفتن و ازدواج با یک زن دیگر مشکلی در تاریخ نبوده است.”
مسعود برخلاف 4 سال قبل که “مهدی ابریشمچی” را بخاطر پذیرش طلاقِ مریم به عرش برده و او را “بزرگترین پهلوان” خوانده بود، در این دور، زیرآب او را بکلی زد و گفت: “در مبحث انقلاب ایدئولوژیک، مهدی هیچ بهایی نپرداخت بلکه همسر خود را طلاق داد و با یک زن جوانتر ازدواج کرد و کلی هم تعریف و تمجید نثار او شد، در حالیکه کار اصلی را مریم انجام داده بود که برخلاف عرف رایج، همسر خود را طلاق داد و تصمیم به ازدواج با مرد دیگری گرفت”. تا اینجا، مسعود دو ایده خودش در سال 1364 را نقض کرده بود:
1- در آن زمان مهدی ابریشمچی را مورد تحسین قرار داد و او را پهلوان انقلاب نامید، ولی اینبار او را زیر ضرب برد و گفت هیچ پرداختی نکرده بلکه چیزی هم بدست آورده است.
2- در آن زمان طلاق و ازدواج را خاص رهبری سازمان خواند و گفت ارتباطی به سایر اعضا نخواهد داشت، اما در این دور تمام سازمان را وارد مبحث طلاق و ازدواج اجباری کرد.
اما سوال و ابهام اصلی هنوز بی پاسخ مانده بود. آنچه بسیاری را دچار تناقض می کرد اینکه چرا با وجود اینهمه زنان مسئول، کارآ و قدیمی که برخی از آنان سابقه زندان و شکنجه در زمان شاه دارند و برخی هم در این سالیان در صدر مسئولیت های نظامی و ستادی قرار داشتند، مریم که سابقه چندانی هم ندارد و طعم زندان هم نچشیده و هیچ عملیاتی را هم فرماندهی نکرده باید مسئول اول سازمان شود؟
پیش از مسئولیت گرفتن مریم، زندانیان آزاد شده در بین مجاهدین از ارج و قرب خاصی برخوردار بودند. به یاد دارم سال 65، نماهنگی به اسم “زندانی”، برگرفته از شعر و آهنگِ ترانه “غوغای ستارگان” ساخته شده بود که مدام در سالن غذاخوری پخش می شد و تأثیر انگیزشی زیادی هم روی نفرات داشت. اما پس از انتخاب مریم بعنوان مسئول اول، دیگر هیچ اثری از آن در تشکیلات وجود نداشت، چرا که مسعود نمی خواست زندانیان آزاد شده احساس کنند که بخاطر چندین سال زندانی بودن یا شکنجه شدن، آزمون کافی برای استقامت و مبارزه پس داده اند و امروز امتیاز بیشتری نسبت به مریم دارند.
مسعود با خواندن برخی گزارش ها متوجه وجود چنین تناقضاتی در ذهن اعضای خلاص شده از زندان شده بود و می دانست که حداقل برخی از افراد شکنجه شده، خود را در زمینه “مقاومت کردن” مستحکم تر و ذیحق تر از مریم می دانند. به همین خاطر در مباحث انقلاب، این افراد می بایست سابقه شکنجه و یا زندانی بودن خود را مطرح می کردند و به این نتیجه می رسیدند که مریم در مبحث طلاق و ازدواج، از آزمونی گذر کرده که بسیار سخت تر و سهمگین تر از زندانی شدن و شکنجه دیدن است، لذا هرچند این مراحل را طی نکرده، اما با توجه به بهای سنگینی که در راستای نزدیکی به رهبر عقیدتی اش پرداخته، قادر است زندان و شکنجه های بسیار بیشتری را نیز تحمل کند که از سایرین برنمی آید.
البته مسعود به این هم بسنده نکرد و برای درهم کوبیدن کامل کسانی که پروسه زندان داشتند، برنامه “انقلاب ایدئولوژیک” را طوری پیش برد که اینگونه افراد، به نقطه ای برسند که آزادی خود را “ناشی از خیانت و وادادگی” بخوانند و بگویند که اگر انسان های مقاومی بودند، می بایست در زندان حکم اعدام می گرفتند نه اینکه آزاد شوند. به این ترتیب، افتخارات و تمجیدهایی که طی سالها نصیب زندانیان مجاهد می شد، از آن پس به عنوان وادادگی در برابر دشمن جلوه داده شد و دیگر هیچکس قادر نبود زندانی بودن خود را به عنوان یک ویژگی مثبت جلوه دهد. در واقع مسعود به همگان اینگونه تحمیل و تلقین کرد که آزادشدگان هیچ حق و طلبی از سازمان ندارند و اگر افتخاری باشد متعلق به اعدام شدگان است، چرا که نفس کشیدن آزادشدگان، ناشی از فعل حرامِ وادادگی و زندگی طلبی است.
بطور خلاصه، پاسخ به سوآل “مریم چرا؟” این بود که مریم با انقلاب ایدئولوژیک خود راه ده ها ساله مجاهدین را یکشبه طی کرد و با جهش به مدار “همردیف رهبر عقیدتی”، تمامی موانع را از سر راه برداشت و بالاترین هزینه را پرداخت و با اینکار آزمایش بزرگی را پس داد که هیچکس قادر به انجام آن نبود. مسعود با مقایسه وی با مریم عذرا (مادر عیسی مسیح)، پاکدامنی او را به رخ همگان کشید و گفت مریم عذرا نیز با پذیرش بارداری بدون همسر، همه دارایی زنانه خود را فدا نمود و بالاترین آزمایش را با سربلندی طی کرد و امروز هم مریم با پذیرش همه تهمت ها، در مداری مافوق دیگر مسئولین قرار گرفته و ذیصلاح تر او در سازمان وجود ندارد.
فروپاشی شوروی و جنگ کویت
سال 1368 سلسله نشست های انقلاب در سطوح بالای تشکیلات به پایان رسید. هنوز هیچکس در مدارهای پایین اطلاعی از طلاق گرفتن مسئولین در مدارهای بالاتر نداشت و همانطور که اشاره داشتم، فقط برخی نفرات پایین تر، نسبت به بیرون آوردن “حلقه ازدواج” از سوی مسئولین رده بالای خود حساس شده بودند و از اینکه می دیدند فرماندهان لشگرها و تیپ ها به خانه نمی روند توجهشان جلب شده بود. با اینحال، کارهای جاری تعطیل نبودند و مسئولین با وجود شرکت در نشست ها، کم و بیش بر امور یگان های تحت مسئولیت خود نظارت داشتند اما برخوردهای آنان به نسبت قبل بسیار مهربانانه تر و خاکی تر شده بود و هنگام مواجه با نیروهایشان، با لبخند وارد می شدند که این قضیه نیز توجه ها را به خود جلب می کرد که چه اتفاقی در حال وقوع است؟
در این میان، نقش کلیدی در پیشبرد انقلاب مریم را زنان رده بالای سازمان برعهده داشتند. پس از عملیات فروغ جاویدان، سازمانکار نظامی از تیپ به لشگر تغییر یافته بود اما حدود یکسال بعد که افراد زیادی از اردوگاه اسیران جنگی عراق به مجاهدین پیوستند، سازمانکار لشگری نیز، یک درجه ارتقاء پیدا کرد و “محور”های رزمی شکل گرفتند. بدین ترتیب، هر 3 لشگر تحت نظارت فرمانده محور قرار گرفتند که این مسئولیت فقط در اختیار زنان رده بالا بود و به مردان داده نمی شد و آنها در سطح معاونت بودند. برای نمونه در بخش ما حمیده شاهرخی و در یک بخش دیگر عذرا علوی طالقانی فرماندهی محور را بدست داشتند و شخصاً نشست های انقلاب را در ستادها جلو می بردند. تصور می کنم آن زمان تنها 3 محور وجود داشت ولی به مرور به تعداد آنها افزوده شد و هر 3 محور نیز تشکیل یک “مرکز فرماندهی” دادند.
علاوه بر فرماندهان محورها، زنان فرمانده لشگر نیز نقش خود را در پیشبرد انقلاب ایفا می کردند. این زنان، با برگزاری نشست های تکی و جمعی برای فرماندهان رده های پایین تر، آنان را برای ورود به نشست انقلاب آماده می کردند و هرزمان یکی را آماده می دیدند، او را برای شرکت تمام وقت در نشست، به فرمانده محور معرفی می کردند.
نوروز 1369 نزدیک بود که من به همراه گروه دیگری از فرماندهان دسته و گروهان وارد جلسه حمیده شاهرخی (خواهر افسانه) شدم. اینک، در جایی قرار داشتم که می توانستم بفهمم در نشست ها چه می گذرد و هر فرد چطور “انقلاب” می کند و وارد مدار دیگری می شود. در ابتدا نوارهایی از جلسات پیشین فرماندهان با مسعود و مریم پخش شد، سپس افسانه از ما خواست که هرچه از این جلسه گرفته ایم را بنویسیم و به او بدهیم. از روز بعد هر فرد که آماده حرف زدن بود و ادعا داشت انقلاب کرده حرف هایش را مطرح می کرد و آنگاه دیگران پیرامون او نظر می دادند. همانطور که در نوشته های قبلی اشاره کردم، هر مجاهد باید گذشته خود را بازخوانی می کرد و می گفت که چه عاملی سد راه وصل تمام عیار او به رهبر عقیدتی اش بوده و آنگاه متعهد می شد که برای همیشه این مانع را کنار بزند. هیچ مانع دیگری جز “زن-همسر” در این سلسله نشست ها پذیرفته نمی شد. حتی کسانی که مجرد بودند، باید شرح می دادند که ذهنشان به دنبال ازدواج و همسر بوده و همین امر باعث زندگی طلبی آنان شده و نتوانسته اند در عملیات فروغ جاویدان، تمام عیار خود را به رهبر عقیدتی بسپارند و برای رساندن او به تهران بجنگند.
در این برنامه های طولانی، هر فرد باید شاخص وصل تمام عیار خود را مریم رجوی می دید و به این نقطه می رسید که همانند او از همسرش طلاق بگیرد و به رهبر عقیدتی اش وصل شود. وقتی شخص به این نقطه می رسید، و جمع حاضر و نهایتاً مسئول جلسه (فرمانده هر محور یا ستاد) آنرا تأیید می کرد، از این مرحله گذار کرده بود و می توانست به عنوان یک فرد انقلاب کرده، در مداری بالاتر قرار گیرد. از دیگر شاخص های هر فرد انقلاب کرده این بود که بتواند به صورت مادی و ملموس، هر کار و مسئولیتی که به او سپرده می شود را به بهترین وجه انجام دهد، از خواب و خوراک خود بگذرد، با نیروهای تحت مسئولیت خود به بهترین وجه برخورد داشته باشد و کمک کند تا انرژی های آنان نیز آزاد شود و جدی تر از گذشته به کار و مسئولیت بپردازند و برای آنها دلسوزی کند و همزمان ضعف های خود را هم بپذیرد و جبران کند.
هنوز چندی از حضور رده های چهارم و پنجم به نشست های انقلاب نمی گذشت که فروپاشی شوروی کلید خورد. سازمان تلاش داشت این فروپاشی را به انقلاب مریم ربط دهد و اینگونه تداعی کند که گویی یک ایدئولوژی در حال افول و ایدئولوژی مریم در حال طلوع است!. اما آرامش مجاهدین خیلی زود با حمله عراق به کویت شکسته شد. صدام که برای کم کردن بحران های آتی، به صورت یکطرفه آزادی اسرا را پذیرفته بود، پای صلیب سرخ را به قرارگاه اشرف باز کرد و این مسئله یک زلزله تشکیلاتی را در مناسبات مجاهدین رقم زد.
(به مناسبت فرارسیدن سالگرد انقلاب ایدئولوژیک مریم)
ادامه دارد…
حامد صرافپور