با سلام به همه دوستان عزیزم
تقریبا ۶ سال پیش در چنین ماهی یعنی در آبان ماه بعد از ۲۰ سال در اسارت رجوی بودن توانستم با ارادهای که از خانوادهها و مخصوصاً خانواده خودم و خیلی دردناکتر یعنی بعد از فوت مادرم به دست بیاورم تصمیم نهایی خودم را بگیرم.
به این ترتیب به ۲۰ سال اسارت و بردگی پایان دادم، زیرا دیگر تحمل دروغها و فریبهای رجوی و مریم رجوی که در ذهنم فرو میکردند را نداشتم. البته انتخاب این آزادی آنچنان راحت هم نبود.
کسانی که در تشکیلات مخوف رجوی بوده اند به خوبی میدانند که اگر شخصی بخواهد این زندان و این شکنجهگاه را ترک کند هزاران هزار سنگ و فریب جلوی پایش میگذارند. من با همه انتخاب هایی که کرده بودم تصمیمم قاطع بود که خودم را از این جهنم رهایی بدهم و با همین ارادهای که به دست آورده بودم به جان تشکیلات رجوی افتادم.
زنان تشکیلات رجوی خیلی سنگ جلو پایم میانداختند که تو نفر خوب تشکیلات هستی و نباید صفوف مجاهدین را ترک کنی اما وقتی دیدند توطئههای شان جوابگو نیست شروع به لجن پراکنی علیه من کردند.
در نشستهایی که برای من میگذاشتند میگفتند تو اگر بروی بیرون مزدوری بیش نیستی و هیچ چیز برای خوردن و زندگی کردن پیدا نخواهی کرد. تشکیلات مجاهدین اجازه نمیدهد تو در بیرون زندگی راحتی داشته باشی. اما چه باک که من مثل یه کوه جلوی این توطئهها ایستادم و در نهایت در آبان ماه خودم را برای همیشه از چنگال رجوی رهایی دادم.
اگر دوستانی که در اشرف ۳ یعنی زندان مانز هستند، این چند خط مرا دیدند و خواندند توجه داشته باشند که زندگی بیرون مملو از عشق و صفا هست. زندگی بیرون یعنی خودت روی پای خودت و حرف خودت، کسی به تو چیزی تحمیل نمیکند. میتوانی خودت استراحت کنی تا هر زمان که دوست داری. با خانواده ات در تماس باشی هر چقدر که خودت دوست داری.
آزادی یعنی در کنار خانواده بودن. برای همه عزیزانی که در زندان مانز اشرف ۳ هستند آرزوی سلامتی و دیدن روی ماهشان در بیرون از زندان اشرف 3 را دارم.
محمدرضا صدیق – تیرانا