سال 67 از طریق رادیو صدای مجاهد به سازمان مجاهدین خلق وصل شدم و بعد از مدتی گوش دادن به شعارهای آنها تصمیم گرفتم که به آنها بپیوندم. در سال 68 به پاکستان رفتم و در آنجا توسط یکی از مسئولین سازمان مجاهدین خلق به یکی از خانه های تیمی سازمان برده شدم. در آن خانه چهار نفر زندگی می کردند که ادعا می کردند هوادار سازمان هستند ومثل من تازه به سازمان پیوسته اند. آن مسئول من را به آنها سپرد و گفت دو هفته دیگر می آیم دنبالت و یکی از آنها را صدا کرد و به من گفت هر چی خواستی و یا کاری داشتی به او بگو و مقداری پول به او داد که یک سری چیزهایی که من نیاز دارم برایم تهیه کند. در این مدت دو هفته آنها با برخورد خوب می خواستند که نحوه آشنایی و وصل شدنم به سازمان و داستان زندگی و خانواده ام در ایران را برایشان تعریف کنم و من هم از روی سادگی که آنها هم مثل من هستند نحوه آشنایی و پیوستنم و تمام زندگی و خانواده ام را برایشان تعریف کردم.
بعد از دوهفته آن فرد مسئول آمد و به من گفت وسایلت را جمع کن با هم می رویم. من هم آماده شدم و از آن نفرات تشکر و خداحافظی کردم. او مرا به یک خانه بزرگتر که حدود 20 نفری درآن بودند برد که به آنجا پایگاه سازمان می گفتند. بعد از دو ساعتی که در آنجا بودم مسئول پایگاه همه را جمع کرد و ضوابط و قوانین پایگاه و رفتن به بیرون را برای همه گفت. یک هفته ای گذشت و من دیدم فقط یک سری نفرات مشخص بیرون می روند. من پیش مسئول پایگاه رفتم و به او گفتم که چرا نمی گذارید من هم بیرون بروم؟ اینجا زندان است یا پایگاه؟ او گفت تو باید ضوابط اینجا را یاد بگیری تا بتوانی به ارتش بپیوندی.
من گفتم شما دم از آزادی مردم ایران می زنید اما من خودم آزاد نیستم چطور می توانم مردم ایران را آزاد کنم و از اتاق او بیرون آمدم و رفتم وسایلم را جمع کردم که بروم. او آمد و گفت: حالا نرو من مشکلت را منتقل می کنم و این مشکلی نیست که حل نشود. فقط کمی منتظر باش. شب من را صدا کرد و من به اتاق او رفتم. گفت من مشکلت را حل کردم. فردا یکی از بچه ها شما دو نفر را جلوی un می برد. شما به آنجا مراجعه کنید برای گرفتن پناهندگی. یک مصاحبه با شما انجام می دهند. فقط نترسید وتاکید کنید که ما مخالف جمهوری اسلامی هستیم ودر ایران جانمان در خطر است. مترجم از نفرات ما است وهر جا لازم باشد کمک تان می کند.
روز بعد نفری که میبایست با ما می آمد که راننده پایگاه هم بود ما را سوار ماشین کرد و به جلوی unبرد و گفت دو ساعت دیگر می آیم. اینجا شما کارتان که تمام شد. همین جا باشید تا من بیایم. ما هم به دربun مراجعه کردیم و نگهبان بعد از بازرسی بدنی ما را به داخل هدایت کرد و گفت منتظر باشید تا نوبت شما شود. در همین حین یک نفر پیش ما آمد و گفت شما با سازمان مجاهدین هستید. من گفتم بله. او گفت من هم با سازمان هستم و مترجمم و کمی در مورد مصاحبه ما را توجیه کرد و رفت .
وقتی برای مصاحبه رفتم آن نفری که مصاحبه می کرد یک آلمانی بود که می خواست با سئوال پیچ کردن من پناهندگی را ندهد ولی من با تاکید که در ایران جانم در خطر است و نمی توانم برگردم او را راضی کردم و آنها یک برگه سه ماهه که می شد در آنجا تردد کرد به من دادند و قرار شد بعد از سه ماه به un مراجعه کنم. با همان نفر سازمان به پایگاه برگشتیم من پیش مسئول پایگاه رفتم وبه کنایه به او گفتم دیگه مشکلی نیست که من بیرون بروم؟ او نگاهی به من کرد و گفت برنامه ریزی کردم به شما ابلاغ می کنم.
ادامه دارد…
محمود آسمان پناه