حوالی ساعت هشت و نیم صبح روز بیست و دوم اردیبهشت ماه سال ۶۴، صدای انفجار مهیبی ناصرخسروی تهران و خیابانهای اطراف را به لرزه انداخت. تلخی این حادثه پس از ۳۸ سال هنوز در خاطره ساکنان قدیمی آن منطقه و مغازهدارانی که شاید بیشترشان رخ در نقاب خاک کشیده باشند، باقی است.
بمبی از نوع تیانتی در ماشینی کار گذاشته و با انفجارش یک ساختمان دو طبقه، یک کارگاه تولیدی پوشاک، ۱۵ دستگاه اتومبیل و ۲۵ مغازه طعمه آتش میشود. دستاورد مجاهدین خلق از این عملیات تروریستی عبارت بود از ۹ شهید و ۴۵ مجروح. سازمان مجاهدین خلق عصر همان روز مسئولیت بمب گذاری را عهدهدار شد.
“منیژه صفییاری” یکی از قربانیان این حادثه است. او آن روز نوجوانی ۱۷ ساله بود که بازار تهران را برای اولین بار سیاحت میکرد. خانم صفییاری در گفتوگو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس به شرح خاطرات خود از آن روز و اظهار نظر پیرامون دادگاه محاکمه مجاهدین خلق پرداخته است. در ادامه مشروح این گفتوگو را میخوانید.
* در ابتدا یک شرح مختصری از روز ترور و اتفاقات پس از آن بفرمایید.
حوالی ساعت هشت و نیم صبح روز بیست و دوم اردیبهشت ماه سال ۶۴ برای اولینبار همراه مادرم به بازار تهران رفتم. در حال عبور از خیابان بودیم که پس از رد شدن از کنار یک خودرو موج مهیبی از انفجار را از پشت سر حس کردیم. بر اثر موج انفجار پرت شدیم و من چندین متر روی زمین کشیده شدم. وقتی حالم جا آمد، اول فکر کردم کامیونی به من خورده است، اما به خودم که آمدم متوجه انفجار شدم. در آن حال مدام مادر را صدا میکردم. مادرم هم از ناحیه پا زخمی شده بود. غبار غلیظی از دود و آتش همه جا را گرفته بود. در آن حال آشفته با صدایی که به سختی از گلو بیرون میآمد از مادرم پرسیدم چه شده؟ چه اتفاقی افتاده؟ در گیجی چرایی این اتفاق بودم که متوجه شدم پای راستم قطع شده و تنها به پوستی بند است.
حالم خیلی بد بود، اما بیش از خودم نگران حال مادرم بودم. مادر که دورتر افتاده بود خودش را به من رساند. یک آقایی ما را سوار گاری کرد و کمی آنطرفتر به یک وانت رساند تا ما را ببرد بیمارستان. پشت وانت وقتی مادرم را در آغوش کشیدم متوجه شدم کمرش غرق در خون است و تصور میکردم که تیر یا ترکشی به قلب او خورده که آنقدر خونآلود است که بعداً گفتند یک ترکش اصابت کرده و نزدیکی قلبش ایستاده بود. مادرم از شدت جراحات، همانجا بیهوش شد. زمانی نگذشت که به بیمارستان سینا رسیدیم. من را بستری، اما مادرم را به بیمارستان امام خمینی منتقل کردند. مرا به اتاق عمل بردند و پایم را پیوند زدند، اما پس از هفت روز پیوند پس زده شد و ناچار شدند پایم را قطع کنند.
* پس از فروکش کردن هیجانات ناشی از این واقعه چه حسی داشتید؟ واکنشتان به این مساله چگونه بود؟
پس از قطع پایم، وقتی به شرایطم نگاه میکنم یا به شرایطی که جانبازان با آن دست و پنجه نرم میکنند، فکر میکنم، میبینم این یک موهبت الهی است که خداوند به ما عطا کرده است. همان ایام هم روحیه بالایی داشتم و سعی میکردم خانواده را در پذیرش این مساله آرام کنم چرا که به نظرم هرکس سرنوشتی دارد و باید با آن کنار بیاید. در آن انفجار افراد زیادی شهید و مجروح شدند که شرایطی به مراتب بدتر از من داشتند. آن حادثه میتوانست خسارت بیشتری به بدن من وارد کند، اما صرفا پایم قطع شده بود و میتوانستم همچنان به زندگی ادامه بدهم. مادرم هم در نتیجه اصابت ترکش بسیار آسیب دید به طوریکه هنوز هم از عوارض ناشی از آنها رنج میبرد.
مادرم هنوز بعد از گذشت ۳۹ سال هر وقت راه رفتن مرا میبیند غصه میخورد و من به او دلداری میدهم. همان موقع که جانباز شدم، مادرم به فاصله کوتاهی به سبب فشارهای روحی و غصههایی که میخورد بیماری قند گرفت. البته ما یک خانواده انقلابی محسوب میشدیم. در دوره جنگ نیز هر چه در توان داشتیم به جبهه خدمت میکردیم؛ از شستن لباس رزمندگان گرفته تا فعالیتهای گروهی برای حمایت از جبهه.
قبل از پیروزی انقلاب در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی، مدام در تظاهرات شرکت داشتیم. زمانی هم که امام خمینی به ایران بازگشتند و در مدرسه علوی مستقر شدند، بارهای با مادرم، خواهرهایم، خالهها و عمهها به این مدرسه رفتیم و ایشان را زیارت کردیم. بارها به جماران رفتیم و پای منبر امام خمینی نشستیم. آن موقع البته گشت و بازرسیها اینطور نبود و راحتتر برای زیارت امام میتوانستیم برویم.
** از چند و چون آن اتفاق چه اطلاعی دارید؟
همان موقع که در بیمارستان بستری بودم، اخبار را میدیدم. پس از انفجار مجاهدین خلق با صدور بیانیهای مسئولیت انفجار را عهدهدار شدند. پس از آن حادثه روحیهام قویتر شده بود. حتی وقتی شیشه پنجرهها را برای مقابله با امواج انفجارها چسب میزدند، برایم مهم نبود که این کار صورت بگیرد یا نه. احساس میکردم در این شرایط سخت قرار گرفتهام و برای سختتر از آن هم آمادگی دارم؛ اما همواره برایم سوال بود که مگر مردم عادی چه گناهی کردهاند که مجاهدین خلق اینگونه آنها را مورد جنایت قرار میدهند. در همان دوران مجاهدین خلق برخی از پاسداران را دزدیده و به وحشتناکترین وضع، شکنجه کرده بودند؛ یا برخی مغازهداران را صرفا بخاطر نصب تمثال امام خمینی در مغازهشان شهید کرده بودند.
آن زمان پیگیری حقوقی این دست جنایات باب نبود و کسی هم اطلاعی نداشت که میتواند پیگیری کند. مثلا اوج کارهایی که آن روز انجام میشد این بود که بعضا میآمدند و مصاحبهای انجام میدادند و منتشر میشد و کسی از امکان شکایت از مجاهدین خلق تصوری در ذهن نداشت. نهایتا هم از سوی بنیاد شهید آمدند و برایم درصد جانبازی تعیین کردند، اول برایم ۴۵ درصد تعیین کردند ولی بعدها که عوارض ناشی از انفجار بیشتر شد و برای اعتصابم حتی مدتی را بستری شدم، درصد جانبازیام افزایش پیدا کرد.
* گعده یا انجمنی نداشتید که درباره این مسائل مشاوره بدهند و کمکتان بکنند که بدانید از چه فرد یا گروهی شکایت کنید؟
آن روز میدانستیم که این کار توسط مجاهدین خلق صورت گرفته، چون خودشان هم گردن گرفتند، اما آن روز این جمعها وجود نداشت و امروز پس از ۲۰ سال فعالیت ورزشی که کمکم با جانبازان دیگر از سردشت و دیگر جاها آشنا شدیم، این فکر پا گرفت و امروز با کمک بنیاد هابیلیان پیگیر برخی مسائل حقوقی و شکایت از مجاهدین خلق در مجامع بینالمللی هستیم و بارها به ژنو رفته و علیه آنها شکایت کردهایم. بسیار هم مشتاقم که صدای ما به گوش دیگر ملتها برسد و بروشورهایی را هم چاپ کرده بودیم تا بین مردمشان پخش کنیم، اما در همان ژنو هم خیلی اذیتمان کردند و مانعمان میشدند و آن دوره بیشتر شکایات بابت ترور شهید بهشتی و یارانش بود و امروز هم بعد از ۴۳ سال، خیلی دیر است که برای شکایت از مجاهدین خلق اقدام کردهایم. همان موقع هم که شهید بهشتی را ترور کردند ما در مدرسه در این باره مقاله نوشتیم و واکنش نشان دادیم؛ هر چند فکر نمیکردم روزی خودم قربانی ترور توسط مجاهدین خلق باشم، لذا ناراحتی امروزم بابت این تاخیر است که چرا انقدر طول کشید برای اقدام علیه مجاهدین خلق.
*از وضعیت بیمارستانی که بستری بودید بفرمایید.
شرایط سختی بود. جیغ و فریاد مردم همه جا پیچیده بود. همه جا پر از خون و آشفتگی بود. فقط برای درمان من ۳۷ واحد خون استفاده شد تا توانستند درمانم کنند. بعدها سراغ برخی جانبازان آن واقعه رفتم و با آنها دیدار داشتم. بسیاری را هم در بیمارستانهای دیگر پخش کرده بودند. خودم چیز زیادی یادم نیست، اما مادرم میگفت مردم زیادی در صحنه انفجار بمب، غرق در خون بودند و برخی هم آتش گرفته بودند. موتورها، خودروهای موجود آسیبهای جدی دیده بودند.
* یکی از دلایل مجاهدین خلق برای بمبگذاری میان مردم، آسیب زدن به آنها برای فشار آوردن به حکومت اسلامی با ایجاد رعب و وحشت عمومی بود. قبل از این حادثه، حال و هوای مردم چگونه بود؟ آیا بعد از این حوادث برای حضور در شهر ترس و وحشت نداشتید؟
از آنجا که ما کلا خانوادهای انقلابی داشتیم و در تظاهرات علیه شاه شرکت داشتیم بیگانه با زد و خورد نبودیم. روزهای منتهی به انقلاب اسلامی ما در منطقه میدان امام حسین (ع) ساکن بودیم. سر کوچه ایستاده بودیم و کمکهای مردمی برای حمایت از تظاهرات جمع میکردیم تا با آنها دارو و مواد پانسمان تهیه کنیم. برایم عجیب بود که از بالای سرمان تیراندازی انجام شد، دیدیم که از داخل یک بالگرد به سمت مردم تیراندازی میشود و مردم متفرق شدند و هر کس به گوشهای پناه میبرد. دیدن این صحنهها از نظر روحی باعث شده بود تا نسبت به این اتفاقات مقاومتر باشیم.
* چگونه وارد ورزش شدید؟
من در حوزه بهداشت دهان و دندان درس خوانده و کارشناسی “بهداشت محیطی” هم گرفته بودم و تازه درسم تمام شده بود. در پرانتز بگویم که دانشگاهها موقع ثبت نام از وضعیت سلامت جسمی داوطلبان کسب اطلاع میکنند، اما متاسفانه وقتی وارد دانشگاه میشوید از امکانات و تسهیلات مناسب برای جانبازان و معلولان جسمی خبری نیست. کلا آدم محکمی هستم و حتی بعد از جانبازی هم کوهنوردی میرکردم و میخواستم با ورزش خودم را سرپا نگه دارم؛ دیگران دو ماهه به پای مصنوعی عادت میکردند، اما من ۱۴ روزه سرپا شدم و این برای اطرافیان و پزشکان تعجب برانگیز بود.
به همین واسطه در محافل جانبازی شرکت میکردم و همانجا به من پیشنهاد شد در رشتههای دو میدانی، پرتاب دیسک، وزنه و نیزه شرکت کنم که در رشته دو میدانی قهرمان کشور شدم. البته رشتههای ما مثل دو میدانی با آنچه افراد سالم دارند متفاوت است. تیر و کمان و شطرنج هم کار میکنم و در دارت هم به صورت حرفهای مشغول هستم.
* اگر امروز به شما اجازه میدادند، برای مجاهدین خلق چه حکمی صادر میکردید؟
من اشد مجازات را برای آنها منظور میکردم چرا که معتقدم اینها مغزشان شستوشو داده شده و تا مغز استخوان منحرف از راه حق هستند. با توجه به افراد تحصیل کردهای که در میان آنهاست معتقدم با آگاهی کامل وارد این مسیر اشتباه شدهاند، از اینرو معتقدم باید بدون بخشش با آنها برخورد شود چرا که زندگی بسیاری از افراد را تباه کردند.
همیشه برایم سوال بود و هست که با چه توجیهی این جنایات در حق مردم ما صورت گرفت؟ فرزند این دست شهدا چه تصوری باید از اتفاقی که برایشان افتاده و بدون پدر بزرگ شدهاند داشته باشند؟ اگر کسی در جبهه یا در تقابل نظامی شهید شود، منطقا توجیهی برای افکار عمومی دارد، اما اینکه مردم عادی و بدون دفاع مورد ظلم و جنایت قرار گیرند مقولهای است که نمیتوان هضم کرد. بعد از انفجار برای درمان و تحمل عوارض ناشی از آن همواره از قرصها و داروهای مختلف استفاده کردهام چرا که باید هر روز دارو مصرف کنم و قرص اعصاب بخورم؛ لذا از نعمت مادر شدن هم محروم ماندهام.
* با توجه به اینکه دهه ۶۰ را دیدهاید و امروز هم تحولات منطقه را میبینید، دیدگاهتان نسبت به وضعیت امروز چیست؟
شرایط امروز کشور نسبت به آن برهه خیلی بهتر و جلوتر است. شرایط حفاظت و مراقبت از دانشمندان، اماکن و مرزهای کشور بسیار رشد کرده. حتی وقتی برای زیارت به اماکن مقدسه میروم و عزیزان تولیت، سرسری مردم را میگردند، بارها شده که اعتراض کردهام که اگر کسی از روی غرض بخواهد آسیبی به مردم در این اماکن بزند چه کسی پاسخگو خواهد بود، لذا با این وضعی که امثال مجاهدین خلق درست کردهاند باید بازرسی زوار و حفظ امنیت اماکن مهم، هر چه محکمتر و سختگیرانهتر صورت بگیرد.
امروز برای مجاهدین خلق، اقدام علیه مردم سختتر و پرهزینهتر شده است چرا که امنیت ارتقا پیدا کرده و به نظرم هر چه بیشتر دقت شود برای حفظ جان مردم، ارزش دارد. وضعیت کشور را در حال حاضر عبور کرده از حالت جهان سومی میدانم و معتقدم ایران امروز یک ابرقدرت است؛ قدرتی که شاید برای خیلیها سخت باشد آن را پذیرفته یا به آن اقرار کنند؛ لذا پیشرفتهایی که امروز در هر حوزهای صورت میگیرد برایم افتخارآفرین است.
* اگر زمان به عقب برگردد با علم به این سختیهایی که کشیدهاید چه انتخابی خواهید داشت؟
بیشک همین مسیر را انتخاب خواهم کرد؛ همین الان هم با این وضعیتی که دارم از هیچ کمکی به ایران دریغ نکرده و نمیکنم. هر بار به ژنو یا سازمان ملل میروم، مادرم نگران میشود که مبادا اتفاقی برایم رخ دهد چرا که همان جاها هم حفاظت درستی از ما صورت نمیگیرد و اگر کوچکترین اعتراضی بکنیم معلوم نیست چه اتفاقی برایمان رخ دهد؛ لذا با علم به همه این سختیها برای اعتلای کشورم همیشه آماده بوده و هستم.
من عمیقا به ایران، انقلاب اسلامی و یاران آن علاقمند و معتقد هستم. وقتی پیکر شهید “سید رضی” را در کربلا برای طواف آوردند، من و همسرم در کربلا بودیم، آن موقع ویلچیرنشین بودم، آنقدر گریه و بیتابی کردم که حضار تصور کردند از خانواده شهید رضی هستم و راه را باز کردند و به کنار پیکر رسیدم و از نزدیک پیکر مطهر را زیارت کردم. بعد که از من جویا شدند که چه نسبتی دارید، گفتم از علاقمندان شهدا و یاران انقلاب اسلامی هستم و نسبت خونی با شهید ندارم، اما ایشان و امثال ایشان مثل برادرم هستند.
در تمام جمعهای انقلابی شرکت میکنم و از حضور در شلوغیها با علم به خطرات احتمالی ترسی ندارم. حتی وقتی همسرم خواست به جبهه سوریه برود گفتم من باید قبل از تو بروم، چون تیراندازیام از تو بهتر است (با خنده). واقعا مشتاق بودم و ترسی بابت اعزام نداشتم.
* به نظر شما اگر امروز مجبور باشیم وارد جنگ شویم واکنش مردم چگونه خواهد بود؟
امروز با وجود ناامیدی و تلخیهایی که بر جامعه حاکم شده اگر اتفاق جدی رخ دهد همه غیرتمندانه برای دفاع از کشور داوطلب خواهند شد.
خبرگزاری دفاع مقدس