دیشب، شب ویژهای برای ما بود. شبی که در ایران روز مادر نام دارد. من و همسرم مهدی، در خانه نشسته بودیم و آماده میشدیم تا با مادر مهدی تماس بگیریم و این روز را به او تبریک بگوییم. اما فضای این تماس ساده با مادر، برای مهدی حال و هوایی متفاوت داشت.
مهدی که سالها از دیدن مادرش محروم بوده، بیتابی میکرد. وقتی تماس برقرار شد، اشک از چشمانش سرازیر شد. به من نگاه کرد و گفت: “با مادرم صحبت کن، تا اشکهایم را پاک کنم.” او نمیخواست مادرش اشکهایش را ببیند، چرا که نمیخواست رنجی را که در این سالها بر او تحمیل شده، به مادرش منتقل کند.
مهدی نزدیک به پانزده سال از عمرش را در اسارت سازمان مجاهدین خلق (MEK) گذرانده است؛ سازمانی که در این سالها حتی اجازه یک تماس کوتاه تلفنی با خانوادهاش را هم به او نداده بود. این موضوع برای من، در دنیایی که تکنولوژی و ارتباطات به اوج پیشرفت رسیده است، کاملاً غیرقابل باور و هضم است.
بعد از گذشت لحظاتی از تماس، حال و هوای مهدی کمی آرامتر شد. با اشتیاق به مادرش گفت: “دلتنگت هستم، مادر! آرزو دارم حتی اگر یک روز از عمرم باقی مانده باشد، بتوانم تو را در آغوش بگیرم، مثل همان روزهایی که کنار تو بودم و تو منتظر میشدی تا از کار برگردم و با هم غذا بخوریم.”
این تماس تلخ و شیرین، نهتنها یادآور رنجهای شخصی مهدی، بلکه بیانگر درد و رنج هزاران خانوادهای است که عزیزانشان در این فرقه ضدانسانی گرفتار شدهاند. فرقهای که نهتنها انسانیت را زیر پا گذاشته، بلکه حقوق اولیه افراد، مانند حق ارتباط با خانواده، را نیز نقض میکند.
این اولین سازمان در تاریخ جهان است که چنین نقض آشکار حقوق بشر را انجام میدهد. اما آنچه برای من قابل تحمل نیست، سکوت سیاستمداران و جامعه بینالمللی، بهویژه کشورم، در برابر این جنایتهاست.
به تمام مادرانی که فرزند، همسر یا والدینشان در این فرقه گرفتار شدهاند، میگویم: شما تنها نیستید. رنج شما، رنج همه ماست. بیایید با هم صدای کسانی باشیم که صدایشان به گوش کسی نمیرسد. شاید روزی برسد که هیچ مادری مجبور نباشد دلتنگ فرزندی باشد که از او ربوده شده است.
ادونا هوندا همسر مهدی سلیمانی – عضو انجمن نجات البانی