سایت دکتر مسعود بنی صدر، هشتم مارس 2008
آقای اسماعیل وفا یغمایی
با سلام و عرض خسته نباشید،
مطلبی تحت عنوان آی آدمها! در سایت خود نوشته بودید که توجه مرا به خود جلب کرد. بیان منطقی و بی طرفانه تان هر مخاطبی را بخود مجذوب میکند. آنچه باید گفت را بدور از لفاظی ها و تعریف و تمجید ها و همچنین لعن و ناسزاهای مرسوم این روزگار عالم سیاست در خارج از کشور گفته اید که واقعا به دل می نشیند. مطلب شما صرفا از بعد انسانی و مقوله حقوق بشر عنوان شده بود و من هم در این نامه فقط میخواهم از همین بعد وارد شده و با شما درد دل کنم. در خصوص مطلبتان از آنجا که مورد تأیید من است حرف زیادی ندارم. در ضمن به دنبال این هم نیستم که خودم در کجا قرار گرفته ام. من به آنچه که اعتقاد دارم درست است عمل کرده و خواهم کرد و همین برای من بس است.
موضوع سازمان مجاهدین خلق و مسئله جداشدگان را مطرح کرده بودید. همانطور که بدرستی اشاره نموده بودید در تمامی احزاب و گروه ها افرادی هستند که جدا میشوند. اینها یا به دنبال زندگی خود میروند و یا اینکه راه و روش دیگری را انتخاب میکنند و حتی بعضا بعد از جدا شدن هم با سازمان قبلی خود در ارتباط هستند. اما در خصوص سازمان مجاهدین خلق خصوصا در سالهای اخیر این مسئله کاملا فرق میکند. جدا شدن از سازمان بالاترین جنایتی است که یک عضو میتواند مرتکب شود که حتی به طور ضمنی و شاید به صراحت هم عنوان شده است که فرد جدا شده خصوصا اگر بخواهد به بیان انتقاد یا مخالفت با سازمان بپردازد مستحق بالاترین مجازات می باشد.
طی نزدیک به 5 سالی که از تشکیلات سازمان مجاهدین خلق دور بوده ام فراز و نشیب های زیادی داشته ام. حداقل سه سال است که روی فرقه ها مطالعه میکنم و کتاب فرقه ها در میان ما را در زندان به فارسی ترجمه کرده ام که البته هنوز بعد از بیش از یکسال موفق به چاپ آن در داخل کشور نشده ام. علاوه بر آن طی این مدت از هر امکانی استفاده کرده ام تا پای صحبت کسانی که از دو ماه تا بیست سال در سازمان مجاهدین خلق بوده اند بنشینم و انبوهی یادداشت برداشته ام. نامه های زیادی هم به دستم رسیده است که شرح حال و ماجراهای خود را گفته اند. من شخصا چنین تجاربی را نداشته ام چون همیشه اعتماد صد در صد به سازمان داشته و مطیع محض بوده ام. ولی برخی نمونه ها در خصوص کسانی که خواهان جدایی بوده اند واقعا از بعد انسانی تکان دهنده و وحشتناک است. در این مدت من به یقین رسیده ام که سازمان مجاهدین خلق یک فرقه مخرب است. همانطور که خانم دکتر مارگارت تالر سینگر که هیچگونه آشنایی با سازمان نداشته است در کتاب خود میگوید بحث ما با فرقه ها بحث عقیدتی یا سیاسی نیست. بحث ما صرفا یک بحث حقوق انسانی است. تنها فرقه ها هستند که جدا شدن را جرم و گناه نابخشودنی و مترادف با خیانت می دانند.
اخیرا مصاحبه خانم بتول سلطانی عضو جدا شده شورای رهبری سازمان در سایت بنیاد خانواده سحر در بغداد را خواندم. ایشان هیچ بحث ایدئولوژیکی یا استراتژیکی یا حتی سیاسی با سازمان نکرده است. هیچ ادعایی هم ندارد. صرفا رد و آدرس بچه هایش در اروپا که 17 سال است از وی جدا شده اند را میخواهد و سازمان همین را از وی دریغ میکند چون عواطف مادر و فرزندی حتی برای یک جداشده هم جرم است.
سازمان در خصوص جداشدگان خود در عراق عمد دارد تا آنها را به سمت ایران سوق بدهد. در تشکیلات به صراحت عنوان شده است که اگر این افراد به خارج بروند نمیشود انگ مزدوری رژیم به آنها زد و آنها را به اصطلاح رژیم مال کرد ولی اگر به ایران بروند می سوزند و تهدید کمتری برای ما خواهند داشت. به افراد گفته میشود که خارج رفتن نداریم. جای بریده در داخل کشور است. دلیل آنهم روشن است. یک فرقه از جداشده میترسد چون او روابط درونی فرقه را بر ملا میکند. اگر این فرد در داخل کشور باشد راحت تر میشود گفت که حرفهایش دیکته شده از جانب وزارت اطلاعات می باشد.
سالها پیش فردی که از عراق به ایران برگشته بود جزوه ای تحت عنوان طعمه که در ارتش آزادیخبش ملی توزیع شده بود را با خود آورده بود. بوی پودر لباسشویی که از این جزوه متصاعد میشد نظرم را جلب کرد که او گفت این جزوه را در داخل جعبه پودر لباسشویی مخفی کرده و با خود آورده است. در ابتدای جزوه آمده است که: طعمه نداریم، جای بریده مثل 70 میلیون ایرانی در داخل کشور است. ابتدا از این جمله اینطور برداشت کردم که گویی 70 میلیون ایرانی تماما بریده هستند. اما فرد مربوطه توضیح داد که موضوع از این قرار است که اگر کسی ببرد اجازه نخواهد داشت به خارج از کشور بازگردد و باید به ایران برود. بسیاری از کسانی که در TIPF بودند صرفا به دلیل اینکه سازمان گذرنامه های آنها را که در ابتدای امر گرفته بود به آنها پس نداد نتوانستند به خارج از کشور برگردند. خیلی از این افراد با اقوام و آشنایان خود در خارج که هوادار سازمان بودند تماس گرفته و خواهان کمک شده بودند ولی سازمان به آنها گفته بود که این ها نفوذی رژیم در ارتش آزادیبخش ملی بوده اند و قصد ترور رهبری را داشته و اخراج شده اند.
خانم مارگارت سینگر کتاب خود را بر مبنای هزاران مصاحبه با اعضای جدا شده فرقه ها طی ده سال نگاشته است. بحث جداشدگان و رفتاری که فرقه ها نسبت به جداشدگان خود میکنند یک مبحث کامل از این کتاب است. پیشنهاد میکنم که در خصوص تعریف و کارکرد فرقه (cult) تا جایی که امکان دارد تحقیق کرده و پای صحبت جداشدگان سازمان مجاهدین خلق نیز بنشینید.
مناسبات و روابط فرقه ای در یک سو و عواطف و احساسات خانوادگی و انسانی در سوی دیگر کاملا رو در روی هم قرار میگیرند. به لحاظ روانشناختی برای به کنترل در آوردن ذهن یک فرد خصوصا اینکه آن فرد بخواهد دستورات غیر معقول رهبری را اطاعت کند باید از هر گونه عنصر عاطفی و احساسی تهی شده باشد. عضو فرقه باید خانواده خود را دشمن اصلی بداند و از آنها متنفر و منزجر گردد. بیان این مطلب که خانواده لانه فساد است کد مشترک تقریبا تمامی فرقه هاست.
یکی از بچه ها تعریف میکرد که در قرارگاه اشرف پنجشنبه شب ها فیلم سینمائی میگذارند. این فیلم ها تماما فیلم های اکشن تخیلی بی محتوای آمریکایی است که اساسا با بودجه پنتاگون ساخته شده اند. حتی یک فیلم اجتماعی و فلسفی با مضمون دوستی و محبت نشان داده نمیشود. فیلم ها باید صرفا بدون هیچ داستان مشخصی و مملو از کشت و کشتار باشند. صحنه های ابراز عاطفه مادر و فرزند یا زندگی عادی یک خانواده و موضوعات خواستگاری و ازدواج از موارد ممنوعه است که حتما باید سانسور شود. آهنگ هایی که مفاهیم عاشقانه داشته باشند اجازه پخش ندارند. کتاب خواندن اصلا وجود ندارد. ظاهرا یک کتابخانه دائر شده است ولی افراد میگویند که اگر خیلی هنر داشته باشی بتوانی چند ساعت وقت خواب پیدا کنی.
یک نفر میگفت سازمان مجاهدین خلق را با دو ویژگی بارز میتوان تعریف کرد: دو روئی و پر روئی. او سن و سال خیلی کمی داشت و هیچ کتابی در خصوص فرقه ها نخوانده بود و صرفا از تجربه خودش به این نتیجه رسیده بود. جالب است که به هر کتابی در خصوص فرقه ها مراجعه نمائید روی این دو خصیصه انگشت میگذارند. فرقه ها مثل ریگ دروغ میگویند و بهم میبافند و مثل کنه میچسبند و ول نمیکنند.
در رابطه با مطلبی که در سایتتان درج کرده بودید میخواهم یک پاراگراف از کتاب فوق الذکر را در زیر بیاورم: (فصل اول بخش 2)
یک کمون commune (یک سازمان یا انجمن صرفا جدا از مردم) در سه مورد زیر میتواند از یک فرقه تمیز داده شود:
1. فرقه ها توسط رهبران قوی یا کاریسماتیک charismatic که هرم قدرت و منابع مادی را کنترل می نمایند هدایت میشوند. در مقابل کمون ها تمایل دارند ساختار تشکیلاتی را به حداقل رسانده و قدرت طلبان را خنثی یا اخراج نمایند.
2. فرقه ها دارای نوعی عقیده و بیان دگم به شکل یک کتاب، مانیفست manifesto، یا دکترین doctrine خاص هستند در حالیکه کمون ها تشویق به تعهد عمومی نسبت به صلح و آزادی کرده و از مؤسسات فرهنگی مادر رویگردان می باشند.
3. فرقه ها مرزهای غیر قابل عبور ترسیم کرده، اعضایشان را به طرق مختلف کنترل نموده، و به کسانی که میخواهند فرقه را ترک کنند تحت عناوین بریده، مزدور و خائن حمله میکنند؛ آنها اعضای جدید را با انرژی فوق العاده ای جذب نموده، پول فراوانی جمع کرده، و نظرات خصمانه ای توأم با عدم اعتماد نسبت به جهان خارج از فرقه در تشکیلات متحجرشان جا می اندازند. در عوض، کمون ها مانند گره هایی در شبکه گسترده از ضد فرهنگ ها می باشند. مرزهای آنها پرده های قابل عبوری هستند که مردم نسبتا بدون اشکال از آنها رفت و آمد دارند و مختارند که یا در صورت تمایل به حضورشان در کمون ادامه بدهند و یا در صورت عدم تمایل به جامعه ای که البته از نظر کمونی ها متفاوت، عجیب یا ضایع شده تعریف میشود برگردند. اغلب کمون ها، بر اساس این تعریف به نظر میرسد تهدید نسبتا کمی را متوجه جامعه مینمایند. در مقابل بسیاری از فرقه ها بطور فزاینده ای خطرناک هم برای اعضایشان و هم برای دیگران به حساب می آیند.
مشابه نظرات فوق را در بسیاری از کتاب های دیگر در خصوص فرقه ها میتوان یافت. کتاب گسستن از بندها که توسط خانم پروین حاجی در حال ترجمه است و به تدریج در برخی سایت ها منعکس میگردد نوشته فردی به نام استیون حسن می باشد که خود بیست سال از عمرش را عضو یک فرقه در آمریکا بوده است. وقتی این کتاب را میخواندم گویی وی این بیست سال را عینا در سازمان مجاهدین خلق بوده است و یا به عبارت دیگر خودم را در آن می دیدم. بیانات او به طرز عجیبی با بیانات جداشدگانی که با آنها طی این مدت صحبت کرده ام تشابه داشت.
یک نفر تعریف میکرد که زمانی که فاجعه تروریستی 11 سپتامبر اتفاق افتاد به دستور فرماندهان در ارتش آزادیبخش به جشن و پایکوبی پرداختیم اما زمانی که آمریکا عراق را اشغال کرد به سرعت به دنبال نوارهای آن مراسم بودیم تا جمع کرده و پاک نمائیم. او میگفت همچنین 40 صفحه از کتاب تبیین جهان که در خصوص امپریالیزم نوشته شده است را در تمامی نسخه ها جدا کرده و از بین بردیم. او تعریف میکرد که در اروپا وقتی شب از مالی اجتماعی بر میگشت نسبت به آنهمه دروغ که به مردم گفته بود و با احساسات آنان بازی کرده بود از خودش بدش می آمد. او نیز اشاره میکرد که کسانی در مالی اجتماعی موفق تر بودند که بتوانند دورویی و پررویی بیشتری به خرج بدهند.
نمیخواهم سرتان را درد بیاورم. گفتنی زیاد است و امیدوارم فرصتی بشود تا تاریخ شفاهی سازمان مجاهدین خلق و آنچه برای جذب، حفظ و کنترل نیرو و همچنین پول انجام دادند و آنچه که بر سر کسانی که میخواستند جدا شوند آوردند نوشته و تنظیم گردد. در این خصوص صدها و بلکه هزاران شاهد زنده در داخل یا خارج از کشور وجود دارند که هر کدام داستان ها دارند. اگر وزارت اطلاعات توانسته باشد تمامی این افراد را به دروغ گفتن مجبور نماید واقعا شاهکار تاریخی کرده است.
و اما در خصوص خائن و مزدور و غیره تعاریفی را داده اید. نمیدانم چقدر از فضای مردم ایران با خبر هستید. خواهش میکنم تلاش نمائید به هر شکل ممکن نظر سنجی از مردم ایران نسبت به سازمان مجاهدین خلق داشته باشید. اغلب مردم ایران به این سازمان و رهبری آن به عنوان خائن و مزدور نگاه میکنند و تعریفشان هم اینست که در سالهای جنگ و زمانی که ما زیر بمب و موشک صدام بودیم آنان در کنار دشمن متجاوز به خاک میهن قرار گرفته و با آن همکاری نظامی و اطلاعاتی کردند و در برابر مدافعان مرزهای ایران به نفع دشمن تجاوزگر جنگیدند و همچنین در خدمت صدام حسین رودرروی مردم عراق و حتی جداشدگان خودشان علاوه بر مردم ایران قرار گرفتند. بهرحال تاریخ در این خصوص قضاوت خواهد کرد.
نکته آخر اینکه مطمئن هستم که از بابت مقاله تان اگرچه تلاش کرده اید تا بهانه به دست سازمان مجاهدین خلق ندهید و تقابلشان را بر نینگیزید ولی از آنجا که انگشت روی نقطه حساس و یک خصیصه فرقه ای گذاشته اید قطعا از چوب تکفیر سازمان در امان نخواهید بود و از نظر آنان مرزبندی را مخدوش کرده و پا را فراتر از گلیم خود گذاشته اید. بهرحال بخاطر شجاعتی که به خرج داده اید به شما تبریک میگویم و امیدوارم موفق باشید و به راهتان برای روشن نمودن حق و حقیقت ادامه دهید.