وقتی در اشرف باشید زیاد متوجه نخواهید شد که امروز چندمین روزازچه ماهی است، چون با دنیای خارج ارتباطی ندارید و لاجرم تقویم به کارتان نخواهد آمد، البته استثنا هم دارد مثلا سی مهر و سی خرداد و این روزهای تاریخی؟! را از چند هفته قبل یاد آوری میکنند و هر روز گوشزد میکنند که چند روز به این روزبزرگ و سرفصل تاریخی باقی مانده است ؛ بیچاره ملت ها و دستجاتی که روزهای تاریخیشان سی مهر و بیست و یک آذر و نهم آبان است و مجبورند بجای مناسبت های مردمی و ملی مثل آزاد سازی خاک وطن یا سالروز انقلاب، مثلا جشن تولد رهبرشان و یا جشن عروسی رهبرخودشان با زن سومش و پرواز رهبرشان از فرانسه به عراق و این قبیل مناسبت ها را جشن بگیرند و البته ما هم در اشرف از این قبیل امت بینوایی بودیم که جشن هایمان با رهبرمان و زنش گره میخورد، اما باید این را هم بدانید که در اشرف راه نفوذ اطلاعات به ما کاملا مسدود بود (البته تا جایی که به مسئولین برمیگشت) یعنی نه رادیویی بود و نه اینترنتی و نه روزنامه ای و خلاصه هر چیزی که از بیرون به داخل خبر بیاورد یا بلعکس در آنجا ممنوع بود،البته مثل هر زندان دیگری گاهی یکی دو رادیوی مخفی از چشم مسئولین دیده میشد که اخبارشان را میشد دهان به دهان والبته با احتیاط شنید. و آن روز صبح ما از همدیگر شنیدیم که رادیو فردا گفته است که پلیس فرانسه به مقر مریم رجوی حمله کرده و او و تعداد دیگری را دستیگر کرده است. از طرف سازمان به ما چیزی نگفتند و ما هم از این بیشتر چیزی نمیدانستیم تا دو روز بعد که اول نشست های سلسله مراتب را گذاشتند و بعد عمومی گفتند که مریم رجوی را دستگیر کرده اند، من البته دو مرحله قبل از عمومی شدن قضیه در نشستهای کوچکتر شنیدم و دیدم که مسئولین بالاتر از من، گریه و زاری راه انداخته اند که باید کاری کنیم و خودمان را آتش میزنیم و جیغ و غش و کف بر لب آوردن و غیره، بعد هم به ما گفتند که نشست با لایه بعدی است و شما شرکت کنید و مستقیم وغیر مستقیم از ما خواستند که همان سناریو کف و غش را برای رده پایین تر اجرا کنیم که خونشان بجوش بیاید و…… و خلاصه سه بار این فیلم تکراری را دیدم تا رسید به نشست عمومی، همه میدانستند باید موضعگیری کنند وگرنه بعد مورد فحاشی قرار خواهند گرفت و تحریک بقیه علیه آنها شکل خواهد گرفت، پس هرکس جمله ای میگفت و میرفت و البته باید همه آخر جمله درخواست خودشان را برای خودسوزی اعلام میکردند. هرشب هم برای ما فیلم خودسوزی نفرات سازمان درخارج را نشان میدادند ودرخواست کتبی خودسوزی مسئولین خارجه نشین و اشرف نشین را میخواندند و مدام پیگیری میکردند که درخواست کتبی خودسوزی ات را چرا نداده ای. خیلی وقت ها هم درخواست های کتبی را برای تصحیح به نویسنده اش برمیگرداندند که تیزتر بنویس و مشخص کن که خواست و تمایل قلبی خودت است. یک بار هم با دعوت عشایر عراقی ما عکس جانباختگانمان را سر دست گرفتیم و اعلام کردیم که در صورت آزاد نشدن مریم رجوی قصد خودسوزی جمعی داریم، البته ما به شخصه هیچکدام قصد خودسوزی جمعی نداشتیم و این سازمان بود که بجای ما داشت تصمیم میگرفت و ازما امضای این کار راهم گرفته بود ؛ شوخی تلخ ما با دوستانی که به خبرچین نبودنشان مطمئن بودیم این بود که کاش مریم رجوی را آزاد کنند وگرنه همه ما آتش میزنند و بعد میگویند خودسوزی اعتراضی بوده. نمیدانم چرا سازمان اینهمه بهم ریخته بود و البته ریگی در کفش بود که از این دستگیری هراس داشت وگرنه آن را که حساب پاک است بخاطر محاسبه که اینهمه جار و جنجال راه نمیاندازد. بحث این بود که هر طور شده باید دولت فرانسه و کشورهای اروپایی را تحت فشار قرار داد. یوسف که از مسئولین بود در نشستی برای فشار به دولت فرانسه پیشنهاد خمپاره زدن در فرانسه را کرد و انفجار بمب وگفت که چه ساده است این کار و استدلالش این بود که اروپایی ها ترسو هستند و حتما کوتاه میآیند، احمد واقف مسئول نشست هم در پاسخ این پیشنهاد گفت که الان نه، الان جان خواهر مریم در دست آنهاست، ما تا جایی که بتوانیم حتی با آتش زدن خودمان سعی در آزادی خواهر مریم داریم آنها هم خودشان میفهند کسی که خودش را مسوزاند از سوزاندن بقیه هراسی ندارد ولی اگر خدای نکرده زبانم لال یک مو از سر خواهر مریم کم شود آنوقت هرکس هنوز زنده مانده بود……. و حضار باید کف میزدند. آن روزها بعضی ها که پاچه خوار تر بودند حتی برای خودشان بطری بنزین کنار گذاشته بودند و رویش شعار نوشته بودند، که البته این افراد بیشتر کسانی بودند که از روشن کردن کبریت بی خطر هم هراس داشتند اما حس میکردند که این کار برای موقعیت آتی آنها لازم است. خوشبختانه دولت فرانسه مریم رجوی را آزاد کرد و ما از سوختن جمعی نجات پیدا کردیم و بابت این هم که شده از دولت و پلیس فرانسه کمال تشکر را دارم، اما با آزادی مریم و جشن آن مسائل مربوط به این ژوئن تمام نشد، بعد از آزادی مریم یک بند به بندهای انقلاب ایدئولوژیک اضافه شد.
بندشرم
داستان بند شرم این بودکه همه ما که خود را نسوزانده ایم باید تا ابد در مقابل خواهر مریم شرمنده باشیم و نشست ها بازهم لایه ای بود و بازهم تکرار سناریو و گریه مسئولین بالاتر و چنان از تلخی و مصیبت های زندان خواهر مریم میگفتند که گویی نه چند روز که چندین دهه در زندان گوانتانامو یا ابوغریب بوده است. هدف از این نشست ها هم مثل هر نشست دیگری که وقایع عکس و وارونه میشد این بود که مریم رجوی نباید پاسخگوو شرمنده کسانی باشد که خودشان را آتش زده اند بلکه برعکس آنها که خودشان را آتش نزده اند باید شرمنده خواهر مریم باشند.
بهزاد علیشاهی، نوزدهم ژوئن 2008