از: رضا زاهدی (استان گیلان _ رشت)
به: عبدالرضا زاهدی
نورچشمی عزیزعبدالرضا زاهدی
سلام. امیدوارم که حالت خوب باشد. ازحال ما خواسته باشی همگی درسلامت میباشیم. تنها رنجی که داریم دوری شماست ودیدارشما. سرنوشت سالهای زیادی تورا ازخانه وخانواده دورنگهداشته وما را غمگین نموده است. روزی نیست به فکرشما نباشیم. من میدانم فرزندان من به هیچ گروهکی وابستگی ندارنداین سرنوشت بوده که تورا به اینجا کشانده است. لعنت به صدام وحامیان آن که این همه جنایت را به وجود آورده اند. مردم را ازخانه وکاشانه شان فراری دادند. چه جنایت که نکردند. لعنت خدا برآنها باد که مردم را عذاب میدهند.
فرزندم این چه دسته ای است که آدم نمی تواندفرزند خودرا سالهای سال نتواند ببیند. پدرومادراین همه زحمت برای بزرگ کردن فرزند خود بکشند ولی نتواند فرزند خودرا ببیند. آخرپدرومادرچه گناهی کرده اند. تمام دوستان وهم خدمتی توآمده اندومشغول زندگی هستند. نمیدانم آمدن توچه مشکلی دارد. من بدلیل لرزش دست ومشکل مغزی نمیتوانم آنچه دلم میخواهدبنویسم. نمیدانم تورا خواهم دید یا نه؟
تازه نیمیدانم این نامه به دست توخواهدرسید یا خیر؟ تا کی باید درنگرانی باشیم ودرانتظار؟ خدا لعنت کند صدام را که عاقبت کارش را دیدیم. کارطبیعت که هیچ زورگووظالمی تا آخرماندگارنیست. آخرتوعزیزما هستی مگرمیشود تورا فراموش کرد. مادرت شب وروزبرای دوری توگریه و زاری میکند تویکبا رهم نتوانستی اقلا پیش برادرت آلمان بروی. حمیدوزن وبچه اش برایت سلام میرسانند. محمد رضا با پسروزنش سلام دارد. علیرضا برایت سلام دارد. محمود برای توسلام فرستاد. تمام فامیلها، عموها ودایی ها سلام دارند. فقط منتظرتوهستیم والسلام
پدرت: رضا زاهدی
عبدالرضا جان. فیلم تورا دیدم وپدرت چون 25 سال تورا ندیده گفت عبدالرضا نیست. چون یکباردرعراق شمارا دیدم گفتم هست. عبدل جان چقدرکت وشلوارکراوات به توبرازنده است. عبدالرضا تورا به جان آن کسی که دوست داری بیا پیش من وخانواده. به توقول میدهم راحت زندگی کنی. همه بچه ها آمدند زن وبچه دارند. قربانت مادرت – اشرف