داستان عنتری که لوطی اش بمیرد حکایت تلخی است چراکه عنتروفادارسالها عادت کرده است که با اشارات لوطی پشتک وواروبزند_ وجای دوست ودشمن را نشان دهد.
دراثراین حرکات روزانه ومدام عنترچنان به لوطی نزدیک می شود که یک رابطه بسیارحسی وعمیق بین این دوبرقرارگشته وبه مرور جزیی از وجود یکدیگرمی شوند ودراین صورت است که زندگی وهستی هریک ازاین دو شدیدا به حیات دیگری ازتباطی ناگسستنی پیدا می کند _ وطبیعی است که زمانی هریک ازاین دو به دلیلی ازبین بروند زندگی وتداوم حیات برای دیگری امکان پذیر نیست_ عنتر بی صاحب چنان به لولط انس گرفته ووفادار می گشته وچنان اورا دقیق شناسایی می کند که قبول لوطی تازه برایش غیرممکن می گردد و دراین صورت است که عنتربلا فاصله بعداز مرگ لوطی چراغ عمرش کم سو شده ویا دق مرگ می گردد ویا اگرهم زنده باشد به مرگ بالینی دچارمیشود
داستان مسعود رجوی دجال و جنایتکارو خائن هم حکایت عنتری است که مدت هجده سال (ازسال 64تا82) درکسوت یک عنتروفادار برای جنایتکارترین عرب دشمن ایران زمین خوشرقصی کرده و جای دوست ودشمن را به لوطی اش (سیدالرئیس صدام) به بهترین نوع ممکن نشان داده است و لذا با سقوط ومرگ لوطی (صدام) درسال 2003 این عنتر(رجوی) دچار یاس وسرخوردگی و ناامیدی گردید و جان بجان آفرین تسلیم کرد.
مسعود رجوی خائن حتی اگرامروز در امن ترین مکان ممکن یعنی خانه ای مجهزبه پیشرفته ترین امکانات امنیتی دراسرائیل زنده باشد مرده ای متحرکی بیش نیست چراکه این عنتربی لوطی چنان مورد بغض و کینه ونفرت ملیونها ایرانی قراردارد که باید درهمان مخفی گاهش یا خودکشی کند ویا تا آخرین نفس باقی مانده درزیرچادراکسیژن نفس بکشد_ بنابراین ازهمان روزهای سقوط صدام این عنتربازیخورده وبازیگوش مرد _ چراکه برای کسانی که دنیا را تنها از دریچه تنگ باورهای مالیخولیایی خود تفسیر وتبیین می نمایند پس از شکست دچار مرگ شخصیتی می گردند و زندگی و دنیا چنان برایشان معنی ومفهوم خودرا از دست می دهد که با یک جنازه درنوبت تدفین فرقی ندارند.
مسعود رجوی دردوران زندگی وحیات ننگین خود نه تنها کوچکترین فایده ای برای جامعه ایران حتی برای شخص خود نیز نداشته است _ رجوی جوانی دوران جوانی عمرخود را درخانه های مخفی تیمی گذرانده و بعد دستگیرشده و چندسالی نیز درزندان بسربرده و دراثرتحولاتی از زندان گریخته ودوباره وارد فاز زندگی مخفی شده وبعد با دادن فرمان آتش بسوی مردم ایران از صحنه گریخته و مدتی به بطالت دراروپا زندگی کرده وسپس وبا خواهش از دشمن ایران به عراق رفته ومدت هجده سال سرکردگی یک فرقه تروریستی را بعهده داشته که حاصل آن کشته ومجروح ومعلول شدن ده ها هزارایرانی وعراقی بوده است وبا چنین زندگی نامه ننگینی این فرد بیمار وروانپریش بود ونبودش چندان تفاوتی ندارد زیرا اگر هنوز هم نفس بکشد زنده بودنش از بی کفنی است.
بنابراین اگرگاهگداری زوزه و ناله ای بنام این حیوان خون آشام ودرنده دراین وآن گوشه سوت وکور به چشم می خورد نشان زنده بودن او نیست چراکه این عنتر درزمره همه عنترانی است که بعد از مرگ لوطی شان دق مرگ گردیده ومی گردند.
تحقیقات این نگارنده نشان می دهد که مسعود رجوی دجال درآستانه فروپاشی رژیم صدام ازعراق به اردن گریخته و از شش ماه پیش بدینسو(با مشخص شدن تکلیف اردوگاه تروریستی اشرف) توسط سرویس های امنیتی اسرائیل ازخاک اردن به اسرائیل منتقل گردیده است وهم اکنون دریک پایگاه نظامی درتل آویو وتحت نظر به سر می برد_ هدف اسرائیل از این عمل اینست که شاید بتواند درآینده از وجود این جسد متعفن برای آزادی رون آراد(کمک خلبان مفقودالاثراسرائیلی) استفاده نماید.
مسعود رجوی موجودیست پست فطرت وبزدل و شیاد و دروغزن وفریبکاروبسیارترسو و طبعا جای چنین موجود خیانتکارومتعفنی همان درآغوش سازمان امنیت اسرائیل (موساد) می باشد وازآنجائیکه این فرد درمنتهای ذلت وشکست وخواری قرار داشته وبه بیماریهایی مختلفی دچارشده است ممکن است درآینده نه چندان دورخبرمرگ فیزیکی او نیز منتشرگردد وجنازه منعفن اونیز در همان اسرائیل خاک را الوده نماید.
واینست سرانجام کسی که از سال 60 تا82 یعنی بیست ودوسال فرمان مرگ وترور وخشونت و خونریزی علیه هم میهنانش را صادرکرد که درنتیجه ده ها هزارنفرازمردم ایران را بخاک وخون کشانیدتا به اصطلاح رژیم ایران را ساقط نماید!
نام این جنایتکار ابله روانپریش بی تردید در زباله دانی تاریخ درکنارنام افراد جنایت پیشه وکشتارگری چون هیتلر وموسولینی و استالین وپول پوت قرارخواهد گرفت
مسعود رجوی عنتری بود که به همراه لولی جنایتکارش صدام اعدام گردید.