غرب در قبال سازمان مجاهدین خلق

چالش امروز غرب با سازمان مجاهدین و یا هر نام دیگری که بر آن بگذاریم، در نوعیت خود یک مسئله استراتژیک بر سر انتخاب دو راه حل میان واقع گرایی و منفعت طلبی است. دو ونیم دهه است که سازمان مجاهدین خلق به عنوان یک سازمان مسلح، ایدئولوژیک، فرقه ای و درست تر بگوییم بنیادگرا به یک معضل چند جانبه برای غرب تبدیل شده است. تحولات دو دهه گذشته و به خصوص از سال 2003 به این طرف در منطقه نشان داده است به موازات گذشت زمان این چالش عمیق تر و دامنه و شعاع آن وسیع تر می شود. بر این باور می توان این چالش را در سه جبهه متفاوت اما در نهایت زنجیره ای با یکدیگر مورد بررسی قرار داد.

1- ایران. 2- عراق. 3- غرب.

1- ایران

شاید هنوز برای غربی ها این معنی جا نیفتاده باشد که تمرکز ایران برای متقاعد کردن غرب به اینکه مجاهدین یک تهدید بالقوه برای امنیت اجتماعی، سیاسی و در نهایت منافع ملی این کشورها است، جز از موضع هشدار و اندرز و تجربه اندوزی نیست. من تا آنجا پیش می روم تا این فرضیه را مطرح کنم که ولو غرب در پی تغییر و براندازی نرم و سخت در ایران باشد، در چنین وضعیتی نیز گزینه سازمان مجاهدین بدترین نوع آلترناتیوی است که می توان برای ایران انتخاب کرد. به چرایی این ادعا در بخش سوم خواهم پرداخت، اما عجالتا باید بر روی این موضوع متمرکز شویم که انتخاب عامدانه مجاهدین به عنوان یک کارت بازی در معادلات سیاسی شاید در ظاهر امر به قول ایرانی ها خیلی گل درشت به نظر برسد، اما در نهایت فرصت سوزی است. دلایل این ادعا را می توان در پروسه ای که مجاهدین از 30 خرداد و حتی قبل تر از آن از فردای انقلاب ایران دنبال کرده اند، جستجو کرد. چه در زمانی که مجاهدین در اوج اقتدار تشکیلاتی و نظامی و نفوذی در لایه های مختلف حاکمیت بوده اند، و چه در زمانی که با اهرم صدام و آن همه امکانات نظامی و مالی و انسانی و موقعیت همجواری با خاک ایران بودند و چه از فردای خلع سلاح شدن و رفتن در فاز به اصطلاح سیاسی امروز. در تمام این سرفصل ها مجاهدین یک شکست خورده به تمام معنی بوده اند. به دلایل آن هم فعلا کاری ندارم و این ادعا الزاما هم به این معنی نیست که جمهوری اسلامی در تمامیت خودش و برای تمام اقشار جامعه از راس تا ذیل مشروعیت تمام و کمال دارد.

دلایل این شکست ها می تواند فارغ از هر داوری درباره مشروعیت داشتن و نداشتن جمهوری اسلامی تنها از منظر عملکرد خود مجاهدین مورد بازخوانی قرار بگیرد. می خواهم از این منظر به اثبات این ادعا برسم که مجاهدین در هیچ زمانی و به طور جدی تهدیدی برای حاکمان تهران نبوده اند، در واقع سقف توان مجاهدین استفاده از همان عوامل نفوذی در لایه های مختلف حاکمیت بود که از همان فردای 30 خرداد به طرز شتابزده ای همه آنها را در یک سبد گذاشت و از فرط استیصال همه را یکجا هزینه کرد و نتایج آن به گونه ای شد که کماکان از پذیرش اولین آن یعنی انفجار 7 تیر اجتناب می کند. و یا حتی می توان به سقف شعور سیاسی رجوی که من از بکار بردن این لفظ ابا دارم و معتقدم رجوی بر روی اهرم حمایتی دیگری جز نیروهای خودش حساب باز کرده بود، اشاره کرد که می تواند در نوعیت خود وزن و شعور و پتانسیل واقعی مجاهدین را در ایده آل ترین وضعیت نشان بدهد.(منظورم لحاظ کردن وضعیت سیاسی و نظامی ایران در جریان عملیات موسوم به فروغ جاویدان مجاهدین است) البته شرح و تفصیل این مقوله در این مختصر نمی گنجد و یقین می دانم که جناح عقلانی غرب به خوبی بر جنبه های پیدا و ناپیدای این ادعا اشراف کامل دارند و اگر قصور و مماشات و چندپهلویی در موضع گیری های غرب در قبال مجاهدین مشاهده می شود، شاید یک دلیل اش تنها اتکا به توان و قابلیت های غیر سیاسی، نظامی است که آن هم تنها معطوف به مجاهدین نیست و بوده اند و هستند و خواهند بود جریان هایی که بدون اینکه خودشان واقف باشند و یا حتی بدانند، پذیرفته اند که در اندازه و حد یک پادوی دست چندم بحساب بیایند، اما حضور داشته باشند و برای غرب باقی بمانند.

وضعیتی که در حال حاضر خود مجاهدین به خوبی به آن اشراف دارند و به امید تغییر معادلات و وضعیت کماکان این زبونی و حقارت را متاسفانه با افتخار هم به گردن گرفته اند. می خواهم بگویم غرب به این حقیقت هم باید واقف باشد و بشود که ادامه چنین حیاتی سقف و نقطه پایانی دارد و چنانچه خودشان بهتر می دانند این موقعیت نه تنها برای مجاهدین که برای هیچ جریانی پایدار و ابدی نیست و خوشبختانه یا متاسفانه مجاهدین توان و پتانسیل های خود را در این زمینه ها نیز خرج کرده اند. اوج این ولخرجی ها را می توان در پروژه افشای اتمی شدن ایران آن هم به فرض قبول اینکه مجاهدین واقعا نقشی داشتند، یادآور شد. می بینیم پروسه زمانی مورد نظر تا این زمان نه تنها به تقویت کمی و کیفی و مشروعیت های سیاسی و… مجاهدین منتهی نشده که درست سیکل معکوسی را تا امروز دنبال کرده است. مضاف بر اینکه اساسا آلترناتیو فرضی ایران از هر جهت که نگاه کنیم، از وجه اثباتی اش تحت هیچ شرایطی ایدئولوژیک نخواهد بود.

با این احتساب مجاهدین در چالش غرب با ایران از اساس و از همان زمانی هم که ظاهرا در اوج توان و اقتدار نظامی و تشکیلاتی بودند و هر روزه وعده سرنگونی امروز به فردا می دادند و رسانه های غربی عامدانه و هدفمند آنها را دنبال و جریان سازی می کردند، یک اشتباه محض بوده است. این ادعا را حداقل دولت فرانسه در تصمیم اش برای اخراج رجوی که البته بیشتر مبنای حقوقی و قضایی داشت، دریافتند. اما به این واقعیت رسیده بودند که تحمل مجاهدین به مثابه یک جریان تروریستی که آشکارا اقدامات نظامی اش را از داخل خاک فرانسه هدایت و سازماندهی می کند، بیش از هر چیز پرنسیب های سیاسی فرانسه را از یک سو و امنیت شهروندان اش را دچار خدشه می کند، این فاکتورها البته زمینه های موجه و قانونمندی برای تغییر رویه فرانسه در قبال ایران و عندالزوم سازمان مجاهدین خلق بود. این اشارات تنها از باب این است که بر ادعای اولیه ام مبنی بر اینکه بازی با این ورق سوخته و خارج شده یک دوباره کاری بیهوده است یادآوری کرده و هم اینکه در نهایت تاکید کنیم، تمرکز ایران برای روشنگری درباره ماهیت مجاهدین پیش از اینکه یک اقدام سیاسی باشد، جنبه انسانی و هشدار دهنده به کسانی دارد که حداقل یکبار به طور جدی در معرض اقدامات فرقه ای مجاهدین و در تقابل آشکار با یک دولت اروپایی برآمده و در حال حاضر نیز رجوی و مجاهدین از هر فرصتی برای یادآوری آن اقدامات و استفاده ابزاری از آنها برای پیش بردن خط و خطوط شان استفاده می کنند. اشاره ام به خودسوزی های فرقه ای ژوئن 2003 از یک سو و پیام های رجوی است که مدام از تکرار آن به مثابه یک امکان و تهدید بالقوه استفاده می کند. مجاهدین حالا پس از گذشت دو و نیم دهه در نقطه ناگزیر گزینش برای استقرار قرار گرفته اند. این بزنگاه یکبار دیگر غرب را در معرض یک آزمون دوباره و پر هزینه قرار می دهد.

2- عراق

شاید شباهت سازی موقعیت فعلی مجاهدین در عراق با دورانی که مجاهدین در فرانسه بودند، در ظاهر امر چندان منطقی به نظر نرسد. اما اگر انگیزه های اولیه دولت فرانسه و صدام در پناه دادن به مجاهدین را مرور کنیم حداقل رگه های این شبیه سازی را پیدا می کنیم. (یادمان باشد فرانسه در شرایطی به رجوی پناهندگی سیاسی داد و او را پذیرفت که انفجار 7 تیر مثل توپ در دنیا صدا کرده بود.) حال اگر این ادعا را مفروض شده بدانیم که فرانسه با اخراج رجوی و گسیل او به عراق در واقع دو هدف بزرگ را دنبال کرد، به این معنی که هم به ایران نزدیک شد و هم در عین حال با رفتن رجوی به عراق ضریب تهدید احتمالی او را به زعم خود برای ایران بالا برد، باز این پیوندها و در نهایت شباهت ها بیشتر عیان می شود (و باز فراموش نکنیم در آن زمان فرانسه یکی از دولت هایی بود که بیشترین معاملات تسلیحاتی را با عراق داشت.) تعمق روی این تعاملات به درک موضوع کمک می کند. باز یادمان باشد در این زمان بیشترین تردد مجاهدین بین عراق و فرانسه صورت می گیرد. یادمان باشد مریم رجوی دوبار بین عراق و فرانسه تردد و جابجایی به اصطلاح استراتژیک دارد. از لابلای این یادآوری ها می خواهم به موضع واحد و یکسویه فرانسه و صدام در قبال مجاهدین اشاره داشته باشم. و آن ادعای اولیه طبعا از گذر همین بازخوانی حاصل می شود. در حال حاضر نیز نسخه مجاهدین و عراق چنانچه اشاره شد نسخه بازنویسی شده و مشترکی است. با این تفاوت که این بار صاحبخانه رفته است و متحد استراتژیک رجوی ساقط شده و مجاهدین مواجه با دولتی هستند که تاکید بر اخراج آنها به عنوان تروریست و مداخله گر در امور داخلی عراق، ارتباط و سازماندهی با جریانات تروریستی داخل عراق و… می کند. مقامات عراقی می دانند حضور مجاهدین در هر کجای این نقطه خاکی که باشد به اشکال مختلف هزینه بردار است. به خصوص حضورشان در عراق به واسطه تحولات پیش آمده و اهداف استراتژیک مجاهدین در شکاف حاصله این هزینه از هر جهت مضاعف می شود.

مجاهدین در همین راستا مدعی هستند عراق تحت فشار و خواست ایران اقدام به اخراج مجاهدین کرده است. همان ادعایی که سال ها پیش مجاهدین در خصوص اخراج رجوی از فرانسه مطرح می کردند. اما اینکه آن اقدام دولت فرانسه و این اقدام دولت عراق تا چه اندازه صدق و درستی ادعاهای رجوی اثبات می کند، این را هم دولت فرانسه و هم دولت عراق خوب می فهمند. مجاهدین در زمان حضورشان در عراق و فرانسه به انحاء مختلف دردسر ساز بوده اند که بعضا در عراق مرتکب جنایاتی شده اند که شرح آنها نیازی به واگویی ندارد. می خواهم باز بر این نکته تاکید کنم اقدام دولت عراق در خصوص اخراج مجاهدین به 2 فاکتور بسیار مهم بر می گردد، یکی عملکرد مجاهدین در زمان صدام و یکی لحاظ منافع ملی این کشور در حال حاضر و آینده. مستندات این دو ادعا هم در اختیار دولت عراق است و ربطی به تمایل و خواست ایران ندارد. حتی با فرض اینکه مقامات تهران موضعی همسو با دولت عراق داشته باشند. عراق می داند حتی اگر از دعاوی شهروندانش علیه سازمان مجاهدین بتواند به هر دلیلی صرف نظر نماید حضور مجاهدین در خاک اش هزینه بردار است چنانچه پیش از این نیز هزینه های زیادی به لحاظ مالی و سیاسی متقبل شده است. به زبان صریح تر دولت عراق می خواهد توپی را که دو و نیم دهه مقامات فرانسوی در آنجا انداخته اند، حداقل از زمین خود دور کند. اما قطعا این توپ در هیچ زمانی به زمین ایران نخواهد افتاد. دلایل اش را هم غربی ها و به خصوص فرانسوی ها می دانند و هم آمریکا. به همین دلیل هم روی اسب مرده مجاهدین شرط بندی به مفهوم تمام و کمال آن نمی کنند. امیدوارم کسی دست به دست کردن این توپ را زیاد جدی نگیرد. اصل قضیه ارتباط این توپ با زمین ایران است که از اساس محلی از اعراب ندارد. بنابراین جزع و فزع های آقای رجوی نیز طبعا موضوعیتی ندارد و صرفا از منظر همان بقای نباتی است که پیشتر در خصوص بقا و دوام اش اشاره شد.

3- غرب

اما سومین چالش، موضع کلیت غرب در قبال سازمان مجاهدین به عنوان یک جریان بنیادگرا و هم تروریستی است. ضرورت این بحث مکرر، رای دادگاه اتحادیه اروپا مبنی بر خارج کردن نام مجاهدین از لیست تروریستی است. این اقدام خواسته یا ناخواسته چالش های بالقوه غرب با مجاهدین را در اشکال مختلف عمیق تر و تبعات چنین تصمیمی به هر طریق گریبان اروپا را خواهد گرفت. مقدمتا کاری به بازخوردهای سیاسی و اجتناب ناپذیر چنین تصمیمی ندارم. آنچه در این رابطه حائز اهمیت نشان می دهد تبیین جنبه های ماهوی و تئوریک موضوع است. منظورم تقابل بنیادگرایی در پوست مدره نمایی با تمامی مظاهر و دستاوردهای آن است. پدیده ای که در تاریخ معاصر منحصر بوده و مجاهدین را می توان پرچمدار آن تلقی کرد. جمع اضدادی که در عین تروریسم بودن، علم مبارزه علیه تروریسم برافراشته، و در حین ایدئولوژیک بودن، لیبرالیسم را اهرم پیشبرد اهداف ایدئولوژیک خود نموده و در عین ادعای مبارزه با جاهلیت و آگاهی بخشی، جاهلیت مدرن را نمایندگی می کند و هم در عین شعار آزادی، اولیه ترین حق انتخاب و آزادی های فردی را هم با سلاح خشونت و هم استثمار فکری و مجاب سازی سلب می کند. بدون شک شناخت چنین پدیده ای و تولد و مکانیزم بقای آن در عصر خرد و عقلانیت در عین سهولت اما ظاهرا ممتنع به نظر می رسد.

عجالتا تاکید بر این نکته را ضروری می دانم که ماهیت تروریست بودن مجاهدین از دل بنیادگرایی آنها بیرون می آید. از جایی که اصول و مانیفست اولیه مجاهدین موضع اش را با کلیت غرب به مثابه اضداد ایدئولوژیک خود تعبیر و تفسیر و در ماده کردن این مبنا اروپا را نماد بورژوازی و آمریکا را نماد عینی امپریالیسم مجسم می کند. در واقع آن سازه هایی که مجاهدین امروزه به اقتضای متغیرها و تابع ها در کانون فریب کاری برای جلب توجه و حمایت غرب قرار داده اند، در واقع اولین دشمنان مفروض شده بشریت از منظر مجاهدین هستند. مجاهدین به استناد همین انقلاب ایدئولوژیک شان که اتفاقا یکی از بندهای آن تحت عنوان گسست و مبارزه نفسانی با مظاهر بورژوازی و لیبرالیسم نامگذاری شده، ثابت کرده اند تا چه اندازه در درون به این مولفه ها و بنیادها نه تنها وفادار که اساسا هر دگرگونی و تحول صوری و فریب کارانه ای که انجام داده اند، در جهت حفظ، تعمیق، گسترش، انطباق پذیری و آداپتاسیون مبارزه برای تاویل زایی همان بنیادها بوده است.

صرفنظر از دیدگاه های انتقادی خود غربی ها از جمله گرائوس، کسلر، آبراهامیان، شوالرایس… و مواضع انتقادی جداشدگان می توان به اتکای گذاره ها و نشانه های تاریخی به ارزیابی چنین قضاوتی نشست. اتفاقا برای اثبات این ادعا الزاما لازم نیست به تمامی به آن مبانی اولیه متکی بود، می شود در لابلای همین پیام های رجوی و خانم مریم عضدانلو و همچنین از طریق مونیتورینگ کردن رسانه های مجاهدین به این معنی رسید که آنها تا چه اندازه نه در تعامل با فرهنگ غرب و مقتضیات آن از جمله حقوق بشر، آزادی و دمکراسی و… که درست در نقطه تقابل و تخاصم با آن هستند. آمریکایی ها نشان داده اند این معنی را تا اینجا به مراتب کیفی تر و واقع بینانه تر از اروپایی فهم و درک کرده اند. این را حتی سوای هر احتمالی درباره خارج کردن نام مجاهدین از لیست تروریستی وزارت امور خارجه آمریکا باور و اعتقاد دارم. نشانه های این ادعا را می توان در بیانیه اوریل سال 2007 وزارت امور خارجه و حتی پیشتر اولین بیانیه و موضع گیری رسمی آنها در قبال مجاهدین خلق ردیابی و جستجو کرد. اینکه چرا اروپایی ها در فهم این معنی تاخیر و درنگ دارند به نظر می رسد بیش از هر چیز تمارض می کنند. دلیل دیگر این مسامحه و ملاحظه کاری می تواند تفاوت به اصطلاح آن پرنسیب های سیاسی باشد. اتفاقا رجوی این شکاف را به باور من خوب فهم کرده و اینکه می بینیم همه تلاشش بر حقنه کردن ارزش های انقلاب کبیر فرانسه به خود اروپایی ها و غربی ها است، حائز اهمیت است و نشان می دهد پتانسیل اروپا برای فریب خوردن و دور زدن به مراتب بیشتر از آمریکایی ها است.

اشاره به یک نمونه از این تفاوت ها و نتیجه گیری های حاصله از آن خود گویای این ادعا است. دولت آمریکا پس از وقایع 11 سپتامبر قوانینی تحت عنوان پاتریوت Patriot Act

نوشته های مرتبط:

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا