هنگامی که من در قرارگاه مقدم فرماندهان دراستان میسان بودم یکی از افسران اطلاعات لشکر دهم با من تماس گرفت وراجع به سرسختی یک اسیر ایرانی با من سخن گفت واظهار داشت که سرانجام او را خواهد کشت من از او خواستم تا دست نگه دارد.خود را به لشکر در منطقه امامزاده عباس واقع در منطقه دزفول رساندم واز او خواستم تا وضعیت را برایم توضیح دهد اوگفت که این اسیر بر روی تصویر صدام آب دهان ریخته است دستور دادم تا آن اسیر را به پناهگاه افسر اطلاعات احضار کنند.او را به نزد من آوردند یک بچه دوازده ساله بود به اوگفتم چرا این کار راکردی؟
او شروع به گریه کرد وگفت مادر وپدرم را در خرمشهر کشتید وکاری کردید که من بدون هیچ خویشاوند ویا سرپرستی در یکی از مساجد زندگی کنم.سپس به طرف عکس قاب شده صدام که بر روی دیوار پناهگاه آویزان بود رفت وبار دیگر به روی آن آب دهان ریخت.
آن افسر اطلاعات گفت او را خواهم کشت او مستحق مرگ است به آن افسر که همشهری من بود پاسخ دادم که اسلام کشتن اسرا را کلاً حرام کرده است تا چه رسد به این بچه یتیم وبیچاره، اوجرمی که مستحق مرگ باشد مرتکب نشده است.سپس از اوخواستم تا این اسیر را در جمع دیگر اسرا وبی آنکه حرفی راجع به اتفاقی که افتاده گفته شود به اردوگاههای اسرا هدایت نمایند.چون اگر خبر این اتفاق به گوش صدام می رسید ما را متهم می کرد وشاید به اعدام محکوم می شدیم.
کینه ملی وشجاعت این کودک ایرانی در دل پایگاه دشمن برای همیشه ستودنی است ومن قضاوت بیشتر را در رابطه با عملکرد این کودک ایرانی ومسعود رجوی رهبرسازمان مجاهدین خلق با آن ادعای انقلاب گریش به عهده خواننده گرامی می گذارم و می گذرم.
خلاصه دو ساعتی گذشت گفتند میزهای سالن غذا خوری را جمع کنید خواهر وجیه فرمانده قرارگاه می خواهد نشست بگذارد سالن سریعاً جمع شد وصندلیها چیده شد وافراد بر روی صندلیها نشستند.حدود 10 نفر از بچه های میلیشیا که آنها را بچه های سازمان می نامند واز کودکی در سازمان بزرگ شده بودند وبرای کارهای هنری به قرارگاه ما آمده بودند را نیز صدا کردند تا در نشست حضور پیدا کنند.آخر چند روز دیگرمصادف با 30خرداد سالروزاعلام قیام مسلحانه از سوی مسعود رجوی علیه نظام جمهوری اسلامی بود که هزاران نفر را به کام مرگ بدون هیچ دستاوردی فرستاد وخودش در اولین فرصت به همراه بنی صدر در سال 60 از ایران گریخت.سالن پر از نفرات شده بود وجای دیگر برای نشستن روی صندلیها نبود من وساعد (از بچه های همشهری من بود) به همراه چند نفر دیگر ازبچه های میلیشیا در ته سالن روی زمین نشسته بودیم وحالت عزاداران را به خود گرفته بودیم وخاک عزا بر سر افشانده بودیم وخود را ناراحت نشان می دادیم.چون حوصله اینکه بعدا مورد باز خواست قرار بگیریم که چرا موقع دستگیری خواهر مریم واکنش نداشتید وناراحت نبودید را نداشتیم هر چند در ته دلمان از اینکه مریم هم مثل ما که در دستهای پلیس نظامی ارتش آمریکا گیر افتاده بودیم در دستان پلیس ضد ترور فرانسه گرفتار شده بود خوشحال بودیم ودر اعماق وجودمان می خندیدیم بیچاره ساعد از من خوشحالتر بود چون سازمان زندگیش را متلاشی کرده بود وخانواده اش را بی سرپرست در ایران گذاشته بود.ساعد که با دنیای سیاست بیگانه بود برایم تعریف میکرد که برای تفریح وتغییر آب وهوا همراه با یکی از دوستانش به نام هادی به ترکیه آمده بود هادی از رابط های سازمان بود که به هر شکل برای سازمان نیرو جذب میکرد ودر قبال آن پول میگرفت ساعد میگفت بعد ازاینکه یک هفته را در ترکیه خوش گذرانده بودیم هادی به من گفت دوست داری برای زیارت به عراق برویم واز آنجا به ایران باز گردیم من به او گفتم که مشکل ویزا را چگونه حل می کند که او در جواب گفته بود من آشنا دارم تو بیا من همه مشکلات را حل میکنم. من هم قبول کردم وبه عراق آمدم ولی ساعد بجای زیارت سر از قرارگاه اشرف در آورده بود ودر آنجا گیر کرده بود و وقتی بعد از مدت کوتاهی گفته بود که می خواهد به ترکیه بازگردد با این جواب مواجه شده بود که شما ورود غیر قانونی به عراق کرده اید واگر ما شما را به دولت عراق تحویل دهیم به همین جرم مدت 8 سال را باید در زندان ابو غریب بگذرانید وضمناً به خاطر آنکه به درون مناسبات ما آمده اید واطلاعات ما را دیده اید نیز 2سال هم باید در زندان خروجی ما باشید تا اطلاعات شما کهنه وسوخته شود وپس از 10 سال شما با اسرا عراقی یا اتباع عراقی که در ایران هستند توسط دولت عراق تبادل خواهید شد آنها در مقابل این گفته ساعد که من به شکل قانونی وبا ویزای کشور عراق به این کشور آمده ام پاسپورت وی را به اونشان می دهند تا ویزای کشور عراق ومهر ورود به کشور عراق را نشان دهد اما از آنجا که ویزای روی برگه صادر شده بود ومهر ورود به کشور عراق نیز روی برگه خورده بود ولای پاسپورت قرار داشت وسازمان آنرا بیرون آورده بود ونیز خود نگه داشته بود فرد از نظر قانونی کیش ومات می شد وسالها در آن بیابان عراق گرفتار می شد این کار با هماهنگی کامل با سازمان امنیت عراق انجام می شد.واین بلا بر سر خود من نیز که در سفارت عراق در آنکارا ویزا گرفته بودم واز طریق دبی به کشور عراق وارد شده بودم آمده بود که بعدها بواسطه همین مسئله توسط پلیس عراق بازداشت شدم وبدلیل اینکه نمی توانستم نحوه ورود خود را به کشور عراق اثبات کنم مدت زمان طولانی را در زندان سپری کردم.از این بدتر موضوع فرزندان ساعد بود که 2 پسر نوجوان 16 و17 ساله بودند که بدون اطلاع ساعد توسط پیک سازمان به آنها اطلاع داده بودند برای دیدار پدرشان به پاکستان بیایند این دو نوجوان گفته های پیک را باور می کنند وهمراه با پیک به شکل غیر قانونی وارد کشور پاکستان می شوند درآنجا گفته می شود باید برای دیدار پدرتان به عراق بروید ونزد سازمان مجاهدین بمانند واین دو نوجوان قبول نمی کنند ودر برابراین امر مقاومت می کنند وخواهان بازگشت به ایران می شوند.اما پیک سازمان قبول نمی کند وچند روز بعد طبق گفته های خود این پسران نوجوان پلیس به محل اقامت آنها در یک هتل می ریزد وآنها را به جرم حضور غیر قانونی در پاکستان بازداشت می کند وبه زندان می فرستد.در زندان پیک سازمان به سراغ آنها میرود تا با استفاده از جو ناجور وشرایط سخت زندان از دو نوجوان سوء استفاده کنند واز آنها دو برگه دست نوشته همراه با امضاء که آنها هواداران سازمان مجاهدین می باشند که در صورت آزاد شدن از زندان بلافاصله خاک کشور پاکستان را به مقصد عراق ترک می کنند که این نوجوان ترجیح می دهند شرایط سخت زندان پاکستان را تحمل کنند اما ازدادن این دست نوشتها وانتقال به عراق خود داری کنند بعدا معلوم شده بود اصلا دستگیری وبه زندان افتادن آنها هم توسط خود سازمان برنامه ریزی شده بود تا تحت فشار گزینه عراق وبه سازمان پیوستن را انتخاب کنندواما این دو نوجوان زیر بار نمی روند وپس از گذراندن حدود3 سال در زندان پاکستان با کمک کنسولگری ایران به نزد خانواده خویش باز می گردند.
نشست با صحبتهای خواهر وجیه واعلام دستگیری خواهر مجاهد مریم رجوی توسط پلیس ضد ترورفرانسه آغاز می شود وشرح کاملی از قضیه گفته می شود که حدود 1200پلیس ضد تروریست به مقر سازمان در اورسورواز ریختند ومریم رجوی، مهوش سپهری(نسرین)،مهدی ابریشم چی،محمد محدثین ودیگر سران بالای سازمان را بازداشت کردند.افراد داشتند یواش یواش از شوک خارج می شدند و می فهمیدند که چه کلاه گشادی رجوی ودارو دسته او بر سر آنها گذاشتند. یادم می آید مدت کوتاهی پیش ازآغاز جنگ نیروهای ائتلاف به رهبری آمریکا با عراق رجوی همه را به سالن نشست فرا خوانده بود واین نشست از ساعت 15:30 ظهر شروع وتا ساعت 3:30 شب طول کشید ودر آن مسعود رجوی بحث وتحلیل میکرد که اوضاع ما یعنی سازمان مجاهدین در صورت بروز حمله آمریکا به عراق چه می شود ودر نهایت صحبت را به آنجا کشاند که در صورتیکه هواپیماهای آمریکایی قرارگاههای مجاهدین علی الخصوص قرارگاه اشرف را بمباران کنند ما هم به سمت ایران سرازیر می شویم ومتقابلاً به ایران حمله می کنیم وطرح فروغ جاویدان 2 را به مرحله اجرا می گذاریم واول با آزادسازی چند شهر مرزی اقدام به نیرو گیری از بین خلق قهرمان می کنیم وبعد در چند مرحله وظرف مدت 72 ساعت تهران را فتح می کنیم ولی معلوم شده بود بلافاصله بعد از این نشست که ما دیگر مسعود ومریم رجوی وسران بالای سازمان را ندیده بودیم.آنها از طریق خاک اردن کشور عراق را ترک گفته بودند وبه سمت اروپا گریخته بودند وما بدبختان بیچاره را در بیابانهای عراق زیر بمباران سنگین هواپیماهای آمریکا به امان خدا رها کرده ورفته بودند وتحلیل آنها به نقل از مهدی سامع عضو شورای ملی مقاومت در مصاحبه با رادیو بی بی سی این بود که 90 در صد ما در زیر این بمبارانها ودر طول این جنگ کشته می شویم تا رجوی ودار ودسته اش بر روی خونهای ما موج سواری کنند وادعای انقلابگری نمایند.امااز بخت بدشان اکثریت ما از این جنگ هولناک جان سالم بدر بردیم تا روزی ناگفته های قلعه اشرف را به زبان بیاوریم وبر قلم ها جاری کنیم چند ماه پیش از آغازجنگ نیز که زمزمه های شروع آن گوشها را کرمی کرد ما را به سالن قرارگاه هفت فراخواندند ویک نوار صوتی تلفنی را برایمان پخش کردند.نوار صوتی متعلق به مسعود رجوی بود که می گفت این جنگ قریب الوقوع است واحتمالاً همه در آن به شهادت می رسیم.اما مشکلی نیست همه اینها فدای سر خلق قهرمان ایران وصحبتهای دیگر رجوی در این نوار صوتی همه ما رامانند امام حسین به شهادت تشویق می کرد و وعده می داد و میگفت من چراغها را خاموش می کنم وهر کس میخواهد از این قافله جدا شودوبرود مختار است.اما به محض خاموش شدن چراغها اول خودش ومریم رجوی وبعد دارو دسته اش فرارکردند وخیمه گاه را ترک کردند.
بعد از صحبتهای خواهر وجیه نوبت به نفرات بود که طبق معمول پشت میکروفون بیایند واقدام به موضع گیری نمایند.عده ای از روی تظاهر برای اینکه بعداً به عواقب عدم موضع گیری در رابطه با دستگیری خواهر مریم مواجه نشوند پشت میکروفون رفتند وحرفهایی زدند که حتی یک سر سوزن به آن اعتقاد نداشتند اما قشر دومی هم در کار بود که از سینه چاکان ودست پروردگان رجوی بودند که با آه وناله وگریه پشت میکروفون قرار گرفته بودند ودولت فرانسه را تهدید به عملیات انتحاری در قلب پاریس می کردند افرادی مثل احمد آذری- بیژن غریب وحسین رضوی وچند نفری دیگر که تحت مغز شوئی رجوی به جایی رسیده بودند که در پشت میکروفون ودر حضور صدهانفر خطاب به وجیه فرمانده نظامی قرارگاه می گفتند شما مواد منفجره به ما بدهید وما را به فرانسه اعزام کنید تا ما در فرانسه اقدام به عملیات انتحاری کنیم واین عمل دولت فرانسه را بی جواب نگذاریم تا تحت فشار خواهر مریم را آزاد کنند.