سین دروغین سرنگونی رجوی

هر ساله حوالی نوروز و بهار که می شود ما ایرانی ها در هر کجای این عالم خاکی که باشیم حال و هوای مان عوض می شود. این حال و هوا در داخل ایران به گونه ای است و اگر خارج از این خاک کهن و در هر کجا که وطن نباشد، طوری است که انگار همه غم های عالم می ریزند توی وجودمان و می رویم توی غار دل تنهایی مان لانه می کنیم. می نشینیم و روی پرده ذهن و روح مان و تا آنجا که یادمان بیاید سرک می کشیم. تا دور دست ها، تا آنجا که خودآگاه و ناخودآگاه ما را ببرد. هم خودمان و هم، همه آدم های گم شده در گرد و غبار زمانه را از پرده ذهن بیرون کشیده و با هر کدام شان لحظه ای تنها می شویم و خودمان را مرور می کنیم. برای ما به عنوان کسانی که سال های متمادی دور از این خاک و سنت ها بلاتکلیف میان زمین و آسمان دل مان ایستاده ایم، هنوز این سنت ها و آن خاطره ها زنده مان می کند. حال مان می آورد و گاه اندوهگینمان می کند. ما هم می نشینیم گوشه ای با ته صدایی که مانده و نمانده و یا به مدد SMS و ایمیل و چند سالی هم هست با معجزه چت و مت، می رویم و در سفره مادرها و مادر بزرگ هایمان اعلام موجودیت می کنیم. اینطوری ما به عنوان نسل تکه تکه شده ای هر کدام مان در گوشه ای از این کره خاکی به خیالی و رویایی و آرزویی و… دست در گریبان خلوت و غربت خود نشسته ایم و این سال های شتاب آلود از پس هم را پشت سر می گذاریم و اندوه شان را در غار دل مان تلنبار می کنیم. برای عده ای این همه فراغ، میوه ناگزیری است، فرقی هم نمی کند از چه نوع و جنسی باشد. آمده ایم و اسیر شده ایم یا اسیرمان کرده اند. به چه چیزی هم ظاهرا چندان برای مان مهم نیست. عده ای به ظواهر و زرق و برق این نئون هایی که مدام می درخشند و ما را مفتون خود می کنند. یا به موقعیت های اجتماعی، و… یا حتی تبعیدهایی که با سوء تفاهم ها و بعضا خودآزاری ها بر خود تحمیل کرده ایم و یا هزار دلیل ریز و درشت دیگر که برای خودمان درست کرده ایم. از همه اینها زندانی درست کرده ایم و خودمان را نگهبان آن ساخته ایم. اما با این همه هنوز دل در گرو خاک و بو و عطر دیگری داریم. اما غریبانه تر و افسون شده تر از نسل تکه پاره شده ما، گروهی که نه اینجا هستند و نه آنجا. نه به اجبار اینجا گرفتارند و نه به اختیار آنجا آزاد. عالمی که برزخ دانته را تداعی می کند. میان وهم و باور، میان رویا و واقعیت، میان بود و باید، دلواپس و مشوش از آنچه پیش رو است و… سرگردان و بلاتکلیف مدام در این سال های پشت سر خود، خودشان را به سال های بعد حواله داده اند. همه سین های سفره عیدشان را به سین دروغ سرنگونی گره زده و کم کم دارند به فراموشی خودشان عادت می کنند. آدم هایی که ظاهرا دل از گرو همه تعلقات، آزاد شده می بینند و سال های طولانی است با رویای مدینه فاضله ای زندگی می کنند، که وعده دهندگان اش اکنون در گوشه ای برای خود دست و پا کرده و مشغول حض آن هستند. یکی شان همینجا در چند خیابان آنطرف تر، برای خودش کبکبه و دبدبه ای براه انداخته و آن دیگری که علی الظاهر شایعه آوارگی اش را ترجیع بند مظلومیت دروغین خود ساخته، و معلوم نیست به کمتر از این یکی در کنار رود سن راضی باشد. اینها چندان اهمیتی ندارد. تا بوده همین بوده، و تا قیام قیامت هم و تا زمانی که دروغ و نیرنگ و فریب ابزار ارضای شهوات و نفسانیات باشد خواهد بود. اما آنچه نباید و نمی توان تحمل کرد، قربانی شدن احساس های پاک و فطرت های فریفته است. آنچه نباید و نمی توان تحمل کرد برزخ دست ساخته ای است که به دروغ عنوان اشرف و شرافت به خود گرفته است. درد ما به صفت کسانی که این سوی دنیا سرگرم خودمان هستیم، چندان مهم نیست. درد اکنون ما درد آن احساس های پاک و مغبون شده ای است که سال های متمادی به سین دروغین سرنگونی فریفته شده اند. درد اکنون ما درد آن والدین سالخورده ای است که روزه چشم گرفته و جز با دیدن عزیزان شان تن به افطار این روزه طولانی نمی دهند. نوروز دوباره با این فراغ طولانی و بی حاصل در آستانه است، این سو ما نشسته ایم با نگاهی منتظر و مضطرب به فردا، آن سو والدینی که پس از سال ها انتظار و بی قراری اینبار برای دیدن عزیزان خود رنج و شکنج سفر تا پشت دیوارهای الموت رجوی را تحمل کرده اند، و آن سوی سیاج ها و دیوارها قربانیانی که رویازده و متوهم، محاط شده و خودگم کرده، مترصد فرصت و فاصله ای هستند تا این نو شدن های طبیعت را بیرون از آن دنیای مجازی تجربه کنند. رجوی سال ها است از شرافت و شرف اشرف سخن می گوید، از اینکه اگر اشرف بایستد دنیایی می ایستد، اما معلوم نیست او سخن از کدام دنیا می گوید. و ما گواه می دهیم تا زمانی که از دنیای مجازی رجوی عبور نکنید، کماکان در توهم خودساخته او شریک خواهید بود. در اینجا ما به عنوان کسانی که چنین تاروپودهایی را از هم دریده و به خود مجال و فرصت دوباره فکر کردن و زندگی و تجربه های تازه فراهم کرده ایم، به عنوان کسانی که علیرغم میل باطنی رجوی آن دنیای واقعی را لمس کرد و شاهد هستیم، شهادت می دهیم، دنیای واقعی با آن دنیای خیالی و خودساخته رجوی فاصله های غریبی دارد. در این دنیای واقعی علیرغم همه شعر و شعارهایی که رجوی در باب اهمیت آن سر می دهد، کسی برای او تره هم خرد نمی کند. شهادت می دهیم رجوی علیرغم آن همه مصیبت هایی که در تقبیح غرب سر می دهد، با همین سازوکارهای مجازی غرب، فریبکاری و دروغ می گوید. باید باور کنید برای هر گونه تغییر ابتدا باید به دنیای واقعی آمد. سال ها و گذشت زمان را نه در خیال و وهم و رویا که در عالم مادی تجربه کرد، باید برخاست و یکبار و برای همیشه به وضع موجود نه گفت. باید ناخرسندی را اینبار در مقابل تسلیم بی قید و بند در مقابل رجوی ماده کرد. باید هوای آزاد به ریه ها فرو برد و به هر قیمت در برابر آنچه به تسلیم می کشاند، ناخرسندی پیشه کرد. با بهار طبیعت تازه شد و با رویش سبزه ها سبز شد. همین.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا