با چه شور و ذوقی عزم سفرداشتند. هنگامه رفتن چهره هاشان هیچوقت ازخاطرم به دورنیست. عشق دیدار با عزیزانشان را بوضوح میشد درچشمان منتظرشان به عیان دید. از همه اقشار درجمع مسافرین معتقد و منتظرپیدا میشدند. یکی پیربود و دیگری جوان. هم مرد و زن و بعضا درعداد پدر ومادربودند وهم خواهروبرادروهچنین همسروفرزندان وجملگلی هیچ چیزدردل نداشتند الا آرزوی درآغوش کشیدن عزیزانشان که سالیان ندیده بودند وبعضا بی خبربودند.
درجمع خانواده ها یکی که به ظاهرآرام می نمود ولیکن دراندرون غوغایی بود درگوشه ای خلوت با تعجب ازمن پرسید آخر این چه حکمتی است که مادران آمریکایی که فرزندانشان بطورمرموزدرمرزکردستان ایران دستگیرشدند و زندانی هستند حق ملاقات میگیرند و روزها در ایران مهمان میشوند پس چطوراست بچه های ما که روزگاری درکسوت یک سرباز به همین نظام و میهن خود خد مت میکردند و یک جورهایی دراثرشرایط بسیاربد اردوگاههای عراق ومتعاقب آن مغزشویی ازجانب سران سازمان به اردوگاههای کاراجباری فرقه مجاهدین کشانده شدند حق ملاقات با خانواده هایشان را ندارند ولومحق نیستند که با یک تماس تلفنی حضورخود دراسارتگاه اشرف را به اطلاع خانواده های چشم انتظاربرسانند.!! اصلا واضح تر و شفاف تر بگویم ما ازدولتین ایران و عراق انتظارداریم که به هرطرق ممکن فرزندان مان را به ما تحویل بدهند ما که اعتقاد راسخ داریم به مجرد بازگشایی درب خروجی اشرف و دراولین دیدارخانوادگی اسارتگاه اشرف ازاعضای ناراضی تهی خواهد شد واین ما خانواده ها هستیم که درپس سالیان انتظار و بی خبری به آرزوی دیدارعزیزانمان نا ئل میشویم و شکرگزار خدا خواهیم بود.
یا اینکه مادری که شدیدا استرس داشت اظهارداشت نمیدانم تحمل گرمای طاقت فرسای عراق را خواهم داشت یا نه. ولی به عشق دیدار فرزندم تحمل گرمای عراق که سهل است حاضرم خود را به آتش بزنم و اگرقیمت رهایی فرزندم همین است حاضرم در گذر از آتش باعث رهایی فرزندم ازاسارتگاه اشرف بشوم وازخدا میخواست که دراین سفرکمکش کند.
حکایت خانواده های اعزامی دراین سطورنمی گنجد هرکدام برغم داشتن مشکلات زندگی روزمره تصمیم به سفرگرفتند تا عضوی ازخانواده خود را بیابند ودرآغوش بفشارند وبا این امید و آرزو راهی سفربه عراق و از آنجا به اسارتگاه اشرف رفتند….. باورش خیلی سخت است وتحمل آن طا قت فرسا. خانواده ها با لغ بر دو هفته دم درب خروجی اشرف به انتظارنشستند. هرچه درتوان داشتند درحنجره خود متمرکز ومتکاثف کردند واسم عزیز در بند خود را فریاد کردند ولی گویی که فریاد رسی نبود!!. صحنه های مشابه روزانه تکرار شد شاید که دل سنگ و یخ زده سران سازمان به رحم بیاید تا فقط دقایقی ملاقات صورت بگیرد ولی هیهات، هیهات که سازمان با فرافکنی بی انتها خانواده ها را به اصل نظام منتسب میکرد تا ازاین کانال بتواند اعضای غافل و نگون بخت خود را متقاعد بکند که دم درب، خانواده های شما نیستند بلکه اکیپ وزارت اطلاعات هستند!! وبطورفیزیکی نیزبا ایجاد حصار و پخش موزیک فی مابین خانواده واعضای دربند فاصله انداخت. حضور وحمایت اندک سربازان و بالگرد امریکایی نیز از دستمال استفاده شده صدام معدوم مزید برعلت شد تا خانواده ها ناکام به وطن بازگردند.
راستی قضیه به همین جا ختم خواهد شد وکفایت خواهد کرد!؟. شخصا اعتقاد دارم سازمانی که به زعم خود!! ازتوده ها برخاسته بود وبه توده ها متکی بود وبدان می با لید و مایه مباهات میدانست دراثراتخاذ خط وخطوط غلط وخشونت آمیزوتروریستی پس ازده شصت، امروز توده ها و از جمله خانواده های اعضای خود را درپیش روی خود دارد که تمامیت سازمانش را به چالش طلبیده است.
جمله فوق قابل تامل است هم برای سران سازمان وهم عبرتی برای سایرین وتاریخ.