پائیزی دیگر هم رسید و برگهای رنگی بر شاخسار درختان ظاهر شدند. من پائیز را قشنگترین فصل سال می دانم در این فصل هوا دیگر گرم و خفقان آور نیست و از همه مهمتر برگهای رنگی درختان، هویت واقعی خودشان را نشان می دهند. هر درختی برگهای رنگی خودش را دارد و دیگر همه برگها با رنگ سبز خودشان را نمی پوشانند. برگها با هویت خویش از شاخه ها رها می شوند.
پائیز، رها شدن برگها از بردگی شاخسارهاست. چه زیباست آزاد زیستن و تن به بردگی با هر نام و شعاری ندادن.
ایکاش مردان و زنان پادگان اشرف در عراق هم می توانستند خود را از بردگی سالیان برهانند و به هویت واقعی خویش دست پیدا نمایند.
پائیز امسال هم می رود و بازهم پائیز دیگری می آید. بازهم مادرانی دیگر از شاخسار زندگی جدا می شود و غریبانه و چشم انتظار برخاک می افتند و خاک می شوند. در حالیکه فرزندانشان در غربت و برهوت عراق به دنبال معجزه ای همچنان روزمرگی را برگزیده اند و در اسارت ذهنی خویش، بهشتی خیالی را ترسیم می کنند.
دیروز پیام بهزاد علیشاهی را که برای دوستانش در اشرف از سایتها پخش شد، شنیدم. چه دردناک است که لحظه به لحظه شاهد مرگ تدریجی عزیزانت در اشرف باشی و به آنان التماس کنی که خویش را نجات دهند. بهزاد ملتمسانه فریاد می کشید.
"منتظر کدام حادثه مانده اید؟ بزرگترین طوفانهای سیاسی ایران و عراق و منطقه را در نوردید ولی شما همانجا که بودید ماندید ؛ این زمینگیر شدن نیست؟. پس تأمل و تعلل برای چه؟…..
امیدوارم که نه به حرف من که به حرف منطق و عقل و دل خودتان خوب گوش کنید و زود تصمیم بگیرید" ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بی بادهی گلرنگ نمیباید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزهی خاک ما تماشاگه کیست پایان تلخ امروز صدها برابر بهتر از تلخی بی پایان است. نگذارید که در این تلخی بی پایان بجز خودتان وابستگانتان نیز طعم شیرین با هم بودن و زندگی را نچشند. آستین ها را بالا بزنید و به عشق دیدار کسانیکه قلبشان برای شما می طپد خود را از اسارت سالیان برهانید. فردا هم دیر است.لحظه دیدار نزدیک است.
باز من دیوانه ام، مستم.
باز می لرزد، دلم، دستم.
باز گویی در جهان دیگری هستم.
های! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ!
های! نپریشی صفای زلفم را، دست!
آبرویم را نریزی، دل!
– ای نخورده مست –
لحظه دیدار نزدیک است.
مهدی اخوان ثالث