دیدار اعضای انجمن نجات با خانواده عباس گل ریزان اسیر در کمپ آلبانی
در تاریخ 25 آبانماه 1404 اعضای انجمن نجات استان مرکزی، با مدیریت فواد بصری با خانواده عباس گل ریزان در روستای ساروق (اراک) دیدار و گفتگو کردند. عباس گل ریزان در زمان جنگ در جبهه توسط تشکیلات مجاهدین اسیر می شود و با فریب و شستشوی مغزی او را به پادگان اشرف منتقل می کنند. […]
گفتگوی مسئول انجمن نجات اراک با پدر عباس گل ریزان
گفتگوی کوتاهی داریم با آقای ولی ا… گل ریزان؛ پدر عباس گل ریزان که هم اکنون در کمپ آلبانی مجاهدین خلق و در انزوای کامل به سر می برد. عباس گل ریزان دوران جنگ میان ایران و عراق برای انجام خدمت سربازی به جبهه اعزام می شود. او در حالیکه مشغول دفاع از میهن و […]
نامه فاطمه گل ریزان به برادرش عباس گل ریزان در کمپ آلبانی
عباس برادرم سلام ای کاش می توانستم گذشته را برگردانم برادر عزیزم. ای کاش می توانستیم دوباره خاطرات با هم بودن در گذشته را با هم زنده کنیم. افسوس که پیش ما نیستی و حسرت دیدن شما را دارم. همیشه به خودم می گویم نگران نباش عباس بر می گردد و مثل گذشته در کنار […]
پول توجیبی رجوی به نیروها
در مقر موزرمی طبق معمول مشغول بیگاری بودم سری به آشپزخانه مقر زدم. تمام نفرات آشپزخانه درگیر آماده سازی شام بودند. از یک نفر سئوال کردم خبری شده در جواب گفت خودمان هم نمی دانیم. از مسئول آشپزخانه سئوال کردم در جواب گفت شب خودت می فهمی. ذهنم درگیر این موضوع شده بود. رفتم سالن […]
نامه محمد رضا فروغی به برادرش مصطفی فروغی در کمپ آلبانی
مصطفی جان سلام خوبی برادر؟ خبری از شما نیست. در زندگیم آدمهای زیادی آمدند و رفتند ولی شما همیشه در قلب من جا داری. جواب نامه های مرا بده و مرا از دل تنگی در بیار. ای کاش می شد مثل گذشته با هم می بودیم. خاطرات خوبی با هم داشتیم. فکرش را نمی کردم […]
اشرف پادگان نبود؛ زندان بود
پادگان اشرف، پادگان نظامی نبود یک زندان بزرگ بود. سال 1375 از مقر ما یک نفر شبانه اقدام به فرار کرد. همان نیمه شب در مقر بیدار باش زدند و همه را در سالن غذا خوری جمع کردند. ما که آن زمان از چیزی خبر نداشتیم، فکر می کردیم جنگ شده و یا زلزله در […]
نامه مجتبی نوری به برادرش حمید رضا نوری در کمپ آلبانی مجاهدین
سلام برادر عزیزم حالت چطور است؟ خوب هستی؟ من و همه خانواده دلمان برای شما تنگ شده است. اگر یادت باشد دوران بچگی همیشه با هم بودیم. با هم بازی می کردیم. خاطرات زیادی با هم داریم. یادت می آید زمستان چقدر با هم برف بازی می کردیم؟! روزهای خوبی با هم داشتیم. ای کاش […]
برادر جان خودت را از تشکیلات رجوی نجات بده
سلام محمد جعفر، برادر عزیزم امیدوارم حالت خوب باشد. دوری ات برایم کسالت بار و سنگین و ندیدنت جان فرساست. کجایی محمد جعفر؟! پدر و مادر و تمام خانواده دلتنگ شما هستند. چندین سال است شما را ندیدند. شما هم تماسی با خانواده خود نمی گیری! آیا به لحاظ جسمی سالم هستی؟ این چندمین نامه […]
به خاطر ۱۰۰ دینار سوژه نشست شدم
در پادگان اشرف گاه به گاه، کمدهای شخصی نیروها را بازرسی می کردند. و این مسئله را به شکلی پنهانی و در زمانی انجام می دادند که فرد حضور نداشت. به طور مثال نیرو را به بهانه ای به مقر دیگری می فرستادند و سپس با خیال راحت کمد او را وارسی می کردند. درواقع […]
مهرماه سال ۱۳۶۶ آغاز اسارتم به دست مزدوران مجاهد خلق
در دوران جنگ تحمیلی من برای انجام خدمت سربازی و برای دفاع از وطنم، اعزام شدم. سه ماه آموزشی ام را در پادگان 05 کرمان به اتمام رساندم و بعد از دوره آموزشی به جبهه رفتم. در این مدت، در جبهه های مختلفی بودم؛ سرخ کوه کردستان، درگیری با کومله و مریوان، درگیری با نیروهای […]
دست و پا زدن های رجوی برای ماندن در عراق
بعد از سرنگونی صدام حسین و رژیم بعث، دولت جدید عراق به رجوی و سرانش ابلاغ کرد تا پادگان اشرف را تخلیه کنند. اینجا بود که رجوی ها قوه شیادی شان را به کار گرفتند؛ آنها پادگان اشرف را به چند قسمت تقسیم کردند و برای هر قسمت یک سند جعلی همراه با مهر جعلی […]
نامه عبدالحسین یگانه به خواهرش طیبه یگانه در کمپ آلبانی
خواهر عزیزم طیبه سلام هر چند که چندین سال شما را ندیدم ولی شما همیشه در قلب من جا داری و همیشه دلتنگ شما هستم. زمانی که پیش ما بودی برای من خواهر نبودی بلکه بهترین دوست من بودی، چه کنم که فقط حسرت به دلی دیدن شما برای من به جا مانده است. مسیری […]