متخصصان بهداشت و درمان
«سارا»، یک پیراپزشک (کمک پزشک) تجربی، درگیر فرقه کوچکی در کالیفرنیـا شد.
در آن فرقه، رهبر «تجارب ماراتونی» بسیاری را به اجرا در میآورد، که معمولا روزهای جمعه عصر شروع شده و تا یکشنبه ادامه مییافت. در طیاین تجارب، رهبر و پیروانش از همه سنین در برابر یک بوفه مملو از مشروبات الکلی، ماریجوانا (ماریوانا)، کوکائین، و آمفتامین، با خواب بسیار کم، دلی از عزا در میآوردند. رهبر حلقهای از به اصطلاح زنان و همسران داشت، و وقتی او کارش با زنانش در اقامتگاه خصوصی اش در طیاین جلسات تمام میشد، غالبا نسبت به آنها در بازیهای جنسیاش با خشونت رفتار میکرد.
سارا دراین حلقه همسران نبود، ولی بعد از این برنامهها جهت مداوای کبودیها و سایر صدماتی که به زنان وارد شده بود، فراخوانده میشد. اگر چه برخی نیاز به مداوای پزشکی جدی تری داشتند، ولی به محل استقرار فرقه برگردانده میشدند. بعد از ترک گروه، سارا دچار افسردگی شد و عمیقا خود را به خاطر نداشتن شجاعت یا عدم حساسیت اخلاقی جهت ترک زودتر یا اقدام به کمک به سایر زنان برای خلاصی از این سوء رفتار، سرزنش میکرد. او مدام با خود تکرار میکرد: «من آنها را مداوا میکردم تا بتوانند بیشتر بمانند».