سال 75
من به همراه خلیل عباسی، محمد ترکمن، عباسعلی محمدی و چند نفر دیگر قرار شد به یگانها برگردیم. دوباره تحت فرماندهی جعفر آقا میری برای ما آموزش گذاشتند. جعفر آقامیری با ما هم سابقه بود ولی به لحاظ صلاحیت تشکیلاتی رده ـ اف آ ـ داشت. در این دوره آموزشی به خلیل و محمد گفتم در ارائه دیدگاههایمان باید احتیاط کنیم و مواظب آقا میری باشیم زیرا این فرد به دلیل چاپلوسی و تملق گویی برای مسئولین سازمان رده تشکیلاتی گرفته است و امکان دارد گزارش ما را به فرماندهان بدهد. در این مقطع فرمانده قرارگاه ما معصومه پیرهادی بود. دو هفته بعد مرا به قرارگاه چهار انتقال دادند در یگان به عنوان راننده زرهی سازماندهی شدم فرمانده مستقیم من عادل پورجعفر نام داشت. تقابل 76
خالق بحث های انقلاب بحث جدید آورده است!!
مریم رجوی: " بچه ها یک بحث جدید داریم. معضل تشکیلات ما تقابل است. مگر نه اینکه مسئول تان به شما می گوید فلان کار را بکنید اما شما تمایل ندارید و از خود تقابل نشان می دهید "
براستی رهبران مجاهدین یا باید بسیار وقیح باشند یا نادان چون نفرات را با یکسری کلمات سرگرم می کنند. البته افراد در قرارگاهای سازمان در عراق وادار می شدند هر کدام از این کلمات را یک سال پشت سر هم در دفتر بنویسند چون اگر مخالفتی از سوی نفرات می شد سیل ناسزا و دشنام را باید تحمل می کردند و مسئولین اشرف به آنها می گفتند از خود غافل هستید، ریگی به کفش دارید و یا هوا و هوس زندگی از نوعی که رهبر عقیدتی به آن اشاره کرده است را در سر می پرورانید!! سپس مارک پشت سر مارک را باید متحمل می شدند و یا مجبورشان می کردند کارهایی را که مایل نبودند انجام دهند. شاید تاکید دوباره بر برخی از مسائل آزار دهنده است اما باید از ناگفته ها سخن گفت تا ماهیت واقعی رهبران مجاهدین افشا شود.
بحث ها تحت عناوینی چون بند ف، زیر مینیموم، تقابل، سگ دعوا، نرینه و مادینه، محفل و چند بحث دیگر به شکلی طراحی شده بودند تا افراد را تحقیر کنند. تناقض ها در ذهنیت افراد مدام جرقه میزد. زیر سقف این رهبر عقیدتی ما چقدر مبارزه کردیم و چه قله هایی را فتح کردیم که زبان از بیانش عاجز است!! بعضی وقتها به ذهنم می زد با این همه مبارزه که من نوعی کرده ام لابد اگر با کسانی چون چه گوارا یا حتی لنین و ماندلا همرزم بودم آنها تحت مسئول من بودند!! چون در این سالیان دراز از کلمات دفاع کردم. البته من نبودم که جمله به این حیرت انگیز را ابداع کنم و یک سال پشت سر هم بنویسم که " وقتی مسئولم به من فلان کار را گفت من با او سگ دعوا داشتم " بلکه خالق این عبارت و کلـــــمه (سگ دعوا) نیز خود رهبر عقیدتی بود و هر چه فدا و فداکاری ست از رهبر عقیدتی سرچشمه می گرفت!! واقعاً حیف است به کلماتی اشاره نکرد که رهبر عقیدتی به شیواترین بیان از آنها سخن گفته بود و به آنها معنا میداد کلماتی چون نرینه وحشی و دومی مادینه! این نوع کلمات فقط از ابداعات جناب مسعود رجوی بود و نه هیچکس دیگر در دنیا.
در یک مقطع مسئولین سازمان تصمیم عجیبی گرفتند این مبارزین اعم از زن و مرد که به ظاهر در تمامی بحث ها با هم اشتراک داشتند اما اینبار باید بکارگیری کلمات برای برادران و خواهران مجاهد فرق کند!! برادران = نرینه وحشی و خواهران = مادینه!!. واقعاً این بحث های بی معنا و مضحک به زعم رهبر عقیدتی منسجم و علمی بودند و اما باید اعتراف کرد رجوی خود نمونه عینی یک نرینه ی وحشی تمام عیار بود و نه نفرات فریب خورده و مورد ستم واقع شده. داستان محفل
این بحث یکی از داغترین و شاید مهمترین نشست ها بود که هر گاه قافیه به تنگ می آمد رهبر عقیدتی از جیب خود بیرون می کشید که چرا شما نفرات پیش هم در رابطه با مسائل غیر تشکیلاتی صحبت کردید شما باید خوب بدانید محفل زدن شعبه سپاه پاسداران است که در تشکیلات ما رسوخ کرده!!، واقعاً صحنه های جالبی آفریده می شد در نشست افراد را به خاطر اینکه پیش دوستشان یک جمله گفته است تحت فشارهای غیر انسانی میگذاشتند برای مثال اگر کسی به دوستش می گفت با مسئولم مشکل دارم و می خواهم سازماندهیم عوض شود همین موضوع را برای مسئول بالاتر گزارش میکردند و آیا سوژه بهتر از این
میتوان برای چند روز پیدا کرد؟ برای زهر چشم گرفتن از سایر نفرات نشست جمعی میگذاشتند و دو یا سه شبانه روز به فرد فحاشی و ناسزا میگفتند!! البته در بعضی از موارد کار به درگیری فیزیکی می کشید مثل محمد و محسن ترکمن که مدت یک یا دو هفته صورتشان باد می کرد و سپس شکل بحث کاملا دگرگون می شد حدود یک ماه مسئولین وقت داشتند در رابطه با کیفیت و کمیت بحث های محفل صحبت کنند و اینکه این بحث ها چقدر سازنده بوده!! البته بد نیست یک اشاره ای هم در اینجا که به نظرم از درک و دریافت این بحث نصیب بعضی ها شد و به درجه رفیع شهادت نائل آمدند نیز یادی کنم چون این بحث به قدری عمیق و تودار بودند که بهای خاص خود را می طلبید!! جنوب – قرارگاه حبیب
کریم پدرام. فردی معمولاً ساکت بود و کم صحبت. اکثراً کارهای بنائی می کرد و معروف بود به بی نام و نشان کار کردن. اما از نظر مسئولین سازمان بالاخره باید انتقادی به او وارد بود؟ ریگی به کفش نداشت و هوس خانه و زندگی را در سر نمی پروراند چه لزومی داشت که وقتی سوار ماشین می شود سلاح خود به خود از ضامن خارج شود و دست غیب ماشه را فشار دهد و مغز کریم را متلاشی کند لابد من فکر می کنم چون کریم محفل زده بود به خاطر وفاداری به دوستانش که فحش نشنوند و یا چند روزی کتک نخورند حتی نخواست به جای دیگری گلوله را بزند درست زد به مغزش!؟ و بدینسان رهبران سازمان فریبکارانه خودکشی کریم را یک حادثه دانستند واقعاً این گوهران بی بدیل هر آنچه که باید از رهبری یاد بگیرند را گرفتند. قرارگاه علوی
یعقوب کر: مناسبات زیبا و خوب و انقلابی که واقعاً انسان را زیبا می کند باعث شد یعقوب سر از پا نشناسد و هر روز که با او بحث می شد او برای اثبات انتقادات بحثهایی می آورد که حتی بعضی وقتها فکر می کردم او دارد غلو می کند چون بچه ها هزاران هزار فحش به او می دادند ولی خم به ابرو نمی آورد و همیشه در صدد اثبات بحثها بود به حدی اثبات کرد که یک تاثیر آن نه تنها روی جمع بلکه روی سلاح او هم تاثیر گذاشت و سلاح او نیز خود به خود از ضامن خارج شد و دست غیب اولی را به قلب او و دومی را به صورتش زد!! و سقفی از اثبات را زد که فکر نمی کنم هم مقری های او آن را فراموش کنند البته بعید نیست پایش لیز یا سر خورده و سلاحش خود به خود شلیک کرده باشد چون تشکیلات این را گفت و حرف مسعود رجوی رهبر عقیدتی درست است؟؟؟ (اشرف) آنا محمدی، یک دختر 15 ساله
مسعود رجوی: هر کس مجاهد باشد توان فشارپذیری او بی نهایت است و به قولی می گویند آدم فلج اگر در مسابقه دو اول نشود مقصر کسی نیست به غیر از خودش چون اراده خودش را بکار نگرفته است. آنا نیز به خاطر بحث های انقلاب خواهر مریم و اینکه چون شیرینی تولد را هنوز زیر دندان دارد ولی با این حال مجدداً از مریم تولدی دوباره یافت و آنچنان در انقلاب ذوب شد که همگان را به تحسین وادار نمود ولی چه می شود فردی دوباره متولد شود ولی این سلاح که در آن زمان خشاب پر هم نداشته یکدفعه سر پست نگهبانی (داخل اشرف) پر از فشنگ می شود یکی آن را مسلح می کند دیگری از ضامن خارج می کند و برای اولین بار باید اعتراف کنم و در اصل انتقاد هم دارم که چرا انقلاب خواهر مریم اینبار به جای تولد دوباره، ماشه فشار داد البته انتقاد کردن آنهم به شیوه درست انسان را به جلو پرتاب می کند ولی آنای بدبخت به حدی پرتاب شد که سر از قبرستان در آورد!! بودند آدمهایی که بلند پروازی می کردند ولی قرار نیست همه را من بدانم.
ادامه دارد…
تنظیم از آرش رضایی