مسعود رجوی هم اکنون رویایش رسیدن به تهران نیست، بلکه رسیدن به اروپاست. فردی که در اکثر رویاهایش شکست خورده و این بار نیز بسا با شکست مواجه گردد، بعید نیست. او که روزگاری در سال 1360 با هزار مصیبت و هزینه و تلفات انسانی و انرژی گزاف، خود را به پاریس رسانده بود و به قول خودش شکایت از حکومت ایران نزد غربی ها برده بود، پس از این که فهمید جنگ مابین ایران و عراق ادامه دارد و نان جنگ خوردن بهتر از نان سیاسی است، فرانسه و یاران فرانسوی را ترک کرد و عزم سفر عراق کرد تا ضمن بازی مابین جنگ، در کانون توجهات مادی و معنوی جنگ قرار گیرد و حداکثر ظرفیت و توان جنگی خود را به همگان نشان دهد. اما حال عراق سابق و جنگی وجود ندارد تا او به جنگ یا حتی به جرقه اش، دل خوش کند و ناچار است تا از مناقشات سیاسی و اتمی که مابین ایران و غرب وجود دارد، نقش آفرینی کند و سود ببرد. ولی او در پس همه اشتباهاتش که در پاریس و عراق مرتکب شد، آخرین اشتباهش، نرفتن همزمان با زنش به فرانسه بود. او این اشتباه را به خاطر محافظه کاری مفرطش مرتکب شد و چون خود را مجرم و بزرگ می پنداشت، ابتدا زنش را روانه فرانسه کرد تا باصطلاح راه خود را کوبیده و هموار کرده باشد. حادثه 17 ژوئن سال 2003 در پاریس، باعث شد تا رجوی غیبت صغرایش به غیبت کبری بدل شود. حال او نیک می داند که غیبت کبری اعتبارش را نزد خودی ها و غربی ها زیر سئوال خواهد برد و از اعتبارش خواهد کاست. این چنین است که او هم اکنون تحت تبلیغات عوامفریبانه، همه هم و غمش رسیدن به سلامت به اروپاست تا دوباره بتواند سکان کشتی طوفان زده اش را تا دیر نشده، به دست بگیرد. یکی دیگر از دلایل عجله اش، این که او با تلاشهای فراوانش نتوانست مابین غرب و تهران جرقه و جنگ ایجاد کند و چه بسا فرسایشی شدن مناقشات و یا نزدیکی تهران با غرب، باعث شود که رجوی نتواند به غرب برسد و چه بسا این که سرنوشتش مانند سرنوشت کسانی چون کارلوس و اوجالان و بن لادن و دیگران، رقم بخورد. به هر حال این امر بعید نیست. کسی که در طول عمرش برای همگان بد می خواست و به ویژه برای اعضایش بدتر می خواست، نصیبش همان بدی هایی گردد که همواره برای دیگران آرزو می کرد. کسی که در طول عمرش از دیگران و طبیعت و جامعه و تاریخ درس نیاموخت، از شکست و ذلت دیکتاتورهای عربی و ارباب خودش درس نیاموخت، از صعود و سقوط رهبران تروریسم در جهان درسی یاد نگرفت و به عقل و توانایی خود پر بهاء داد، نتیجه اش استمرار غیبت کبری و یا وجه المصالحه اش باشد. اما اگر با درصدی از شانس و اقبال و پولهای کثیف، او برای حفظ جان و تتمه تشکیلاتش بتواند به اروپا برسد، در اروپای فردا دو چیز فرق دارد که عرصه و اوضاع را بر او تنگ تر خواهد کرد و نخواهد گذاشت که او این بار بدون قیمت و هزینه کافی، به کار و توطئه اش ادامه دهد. 1ـ مناسبات و ساختار سیاسی اروپا روز به روز در حال تغییر و تحول و اروپا به دلیل سالها دنباله روی از جنگ و جنگ طلبان و هزینه های انسانی و مالی بیهوده در ممالک جنگ زده، هم اکنون با مشکلات مالی و اجتماعی و سیاسی عدیده ای دست به گریبان است و از این پس دیگر فرصت و مجال حمایت و یا در افتادن با دیگران و یا حمایت از تروریستم را برای اعمال فشار و باجگیری در برون مرز، نخواهد داشت. اروپا به سمتی دیگر در حرکت است و شکاف زیستی مطمئنی برای تروریسم نخواهد بود. 2ـ اروپا هم اکنون حامل پتانسیل عظیمی از مردمی است که از جنگ و تروریسم به ستوه آمده اند. به ویژه خیل قربانیان تروریسم و حضور و فعالیتهای شان، قادر خواهد بود تا همچنان تبلیغات و تبهکاریهای تروریسم را خنثی نموده و چه بسا تروریسم را از چالشهای سیاسی و تبلیغاتی، به چالشهای قضایی بکشانند، تا جایی که رهبران تروریسم همان غیبت کبری را به حضور در اروپا ترجیح دهند.