فکر بریدن از گروه، اغلب ما را مملو از حس تردید بخود، گناه و شرمساری می کرد. و در روند بازسازی فکری رفته رفته متقاعد شده بودیم که تنها در صورتی نجات خواهیم یافت که در داخل گروه و فرقه بمانیم!؟
رفته رفته آزمایشات متعدد و مشاهده عملکرد افراد تحت آزمایش و جمع بندی آنها، رهبر فرقه را تبدیل به یک استاد سو استفاده گر قوی ذهنی می کرد و ما را به ماشین های خشک و منجمد تبدیل می نمود. از طرفی رگبار انتقادهای شبانه و هفتگی و البته مستمر به شخص، هویت و اعتماد به نفس را از ما می گرفت و اغلب بعد از نشست های انتقادی فکر می کردیم همه کارهایمان اشتباه است و متزلزل می شویم و رجوی این افراد متزلزل را می خواست تا آنها را در فرقه ماندگار کند و بدلیل عدم داشتن اعتماد به نفس همواره از دنیای بیرون ترس و واهمه داشتیم. اغلب ما جداشدگان نسبت به کلمه "بریده " گارد داشتیم و نوعی دافعه نسبت باین واژه در وجودمان بود، اما رفته رفته که در مورد فرقه رجوی آگاهی پیدا کردیم امروز بریدن از یک جریان انحرافی بنام فرقه رجوی در زندگی شخصی مان یک نقطه افتخار محسوب می شود و سربلندتر می گویم از رجوی و فرقه اش بریدیم.
ترک فرقه و بریدن از ایدئولوژی فرقه ای بسته شدن آخرین درهاست. گذشته پشت سرگذاشته شده است و ما باید راه خود را البته به تنهایی بدست آینده با بوجود آوردن روابط جدید و دوستان جدید از نو شروع کنیم. واقعیت اینست که از کنار بزرگترین واقعه عمر خود نمی شود براحتی گذشت ولی زندگی مسیری طولانی دارد و گذشته ها باید در گذشته بماند. باید عضویت خود در فرقه را تجزیه و تحلیل کرده و در حالیکه با فریب و برنامۀ گام به گام نفوذ به کار گرفته شده که ما را بدرون گروه کشانده آشنا شویم و نسبت بخودمان کمتر سخت گیری کنیم و از چیزهای ساده لذت ببریم. محمدرضا مبین