روز 21 تیرماه 1391 همراه با خانواده های اسیران اشرف و لیبرتی، از شیراز حرکت کردیم.
فضای عجیبی بود. برای اولین بار پس از تقریباً دو سال و نیم برمی گشتم به جائی که 30 سال در آن اسیر بودم و در آنجا بزرگ شده بودم؛ یعنی عراق! دلم خیلی برای خانواده ها می سوخت. خواهران، برادران، مادران و همسرانی که سال ها چشم انتظار برگشت عزیزان شان بودنــد. عاطفه های پاک و بی آلایش خانوادگی که در دیدار عزیزان شان پر پر می زد. عاطفه هایی که فرقه رجوی از آن با نام حربه ای برای جنگ روانی با ساکنان اشرف نام می برد و به این عاطفه ها می گوید مزدور.! تا با چشم ندیدم باور نکردم که عاطفه خانوادگی یعنی چه و به قدر آن پی نبرده بودم و به راستی چه کسی می تواند و چه عنصری قادر است ـ مغزشوئی 20 و 30 ساله ای که اعضای فرقه درگیرو دار آن هستند را بشکند و آن را ترک بیاندازد ـ سرکردگان فرقه هم خوب می دانند که تنها عنصر خطرناک که می تواند بساط تشکیلات آن ها را به هم بریزد فقط و فقط خانواده ها هستند و آمار فرارها و جداشدگان طی 2 سال گذشته، مهر صحت بر این قاعده است. متوجه شدم که آن ها فهمیده اند و می دانند که خانواده های چه کسانی پشت سیم خاردارهای اشرف آمده اند؛ لذا از فرستادن عزیزان شان به پست های نگهبانی جلوگیری کرده اند که مبادا کسی خانواده اش را ببیند و سودای خروج در سر بپروراند. هر روز صبح ساعت 6 و عصرها ساعت 6 می رفتیم جلوی کیوسک های نگهبانی، به دلیل گرمای طاقت فرسا که گاهاً تا 60 درجه می رسید. هر خانواده با غرش و جیغ و فریاد فرزندش را فریاد می زد و اسمش را روی پلاکاردی نوشته و به نگهبان ها نشان می داد. غرش ها و فریادها گاهاً نگهبانان را تحت تأثیر قرار می داد به طوری که سرشان را پائین می انداختند و می رفتند توی کیوسک نگهبانی. بعضی هم با سنگ و قلاب سنگ و تیر کمان و… از ما استقبـــال می کردند، که گاهاً مادران و خواهران را هدف قرار می داد ولی از فریاد زدن دست بردار نبودند. جالب این بود که بعضی از خانواده ها می دانستند که عزیزان شان به لیبرتی منتقل شده اند و در اشرف نیستند ولی آمده بودند و کسان دیگری را صدا می زدند. مگر ساده است در گرمای خشک صحرای عراق 65 ـ 60 درجه زیر رگبار سنگ و کلوخ و بلوک ـ که هر کدام می توانست کشنده باشد ـ فریاد بزنی و عقب نشینی نکنی. به راستی این چه قدرتی است؟ و کدام قانون و چه کسی گفته که برای دیدار با عزیزی این قدر بها بپرداز ـ مگر این چیزی به جز عاطفه مادری و خانوادگی است. چه اشک ها که ندیدیم و چه جیغ ها که نشنیدیم. آیندگان این داستان ها را به صورت حماسه نقل خواهند کرد و شکی نیست که عاقبت پیروزی از آن عاطفه و مهر و محبت خانوادگی است. روزی رفتیم به یکی از ضلع های جلوی پست نگهبانی مجاهدین و خانواده ها طبق معمول در حال فریاد و گریه و شیون بودند. یکی از مادران که بیش از 70 سال سن داشت پلاکاردی در دست داشت و اسم فرزندانش را روی آن نوشته بود و نامشان را فریاد می زد ؛ ناگهان صدایش در گلو خشک شد و آهی کشید، متوجه شدیم که سنگی به کمرش اصابت کرده و دیدیم که نگهبانان در حال پرتاب سنگ با قلاب سنگ و تیرو کمان به سمت خانواده ها هستند. البته این را بگویم که از طرف خانواده ها نه سنگی پرتاب شد و نه بد و بیراهی گفته می شد!! من همه نگهبانان را می شناختم و به چهره هاشان نگاه کردم؛ با چنان غیظ و کینی می زدند که تعجب کردم و به خودم می گفتم این ها همان کسانی هستند که من چندین سال پهلویشان بودم؟ جالب تر از همه این بود که استراتژی جنگ مسلحانه کار کشیده شده بود به تیر و کمان و قلاب سنگ، آن هم سمت پیرزن ها و خواهران اعضای خودشان، آن هم برروی پاک ترین احساسات مادرانه و خانوادگی ـ و بعد در بیانیه مجلس بلژیک گفته اند و آمده است که ملل متحد بایستی تسهیلات دیدار اعضاء فرقه را با خانواده هایشان فراهم کند ـ مگر آن هائی را که با سنگ و بلوک می زدید خانواده نبودند. جا دارد فیلم سنگ پرانی های آن ها را بفرستیم برای نمایندگان مجلس بلژیک تا شرمنده شوند و بدانند که با چه موجوداتی طرف هستند. هر چند که هر امضای نمایندگان بلژیک مساوی با دلارهای آمریکایی که پرداخت شده بوده است. به هر حال ایدئولوژی و استراتژی چندین ساله از فریاد مادران هراسیده است، از روبرو شدن اعضاء با خانواده ها بیم دارد، و ظرفیت شنیدن کلمه عاطفه را ندارد ـ زیرا عدم وجود خودش را در وجود عاطفه در بین اعضاء و حتی در ذهن اعضایش می داند. زیبائی این حماسه در این است که با هر قضاوتی که از آن سو به خانواده ها روا می شود ـ اما خانواده ها ایستاده اند و فریاد می زنند ـ ملاقات ملاقات حق مسلم ماست/ سکوت عاطفه با تیر و سنگ و کمان نمی شه ـ اشرف، لیبرتی، ایران/ عزیزانمان را آزاد کنید/ بگذارید فکر کنند، بگذارید آزاد زیستن را یاد بگیرند/ مطمئناً آن ها به هدفشان که رهایی عزیزانشان از چنگ فرقه رجوی است خواهند رسید. پرتاب هر سنگ بر تن و سر مادران و خواهران و خانواده ها ـ ضربه به ناقوس فروپاشی این تشکیلات است ـ رجوی ها باید به این ندا تن دهند و در حال تن دادن هستند. انشاءا…
محمود دشتستانی نژاد