از زبان یکی از مادران چشم انتظار: نزدیک به دوسال ما پشت درب اشرف حنجره خودمان را پاره کردیم که شاید رجوی و سرانش دل شان به رحم آید و یک ملاقات چند دقیقه ای بین ما و فرزندان مان که سال هاست آن ها را ندیده ایم صورت گیرد. ولی متاسفانه مثل این که دل آن ها از سنگ تراشیده شده است. طی این دو سال انواع برچسب ها را به ما زدند. به ما گفتند که شما خیابانی هستید، ساندیس خور هستید، مزدور هستید و گدا گرسنه و مهم تر از آن به ما گفتند که شما هیچ فرزندی در پادگان اشرف ندارید. ما به خاطر فرزندان مان خم به ابرو نیاوردیم.از این گوش می شنیدیم و از آن گوش حرف ها و برچسب ها را بیرون می زدیم. ما در عطش دیدار با فرزندان و دلبندانمان طی این مدت در عراق سختی و مشکلات زیادی را تحمل کردیم. آیا رجوی و سرانش یک سر سوزن عاطفه را می فهمند؟ ما در کنار اشرف کاری نمی توانستیم بکنیم. فقط فرزندانمان را صدا می کردیم. در مقابل یک سری افراد مغزشویی شده که بیشتر به ماشین های برنامه ریزی شده شبیه بودند تا انسان، از داخل پادگان اشرف به ما سنگ می زدند. چند مورد مادرها را زخمی کردند و ما همچنان با دست خالی و قلبی پر مهر و درد بدون این که یک سنگ به سمت آن ها پرتاب کنیم به کارمان ادامه می دادیم. ما هدفی غیر از آزادی فرزندان مان نداریم. هر موقع به زیارت می رفتم رجوی و سرانش را از ته دل نفرین می کردم. مابقی مادران هم همین طور به خواست خدا آه ما مادران رجوی و سرانش را گرفت.
جای مادرانی خالی ست که در حسرت دیدن تعطیلی پادگان اشرف به دیار باقی شتافتند. رجوی و سرانش منتظر عواقب بعدی باشند چون خواسته ما حق است و رجوی و سرانش ناحق. امید وارم و دعا می کنم به زودی کمپ موقت تعطیل شود و تمامی اسیران در بند رجوی دنبال زندگی آزاد بروند و دل ما مادران شاد شود. به امید آن روز