در ادامه آقای جمشید سرایی و عبدالرحیم نظری که از بازگشتیها بودند، در مورد اذیت و آزار و نیز شکنجه هایی که توسط سران جنایتکار فرقه رجوی به آنها اعمال شده بود صحبت می کردند و آقای نظری می گفت بعد از آنکه مرا فریب داده و به بهانه کار بهتر و دستمزد بیشتر به داخل قرارگاه اشرف برده بودند، من اعتراض کردم که این آن محلی نبود که شما قول آن را داده بودید و من فقط برای کار و درآمد بود که قبول کردم که در جواب من یکی از سرکرده های غاصب آن گفت که اگر دلت می خواهد می فرستیم که بروی، ولی بدان که عراقیها به عنوان جاسوس شما را دستگیر کرده و 8 سال در ابوغریب (زندان مخوف بعثی ها) خواهید بود و بعد از آن نیز دولت ایران شما را که از اعضاء سازمان می باشید،اعدامتان خواهد کرد که من از شنیدن صحبتهای او چندین بار دیگر نیز اعتراض کردم که سرانجام او با مشت خود به صورتم زد که باعث شکسته شدن یکی از دندانهایم شد.
آقای سرایی نیز می گوید که برای کار به ترکیه رفته بودم و از آنجا گول حرفهای رابط فرقه رجوی را خوردم و زمانی به خودم آمدم که سر از پادگان نظامی اشرف در آوردم و بعد از آن نیز هر چه اعتراض کردم همان پاسخی را می دادند که به دوستم آقای نظری می دادند.
آقای سرایی می گوید که در قسمت پذیرش تمامی مشخصات خانواده و شماره تماس آنها را گرفتند و بعد از چند ماه دیدم که دوتن از برادرانم بنامهای احمد و مهدی (پویا) در پادگان اشرف حضور دارند و وقتی دلیل حضور آنها را پرسیدم گفتند که از طرف شما یک خانمی زنگ زد و گفت که اینجا کار با درآمد خیلی خوبی پیدا می شود و ما نیز بر حسب اینکه شما نیز روزگار خوبی دارید آمدیم.
آقای جمشید سرایی می گوید که من آنقدر ناراحت و عصبی شدم که مستقیما به پذیرش رفتم و خواستم جلوی آنها را بگیرم که سران فرقه رجوی با من درگیر شدند و دو برادرم را به قسمت دیگری منتقل کردند و بعد از آن رژیم صدام سقوط کرد و نیروهای غربی عراق را اشغال کردند و من نیز همراه با صلیب سرخ پادگان اشرف را ترک کردم که بعد از من برادر کوچکترم یعنی احمد نیز توانست رهایی یابد ولی آنقدر او را از نظر روحی شکنجه کرده بودند که هنوز بعد از چند سال از بازگشتنش دچار اختلالات عصبی می شود و همیشه مریض حال می باشد و نیز در این بین مادرم نیز به خاطر از دست دادن فرزندانش به خصوص مهدی که اکنون نیز در داخل فرقه رجوی گرفتار می باشد، دق کرده و فوت کرد و اکنون سرکرده فرقه رجوی یعنی مسعود رجوی خائن باید جوابگوی از دست دادن مادرمان نیز باشد.
آقای سرایی که خود به عین دیده بود که سران جنایتکار رجوی چگونه برای مقابله با خانواده ها تلاش می کنند و حتی باعث مرگ عزیزترین فرد انسانها می شوند بدون آنکه خم به ابرو بیاورند در تلاش است تا برادر دیگرش را از دست این فرعونیان روزگاز نجات دهد و آزادی واقعی را به او نشان دهد.