دوستان زیادی چه از طریق ایمیل و چه حضوری در مورد آلان محمدی دختر 16 ساله ای که رجوی او را قربانی قدرت طلبی های خودش کرد می پرسند تا حالا جدا شده های مختلفی در مورد آلان گفته اند ولی معمولا بچه های جدا شده از شنیده هایشان در مورد آلان صحبت کرده اند و تنگاتنگ در کنار او نبوده اند که دقیقا ببینند بر او چه گذشته است. من و آلان در یک محل بودیم و از نزدیک شاهد آنچه بر این دختر جوان گذشت بودم.
آلان در کوههای کردستان به نام آلان به دنیا آمده بود و پدر و مادرش اسم آلان یعنی اسم کوههای کردستان را برایش انتخاب کرده بودند و او جزو بچه هایی بود که رجوی به بهانه جنگ خلیج او را به اروپا فرستاد و از پدر و مادرش جدا کرد (در مورد این بچه ها و اینکه بر آنها چه گذشته می شود می شود کتابها نوشت البته از خاطرات و گفته های خود همین بچه ها که بارها و به کرات صحبت کرده اند که حالا من به نمونه هایی که خود همین بچه ها مطرح کرده اند اشاراتی خواهم داشت).
همانطوری که گفتم آلان جزو بچه هایی بود که رجوی به بهانه جنگ خلیج او را به اروپا و کشور آلمان فرستاد تعدادی را در یک محل سرجمع کرد و با تأسیس موسسه ای برای پولشوئی و سوء استفاده از این کودکان برای اخاذی های مالی و مدرسه معروف مجاهدین در آلمان و بنیادهائی که بعدا معلوم شد پولش بجای هزینه شدن برای این کودکان در کیسه رجوی سرریز می شود و گند آن در آمد و بعد از سرگردانی و بی خانمانی و دست به دست شدن بین خانواده های ایرانی و آلمانی و بیگاری کشیدن و کار کشیدن از این بچه های معصوم در خانه های این خانواده ها رجوی باز هم دست از سوء استفاده از این بچه ها بر نداشت.
این بار برای اضافه کردن نیرو به افراد در اشرف و برای گرفتن پولهای کلان به اسم این افراد از صدام و دیگران دست به فریبکاری دیگری زد و با وعده دیدار خانواده به این بچه ها و اینکه اشرف به اندازه اروپا مدرن شده است و همه چیز آنجا آزاد است و حتی اگر کسی می خواهد با دوست پسر و دوست دخترش بیاید مشکلی نیست و فقط می توانید مدتی مهمان باشید در اشرف و خانواده هایتان را ببینید و… بار دیگر به فریب این بچه ها پرداخت و آنها را به اشرف اعزام کرد.
بچه هایی که از فریب و دجالگری رجوی خبر نداشتند گول وعده های رجوی را می خوردند و اعتماد کرده و به راهی می رفتند که هرگز راه برگشتی نداشت.
اولین باری که آلان و یا صبا و آسیه و نصرت و… را دیدم ,بچه هایی 12 , 13 یا 14 ساله بودند که فکر می کردند که به دیدار پدر و مادرشان آمده اند و حالا چند روز دیگر اشرف را ترک کرده و می روند , وقتی که از یکی از این بچه ها پرسیدم که برای چی به اشرف آمده است، گفت که برای دیدن مادرش و 3 هفته دیگر به آمریکا بر می گردد! از آنجا که من ماهیت سازمان را شناخته بودم فهمیدم که این بچه ها هرگز بر نخواهند گشت و سازمان اینها را به زور نگه خواهد داشت.
بعد از مدتی که بچه ها درخواست برگشت می کنند به کشورهایشان به آنها گفته می شود که بیشتر بمانند و کمی سازمان را بیشتر بشناسند سازمان از آنجا که می دانست این بچه ها در خانواده هایی که در اروپا بودند اذیت شدند و به آنها محبتی نشده است , لذا از این خلاء عاطفی که در این بچه ها بود استفاده کرد و تلاش کرد با محبت کردن به این بچه ها آنها را نگه دارد از جمله دادن کادوهای رنگارنگ از طرف رجوی ها و یا با دعوتهای خصوصی توسط مسئولین و…
این نوع برخورد برای تعدادی از بچه ها کار کرد و یکسری گول این محبتها را خورده و در اشرف ماندند تعدادی دیگر مثل آلان همواره خواستار رفتن از اشرف بودند و نه گول محبتهای دروغینشان را می خورد ونه گول جیغ و دادهای مزخرفشان را.
آلان و تعدادی دیگر از همین بچه ها از سازمان می خواستند که به قول خودش وفا کند و حالا که خانواده هایشان را دیدند از اشرف بروند ولی رجوی می گفت که اشرف دربهای ورودش باز است ولی خروجی در کار نیست من یادم هست که مهوش سپهری به صفت نفر شماره یک مجاهدین بعد از مریم رجوی می گفت که دربهای اشرف به روی همه باز هستند ولی خروجی در کار نیست و حتی می گفت که مگر چشمتان نمی دید که کجا می آیید! اینجا مبارزه و سختی است و همه این را می دانند و ما نقل و نبات اینجا پخش نمی کنیم حالا که آمدی پس می دانستی کجا آمدی پس می خواستی نیایی پس چشمت کور و دندت نرم و باید بمانی!فکر می کنم که اغلب جدا شده ها باید این جمله ها را از این زن چادر به کمر رجوی شنیده باشند.
برای همین این بچه ها را وارد بحثهای به اصطلاح انقلاب یا همان مغزشویی کردند که شاید به این وسیله آنها را نگه دارند , در حقیقت بچه هایی که با محبت کردن فریب نخوردند رجوی آن روی سکه خودش را به آنها نشان داد با زورگویی، تهدید و ارعاب و ترساندن!
بعد از مدتی که از آمدن این بچه ها می گذشت، نشستهای انقلاب یا همان مغزشویی برای این افراد شروع شد که البته ما هم در این نشستها بودیم (در قرارگاه پارسیان و باقرزاده) و در حقیقت برای ما هم بود ولی از آنجا که ما یعنی لایه ما , که کمی زودتر از این بچه ها وارد اشرف شده بودند قبلا یک بار این نشستها را گذرانده بودیم هدف اصلی دیگر ما نبودیم ولی به هر حال ما در این نشستها بودیم.
آلان یکی از نفراتی است که همه کسانی که در آن نشستها بودیم به یاد داریم که بر او چه گذشت. زنی به نام شیدا طاهری مسئول آلان بود آلان که قرار بوده فقط پدر و مادرش را در اشرف ببیند و به آلمان برگردد حالا از او می خواهند اول روسری سر کند وآستینهایش را بپوشاند لباس نظامی بپوشد و با اون پاهای ظریفش پوتینهای سنگین نظامی را بپوشد! و بعد هم از پدر و مادر خود جدا شود و دیدن و دوست داشتن آنها را بر خود حرام کرده و در اشرف بماند و مبارزه کند! جوانی که هنوز نوشتن کلمه مبارزه را هم نمی داند! از او می خواهند که به هیچ پسر و مردی فکر نکند و در ذهن خود حتی طلاق بدهد , جوانی که هنوز به دنبال بازیها و درس و مشق خودش است و هنوز در سنی نبوده که به پسر و یا مردی فکر کند!
از او می خواهند که با کسی دوست نباشد , یعنی با دوستان خودش که از آلمان می شناخت مثل نصرت نظری و… , و با کسی حرفی نزند , هر محفلی با تشکیل شعبه سپاه پاسدارن در داخل اشرف فرقی نخواهد داشت! آلانی که اصلا نمی داند سپاه کی هست و چی هست! و…
در صدها نشست من خودم شاهد بودم که آلان با اون جثه کوچک و صورت معصومش را سوژه نشست می کردند (سوژه نشست یعنی اینکه , در این نشستها که نشست انقلاب نام داشت می بایست فرد می پذیرفت که طلاق مادام العمر بدهد ولی هم خانواده یعنی پدر و مادر و.. خود را طلاق بدهد و هم شوهر و یا زن خود را حتی اگر کسی هم شوهر نداشت می بایست در ذهن خود این را طلاق می داد و تا آخر عمر نمی بایست به مرد فکر کرد و بعد هم تمام عاطفه و محبت و… می بایست برای مسعود رجوی می بود یعنی قرار دادن مسعود رجوی به جای پدر , مادر , خواهر , برادر , زن , شوهر, مال و ثروت و…
و هر کسی می بایست این را در این نشستها اثبات می کرد، اگر کسی مقاومت می کرد باید فحش و فحش کاری می شد و باید همه سرش داد می زدند و باید اجبارا قبول می کرد که انقلاب کند از آنجا که آلان در مقابل مسئولین سازمان مقاومت می کرد و رو در روی همشان می گفت که من می خواهم برگردم و شما گفتید که خانواده ام را ببینم و بعد برگردم پس چرا دروغ می گوئید؟ به این خاطر بیشتر بهش فشار می آوردند و بیشتر اذیتش می کردند با آنکه جثه کوچکش می لرزید وقتی که او را به باد فحش می گرفتند و حتی پدر و مادرش را هم با یکسری توجیهات دیگر تحریک کرده و بر علیه فرزند بکار می گرفتند و می گفتند که می خواستی نیایی و حالا که آمدی خفه شو ولی باز مقاومت می کرد!
آلان با نصرت نظری دختر آقای هادی شمس حائری دوست بود و از آنجا که در آلمان سختیهای خیلی زیادی را با هم گذرانده بودند با هم خیلی دوست بودند رجوی به نصرت نیاز داشت به دلیل پدر نصرت آقای شمس حائری که از جدا شدگان و منتقدان رجوی بود و رجوی می خواست که نصرت را در مقابل پدرش قرار بدهد , به همین دلیل به هر شیوه ممکن در تلاش بودند که نصرت را نگه دارند و او را از آلان فاصله بدهند چون آلان روی نصرت هم تاثیر داشت و می خواستند که با هم به آلمان برگردند , برای همین تلاش می کردند که اینها را یا از هم متنفر کنند و بینشان اختلاف بندازند و یا به هر صورت ممکن اینها را از هم جدا کنند به خاطر سوء استفاده از نصرت.
ولی مسئولین از جمله مهوش سپهری نتوانستند حریف این دو نفر بشوند. به یاد دارم مهوش سپهری 2 تا از همین بچه هایی که 13 یا 14 ساله بودند را در یک نشستی صدا کرد و شروع به کتک زدن آنها به صورت فیزیکی کرد و با سیلی می زد توی گوششان , تا بقیه حساب کار توی دستشان بیاید , این کار به طور خاص برای ترساندن کسانی مثل آلان بود و یا می خواستند اون روی دیگرشان را هم به کسانی مثل نصرت نشان بدهند و بقیه را می ترساندند که نباید کسی در مقابل خواسته های ناحق رجوی مقاومت کند.
وقتی که کسانی از زنان دلسوزی می کردند برای این بچه ها با این سن و سال کم خود همان اشخاص مورد برخورد قرار می گرفتند که نباید جز برای رهبری! برای کسی دیگر دلسوزی کرد , و جالب اینجا بود که رجوی می گفت که در اشرف ما بچه نداریم , چیزی به اسم زیر سن نداریم بچه کسی است که در خانه مادرش است و نه در اشرف و همین باعث می شد که کسی جرات نکند که به این بچه ها محبت کند و بر دل زخمیشان مرحمی بگذارد. (بگذریم وقتی که دولت عراق مجاهدین را مجبور به ترک اشرف کرد مجاهدین می گفتند که ما بچه های زیر سن در اشرف داریم! آقای رجوی فراموش کردند که در دوران صدام بچه های 12 ساله تا 18 ساله اش را زیر سن حساب نمی کرد و بارها در نشستهای مختلف می گفت که بچه زیر سن نداریم و می بایست اگر کسی 12 سال و یا 14 سالش است و به اشرف آمده مثل بقیه کار کند و مثل بقیه باشد! چی شد حالا در اشرف ایشان بچه زیر سن دارند؟)
بعد از این نشستهای مغزشویی با تمام آزار و اذیتهایی که آلان شد ولی از حرفش کوتاه نیامد و همواره می خواست که از اشرف برود و زیر بار زور و ستم رجوی نرفت. بارها به خاطر روسریش و آستینهایش که حالا خانم سهیلا صادق از آزادی حجاب صحبت می کنند آلان و آسیه عزیز را به یاد دارم که چقدر تحت فشار بودند و چه نشستهایی به همین خاطر برایشان گذاشتند که مجبور شوند به رعایت حجاب در اشرف و اون هم در مقر زنان که از مردان جدا بود.
بعد از برگشت از این نشستها که ماهها به طول انجامید , آلان هرگز عوض نشد و هیچ تاثیری روی آلان نگذاشتند و فقط آلان بیشتر از همیشه مصمم به رفتن و بیشتر روی حرفش مانده بود رجوی با اون کینه ای که از آلان 16 ساله به دل گرفته بود او را به حال خود رها نکرد و برای رهایی از آلان چون رجوی از یک نفر منتقد هم می ترسید حتی یک دختر جوان 16 ساله و می ترسید روی بقیه تاثیر بگذارد و کسانی علیه رجوی بشوند , به همین دلیل آلان را تحمل نکردند و به عقیده شخصی من و به خاطر آنچه که از نزدیک ساعتها روزها و ماهها شاهدش بودم آلان را به قتل رساندند و بعد هم گفتند که آلان با او جثه کوچک و نحیفش در یکی از پستهای نگهبانی اشتباهی به خودش با مسلسل شلیک کرده است! آلان با اون جثه اش چگونه سلاح به اون بزرگی را روی شقیقه خودش گذاشت و شلیک کرد؟ حتی یک آدم بزرگ با جثه بزرگ هم نمی توانست اینگونه بر روی شقیقه خودش بگذارد و شلیک بکند چه برسد به آلان.
حتی ا گر طبق ادعای مجاهدین آلان خودکشی کرده باشد کی باعث خودکشی این دختر 16 ساله بود؟ تا کجا فشار و اذیت و آزار و شکنجه و… که باید به خودکشی افراد بینجامد؟ بله در اشرف افراد زیادی از جمله خود من به خاطر ظلم و ستم و وحشی گریهای رجوی وتشکیلاتش دست به خود کشی زدیم , ولی آلان 16 ساله را به قتل رساندند.
به این ترتیب از او یک شهید ساختند تا به لیست شهدای رجوی اضافه شود و از طرفی هم از شر او خلاص شدند و این گونه نصرت که برای رجوی خیلی مهم بود را توانستند نگه دارند و کسانی هم به هوش آمده و حواسشان را جمع کردند که ایستادن در مقابل رجوی همین است.
و بعد هم به دوستان دیگرش که از آلمان آمده بودند گفتند که آلان خیلی تغییر کرده بود این اواخر و انقلاب کرده بود و حالا شما باید راهش را ادامه بدهید!
و اینگونه رجوی تا توانست از خونش سوءاستفاده کرد.
آلان در زندگی کوتاه خود روز خوشی به خود ندیده بود , از کردستان و در به دری در کردستان گرفته تا در اروپا و مدرسه مجاهدین و دست به دست شدن در خانواده های ایرانی و آلمانی و بیگاری کشیدن از او و تا نزد مجاهدین و در اشرف که رجوی به خاطر خودخواهیها و قدرت طلبیهای خودش دفتر زندگی این دختر 16 ساله را اینگونه بست جنایتی که مردم ایران از آن نخواهند گذشت و همواره به یاد خواهند داشت.
این بچه ها سختیهای خیلی زیادی در اروپا کشیده بودند، و به طور خاص اونهایی که در پانسیون خود مجاهدین بودند سختی های خاص خودشان را داشتند، یکی از همین بچه ها که از بردن نامش معذورم چرا که نمی خواهم بعد از این صحبت وی را به زیر فشار گذاشته و مجبور به اعترافات اجباری در تلویزیون تشکیلات رجوی بکنند تعریف می کرد که چگونه زنی به نام پری مشفق نیا آنها را تنبیه می کرده، آنها را از پانسیون بیرون می کرده و به آنها گرسنگی می داده است آنها مدتی بخاطر نداشتن جا زیر پل می خوابیدن و مدتی هم پیش کسانی می رفتند در خانه های آنها می ماندند و با این تنبیهات سخت آنها را وادار به اطاعت از خود میکردند.
و یا دختر دیگری که نزد یک خانواده ایرانی از هواداران سازمان بوده شکنجه می شده و می گفت که پدر خانواده او را با کمربند می زده، اول زن خانواده او را به تخت می بست و بعد مرد با کمربند او را کبود می کرد! این صحبتهایی بود که بارها و بارها من از این بچه ها شنیده بودم، زمانهایی که با هم پست بودیم همیشه دوست داشتند که از اون گذشته وحشتناکشان صحبت کنند و…
جنایات و خیانتهای رجوی بی حد و مرز است، رجوی فقط در کنار صدام به عنوان ارتش خصوصی صدام علیه مردم ایران نجنگید رجوی در حق افراد خودش هم از هیچ خیانت و جنایتی کوتاهی نکرد کسی که به افراد خودش این می کند دیگر به کی می خواهد رحم کند؟
نسرین ابراهیمی
با عرض سلام برادران من نیز طمع تلخ زندانی شدن در عراق واشر را چشیده درسار 72 پس از جدایی در نهایت بی شرمی مرا به اطلاعات عراق تحویل دادند در صورتی که می گفتند تا دقیقه نود تو را به رمادی میفرستیم ولی خواست خدا من زنده بمانم وبعد از پنج سال به میهن عزیزم برگردم من توسط بازجوی عراقی که مرد خدا پرستی بود نجات پیدا کردم یک شب به سلول من آمد وگفت چرا شامت را نخوردی گفتم دیگه امید ندارم از اینجا بیرون بیام گفت خدا کریمه فردا تو را به دادگاه میبرند من میدانم که گرگ ها هم به بچه های خود رحم میکند ولی سازمان مجاهدین نمی دانم این انسان شریف به من گفت بگو من برای زیارت آمدم ولی در دام سازمان افتادم حالا مرا زندانی کردن تو قرارگاه هم شش ماه زندانی بودم قاضی با وجود که سن من کم بود وخامت بازجوی عراقی آزادی من بود اتهامات سازمان را نادیده گرفت و رای به آزادی من داد ننگ به مریم ومسعود