دوران کودکی را پشت سر می گذاشتم و با پدر و مادر خود زندگی آرامی داشتم تازه داشنم معنی و مفهوم محبت پدر و مادر را لمس می کردم یک روز پدر و مادرم به من گفتند برای مدتی مجبوریم از تو دور شویم ولی نگران نباش بزودی برمی گردیم و زندگی ما از این رو به آن رو می شود.
من کودکی بیش نبودم و معنی حرفهایی که پدر و مادرم به من زدند نفهمیدم بعد از چند روزی پدر و مادرم از من جدا شدند و من به امید روزی که پدر و مادرم بر گردند انتظار آنها را می کشیدم واقعا یک کودک بدون محبت پدر و مادر چگونه بایستی زندگی خودش را طی می کرد برگشت پدر و مادرم طولانی شد و من از این موضوع خیلی نگران شده بودم و از طرفی دلم برای آنها تنگ شده بود چند سالی در نبود پدر و مادرم من رو به رشد بودم و روز به روز بزرگ می شدم بزرگ شدن من بدون محبت پدر و مادر هیچ ارزشی نداشت حدودا 14 سال پدر و مادرم را ندیدم.
این موضوع را دنبال می کردم چه بلایی بر سر پدر و مادرم آمده بعد از کلی پیگیری متوجه شدم که پدر و مادرم برای کاریابی به ترکیه رفته اند و در ترکیه توسط یگ گروه که برای فرقه ای به نام فرقه رجوی فریب می خورند و آنها را به عراق و از آنجا به پادگانی بنام پادگان اشرف منتقل می شوند. تا بحال چندین نامه برای آنها ارسال کرده ام ولی هیچ جوابی از آنها دریافت نکرده ام جواب ندادن آنها روحیه مرا خراب کرده بود من دست بردار نبودم بعد از کلی پرس و جو فهمیدم که فرقه رجوی به فرد اجازه نمی دهد نامه نگاری و یا تماسی با خانواده اش داشته باشد این فقط مشکل من نبود مشکل تمام کسانی که پدر و مادرشان در فرقه رجوی اسیر هستند.
من از دست پدر و مادرم ناراحت نیستم از دست فرقه رجوی ناراحت هستم که از انسانیت بویی نبرده اند و از فرقه رجوی سئوال می کنم چگونه به خودتان اجازه می دهید که انسانها را اسیر کنید و از دنیای بیرون آنها را قطع کنید. حتی اجازه نمی دهید نامه یک کودک بدست پدر و مادرش برسد آیا شما خودتان را انسان بشمار می آورید؟ خداوند انتقام من و سایر کسانی که پدر و مادرشان اسیر فرقه رجوی است را بگیرد. و آرزو می کنم بزودی زود بتوانم پدر و مادر خود را در آغوش بگیرم. به امید آن روز.