مقاله زیر از جانب یکی از جداشدگان اخیر فرقه رجوی در اختیار بنیاد خانواده سحر قرار داده شده که در زیر با مقداری ویراستاری از نظرتان میگذرد:
ابتدا بایستی در رابطه با خود پادگان اشرف توضیح بدهم.
پادگان اشرف که ابتدا یک پادگان عراقی به نام معسکر الخالص و متعلق به ارتش عراق بود توسط صدام حسین برای مستقر شدن نیروهای سازمان مجاهدین خلق به مسعود رجوی تحویل داده شد. بعدا زمین های کشاورزی و روستاهای مجاور آن نیز غصب گردید و به زمین پادگان اضافه شد.
این پادگان برای مسعود رجوی همه چیز بود. او نفراتش را اعضای سازمان مجاهدین خلق خطاب نمیکرد بلکه یکانهای ارتش آزادیبخش ملی که مقر اصلی آنها در اشرف است خطاب می نمود و البته برای به اصطلاح اشرفیان جایگاه ویژه قائل بود. مجموعه ای از زندانهای رژیم صدام حسین نیز در این پادگان بود که ما آن محل را به اسم قلعه می شناختیم.
در زمان صدام حسین این محل تنها مکانی در عراق بود که توسط بازرسان ملل متحد مورد بازدید برای یافتن سلاح های شیمائی قرار نگرفت. بعد از سقوط صدام هم این محل تحت حفاظت نیروهای آمریکائی بود و تا همین اواخر که تخلیه شد هرگز در کنترل دولت عراق نبود. احکام تجسس پادگان اشرف و دستگیری سران فرقه رجوی که به دنبال شکایات بسیار مردم عراق و جداشدگان سازمان توسط دستگاه قضائی عراق صادر شد نیز به دلیل مداخله نیروهای آمریکائی هرگز به اجرا در نیامد.
حصارها وسیمهای خاردار اطراف پادگان نیز جلب توجه میکرد که بیشتر برای جلوگیری از فرار افراد به بیرون و نه برای ممانعت از نفوذ افراد از بیرون طراحی شده بود. ارتش آزادیبخش ملی البته بخشی از ارتش صدام حسین بود و اشرف مانند تمامی پادگان های ارتش صدام حسین جیره و بودجه مشخص داشت و یک افسر استخبارات عراق در آن مستقر بود که همه چیز با او هماهنگ میگردید.
حالا چرا پادگان اشرف با خشونت و خونریزی بسته شد؟
تقاضا دارم این مطالب را به دقت بخوانید و روی آن تأمل کنید تا متوجه شوید که اشرف چه جائی بود و چرا چنین سرنوشتی پیدا کرد.
روزهای اول سقوط صدام و خلع سلاح مجاهدین خلق در اشرف، آقای موفق الربیعی آمد وبا زبان نرم و قانونی به نفرات رجوی گفت بایستی عراق را ترک کنند و از مسئولین سازمان کمک خواست تا این کار هر چه زودتر انجام شود. وی همراه با یک هیات به اشرف آمد و آنها گفتند که نفرات سازمان دیگر با نبودن صدام حسین و وقایعی که اتفاق افتاده و همکاری که سازمان مجاهدین خلق با صدام حسین در سرکوب مردم عراق داشته و نفرتی که از این سازمان وجود دارد در این کشور امنیت ندارد. بهرحال عراق کلا جای امنی نیست و روزانه صدها نفر کشته و مفقود میشوند. رجوی بجای اینکه فکری به حال ما که با سقوط صدام در عراق در تله افتاده بودیم بکند شروع به تبلیغات و تهمت و تهدید علیه آقای الربیعی کرد و او را عامل رژیم ایران خواند. او بعدا برای انگیزه دادن به ما گفت که: “الربعیی را ساقط کردیم و بعدش نوبت المالکی است که در انتخابات عراق سرنگون خواهیم کرد”.
من خودم شخصا در یکی از نشستها پرسیدم که چرا برای خودمان دشمن درست می کنیم و چرا با نوری المالکی که هوادار زیاد دارد در می افتیم. این را گفتم و بلا گفتم. جمع کثیری بر سرم ریختند و انواع تهمت ها و دشنام ها را نثارم کردند. من خاموش شدم و چیزی نگفتم و اجبارا قبول کردم که ما نوری المالکی را ساقط خواهیم کرد تا اینکه المالکی دوباره نخست وزیر شد. از مسئولم پرسیدم که پیش بینی ما این بود که او دیگر نخست وزیر نخواهد شد پس چه شد که جوابی ندادند و باز سرکوب کردند.
یک روز گفتند دولت عراق می خواهد در داخل اشرف ایستگاه پلیس بزند باید برویم و جلویشان را بگیریم. بهرحال اشرف تنها شهر عراق بود که ایستگاه پلیس نداشت. همه نفرات را در جاهایی که ممکن بود نیروهای عراقی بیایند مستقر کردند و چادر زدند و۲۴ ساعته کشیک می دادند. نمایندگان دولت عراق بارها آمدند و با زبان خوش گفتند مگر رجوی نمی گوید که به قوانین عراق احترام می گذارد پس چرا مانع اجرای قانون میشود ولی کسی گوشش به این حرفها بدهکار نبود.
بعد وقتی ۳۰ نفر کشته شدند رجوی به ما گفت اگر ۳۰۰ نفر هم کشته میشدند مانعی نداشت چرا که در آینده خون ذخیره می کنیم (حقه بازی و وقاحت را می بینید) من که این میزان وقاحت را از رجوی دیدم تصمیم گرفتم هر جور شده خودم را آزاد کنم و منتظر فرصت بودم.
حمله ۶ و ۷ مرداد پیش آمد. ابتدا نیروهای عراقی با بلندگو گفتند که نمی خواهند به کسی آسیب برسد و فقط میخواهند قانون را اجرا کنند. آنها تقاضا و التماس میکردند که درب را باز کنیم. آنها میخواستند در همان محلی که زمان صدام حسین استخبارات عراق مستقر بود یعنی در مجاورت تصفیه خانه آب اشرف مسقر شوند. نفرات سازمان به دستور مسئولین بجای باز کردن درب شروع به پرتاب سنگ با فلاخن به سوی نیروهای عراقی کردند و به آنها حمله بردند و خود را جلوی خودروهای عراقی انداختند.
وقایع ۱۹ فروردین هم مشابه همین بود. افسران عراقی می گفتند که مایلند بدون خون ریزی زمین های کشاورزی شمال پادگان اشرف که مالک خصوصی با سند رسمی داشت را طبق حکم دادگاه به صاحبان اصلی اش بازگردانند. اما رجوی در مقابل دستور داد دور خودرو های نیروهای عراقی را با وجودی که نفرات عراقی در آنها بودند سیم خاردار بکشند و حتی دستور داد با دست خالی به خودروها حمله ور شده و آنها را به عقب هول بدهند. هدف این بود که کاری انجام شود تا شاید نیروهای عراقی در عکس العمل کاری بکنند. آنها تلاش کردند تا به زور متوسل نشوند تا اینکه بعد از یک هفته رفت و آمد و تحریک نیروهای عراقی بالاخره رجوی مجبورشان کرد تا حمله بکنند و جان نفراتش را فدای خودخواهی خودش کرد. به نفرات گفتند جلو بروید گلوله ها مشقی است تا کشته ها بیشتر شوند. بعدا رجوی مدعی بود که چرا فقط ۳۰ نفر کشته شدند و می بایست ۳۰۰ نفر کشته میشدند.
شاید از تلویزیون سازمان مجاهدین خلق دیده و شنیده باشید که چقدر شعار سر نگونی نوری المالکی را می دهند و چه تهمت ها و دشنام هائی که نثار دولت او میکنند. ما که نیروهای خودش بودیم سر درگم شده بودیم که آخرش ما با چه کسی مبارزه میکنیم و قرار است چه کسی را سر نگون کنیم. رجوی با ۳۰۰۰ نفر با متوسط سنی بالای ۵۰ سال میخواهد هم رژیم ایران و هم رژیم عراق و هم رژیم سوریه را سرنگون کند. البته در واقع میخواهد نفرات خودش را به کشتن بدهد.
در این مدت چندین بار مردم عراق به صورت گسترده پشت حصارهای پادگان اشرف آمدند و با خشم شعار دادند و فریاد زدند و گفتند که باید از این محل برویم و رجوی می گفت اینها تماما مستخدمان وزارت اطلاعات رژیم ایران هستند. خانواده ها آمدند و چند سال پشت حصارها تحصن کردند و فقط میخواستند عزیزانشان را ملاقات کنند و رجوی میگفت که اینها خانواده نیستند بلکه همگی کارمندان وزارت اطلاعات هستند.
دولت عراق خواست اموال پادگان اشرف را بخرد تا بلکه مسئله زودتر حل شود اما رجوی بهانه میگرفت و قبول نمیکرد. او به جای یافتن راه حل با تهمت و تهدید و تبلیغات سعی میکرد دولت عراق را تحریک کند و کشته بدهد و بعد نانش را بخورد. او آنقدر حب جاه و قدرت دارد و آنقدر متکبر است که حاضر است همه نفراتش بی جهت کشته شوند ولی یک کلام به اشتباه خود اعتراف نکند. ۱۰۰ نفر را بیش از یکسال به بهانه چند ماشین و کولر اسقاطی در یک منطقه کاملا ناامن عراق نگاه داشت تا اشرف را حفظ کند و اگر نشد از خون آنها ارتزاق نماید. رجوی خودش میگفت نمی خواهم پرونده اشرف به راحتی بسته شود و باید حداقل ۱۰۰۰ نفر کشته شوند تا بگوئیم عاشورای اشرف اتفاق افتاد.
اشرف با خشونت و خونریزی بسته شد چون رجوی اینطور میخواست و از اول هم برای چنین سرنوشتی برنامه ریزی و طراحی کرده بود. اگر اشرف بدون خونریزی بسته میشد رجوی جوابی برای هوادارانش نداشت و نمی توانست جلوی ریزش بیشتر نیروهایش را بگیرد. او با بسته شدن مسالمت آمیز و بدون خونریزی اشرف مخالف بود چون جوابی برای افراد شورای ملی مقاومت هم نداشت. حتی صدای لابی های خودش در عراق هم در آمده بود که چرا از قانون تبعیت نمیکند.
مارتین کوبلر بارها تلاش کرد تا مسائل را از طریق مسالمت آمیز حل کند و جلوی خونریزی را بگیرد اما به او هم مارک وابستگی به رژیم ایران و وزارت اطلاعات زدند. رجوی تمامی ارگان های بین المللی مثل کمیساریای عالی ملل متحد برای پناهندگان و صلیب سرخ جهانی را هم عاملان رژیم ایران معرفی کرد. همه رجوی را خوب شناخته بودند و از دست او بخاطر سنگ اندازی هایش در کارهائی که قرار بود انجام شود ناراحت بودند ولی من متحیرم که چرا اینقدر با او مدارا میکردند.
حنای رجوی دیگر برای هیچکس رنگی ندارد اما مسئله فعلی حدود ۳۰۰۰ گروگانی است که او مغزشوئی کرده و جانشان را در اختیار گرفته و تهدید به نابودیشان میکند. او در بین مردم عراق و مردم ایران جایی ندارد و اینرا همه میدانند و او را خوب شناخته اند. به همین دلیل رجوی همچنان حاضر نمیشود گروگان ها و اسیرانش از عراق خارج شوند.
رجوی در نهایت با همه ترفندها و حقه بازی هایش هم کانون استراتژیک نبرد را از دست داد وهم افراد بسیاری را این مدت قربانی کرد و هم دستش به اموال نرسید. رجوی برای ادامه دادن به بازی های کودکانه اش حاضر است همه کس و همه چیز را قربانی نماید.
این روزها رجوی برای منحرف کردن اذهان عمومی به برگزاری مراسم و آکسیون در اروپا و اعتصاب غذا در لیبرتی مشغول است. در این خصوص خاطره ای به یادم آمد که این مطلب را با ذکر آن خاطره به پایان می برم.
بعد از وقایع ۶ و۷ مرداد رجوی یک اعتصاب غذا در اشرف به راه انداخت که من هم آن زمان در پادگان اشرف بودم. ابتدا اعلام کردند که هر کس داوطلب است بیاید و اسم بنویسد که هیچ کس اقدام نکرد. بعد با این حقه که اعلام کردند نمیگذارند به کسی فشار بیاید و نوبتی نفرات را عوض خواهند کرد ۱۵۰ نفر را به یک سالن بزرگ جلو درب پادگان بردند و انواع وسایل راحتی از تخت و کمد و ویدئو و تلویزیون و نوارها و فیلم های سانسور شده آماده کرده و بردند. در قسمت مواد غذایی یک تیم ۲۰ نفره کار می کرد که موارد زیر را روزانه آماده می نمود:
۱- پنچ کلمن ۲۰ لیتری شربت آناناس
۲- پنچ کلمن شیر کاکائو
۳- آب طالبی و آب هندوانه
۴- شیر قهوه
۵- شیر موز
۶- انواع شکلات های داغ
خلاصه طوری شد بود که ما که برای کارهای جانبی می رفتیم حسرت می خوردیم که عجب اعتصاب غدایی است کاشکی شرکت می کردیم چون همش بخور بخور و استراحت بود. فقط نیم ساعت در روز فیلم و عکس تهیه می کردند آنهم نصف نفرات می رفتند روی صندلی ها و لب ها را خشک کرده و حالت مظلومانه می گرفتند تا برنامه تهیه فیلم وعکس تبلیغاتی تمام بشود.
بعضی وقتها با وجود اینکه افراد اعتصاب غذا اکثرا از نفرات مسئول و دست چین شده بودند به محل غذا خوری ما که شیفت ژنراتور بودیم می آمدند و از غذای ما بدون تناقض می خوردند. خنده دار این بود که ما معمولا با این افراد سلام علیک می کردیم اما نفر مربوطه بدون اینکه نگاه کند هرچه دم دست بود می خورد وجلوی ما لبانش را خشک می کرد وله له زنان به سمت کلمن های خودشان می رفت.
این روزها فضای لیبرتی در پاسیویسم مطلق قرار دارد و همه مأیوس و روحیه باخته هستند. هر روز صبح و بعد از ظهر نشست شستشوی مغزی با عنوان عملیات جاری برقرار است و انواع وقیحانه ترین تهمت ها برای خورد کردن روانی افراد نثارشان میشود. افراد را هم اینطور توجیه میکنند که مثلا بریده ها مختصات لیبرتی را به تروریستها دادند تا آنها حمله موشکی کنند و آنها طعمه رژیم شده اند یا به سی آی ای اطلاعات می دهند و غیره. از افراد میخواهند که پروژه های زالوصفتی بخوانند که در این شرایط سخت طعمه نشوند. اما افراد لیبرتی این چرندیات را به پشیزی نمی خرند و فقط مترصد این هستند که شرایطی فراهم شود تا از عراق و از سازمان دور شوند.