این مادری است که یک سال و اندی با رنج و مشقت فراوان در پشت دیوارهای بلوکی و سیم خاردارهای رجوی ساخته اسارتگاه اشرف بسر برده است.
خانم شوکت قاسمی مادر پیمان کردمیر است. دژخیمان رجوی و گشتاپوی شب پرست فرقه وقتی مادر رنج دیده پیمان را پشت سیم های جهالت و برده داری قلعه الموت رجوی دیدند با فشار و تهدید فرزند این مادر را به پشت خاکریزهای عمقی و زیر زمین ها هدایت کردند و این مادر را از نگاه حتی در دور دست به جگر گوشه اش محروم کردند.
او می گوید پیمان را دیدم، حتی یکی از دوستان جداشده اش پیمان را صدا زد و به او گفت این پیر زن مادرت است نگاه کن و ببین از فراغت چقدر پیر و نحیف شده است. اما سنگدلان رجوی با سنگ جواب او را دادند و با فحاشی و توهین این مادر 70 ساله را عامل رژیم دانسته.
این مادر که اعضای انجمن نجات کرمانشاه پای صحبت هایش نشستند، می گوید: در یکی از حضورهایش در پشت خاکریز زندان اشرف مصادف بوده با تجمع اجباری ساکنان اشرف در آنسوی خاکریز به قصد فحاشی و سنگ پرانی به خانواده ها که در این روز او پسرش را می بیند.
اکنون خانم شوکت قاسمی این مادر پیر می گوید: سوالم از رجوی بی دین این است که کجای عالم قانون هست که حضور در مبارزه با فشار و خفقان و محروم کردن از خانواده و تمامی ارزشهای انسانی پایدار است؟
این مادر پیر به همراه پدر پیمان با انبوهی بیماری متعدد دست و پنجه نرم می کنند و در صحبت با ما بدون اشک حرف نمی زنند و همه اش می گویند آیا شما می توانید بپذیرید که کسی مانع دیدارتان با عزیز ترین جگرگوشه تان باشد؟ راستی وقتی در چند متری فرزندتان قرار بگیرید و نتوانید عزیزتان را در بغل بگیرید چه حالی پیدا می کنید؟
خانم قاسمی می گوید رجوی روح فرزندش را کشته و این یک جرم بزرگ است و از تمامی مجامع حقوق بشری تقاضای کمک دارد.
او با گریه ها و دلتنگی های مادرانه اش همه اش به خودش دلداری می دهد که یک روز دراین دنیا عمرش باقی باشد تا پیمان را در بغل بگیرد و تمامی عشق و مهر مادرانه ای که طی این چند ساله که ذخیره کرده و به پیمان بدهکار است یکجا به وی تقدیم کند.
ببینید مادر پیر چقدر با وفا است که این دوری از فرزند را بدهکاری عشق مادری خودش می داند و آرزویش این است که آنرا بجا آورد.
اما افسوس که در سر دیگر طیف دیو و هیولای خشن و ضد انسان و ضد عواطفی به نام رجوی قرار دارد.
آخرین وفا و مهر این مادر به فرزند اسیرش آن بوده که قبل از بیهوشی وچنگ درچنگ بایک بیماری سخت ولاعلاج و حرکت به اتاق عمل عکس پیمان را روی سینه اش می گذارد ومدام اسم پسرش را به زبان می آورد لابد خودش می دانسته چرا…