محمد بابایی نیز تاب فشار های فرقه گرایانه رجوی را نیاورد

خیلی تاسف انگیز است،  وقتی دوستی زیر فشارهای فرقه ای تشکیلات رجوی تاب نمی آورد و از این دنیا رخت بر می بندد، می توان زبان به رازهای درون او گشود. تا وقتی که زنده است، از ترس فشارهای مضائف و خرد کننده تشکیلات فرقه ای رجوی ، اخلاقا باید سکوت پیشه کند و به امید اینکه او نیز روزی از چنبره حصارهای فرقه ای رجوی رهایی یابد و زبان به واقعیتها بگشاید، صبر نمود. ولی یک روز صبح که خبرها را پیگیری می کنی، اطلاعیه ای شوم درسایت فرقه رجوی خبر فوت دوستی را منعکس مینماید.
محمد بابایی نیز زیر ظلم و فشارهای رجوی تاب نیاورد، و خبر فوت وی در سایت فرقه درج گردید.
من و محمد، سال 82 در مقر " ف اشرف " با هم بودیم. یکی از روزها که مریض بودم و برای رفتن به پیش دکتر به بهداری اشرف رفته بودم، محمد را هم آنجا دیدم. در چند دقیقه ای که با هم نشسته بودیم و حرف می زدیم، محمد گفت برای درد لگن پایم آمده ام. مدت طولانی ای است این درد را دارم. بعضی وقتها توان راه رفتن را ندارم. دکتر هم که هر دفعه فقط به من مسکن می دهد. اینقدر مسکن خوده ام مثل معتادها شده ام. اگر مسکن نخورم، درد خیلی اذیتم می کند. و مجبورم استراحت کنم که تازه آنوقت سروکارم با مسئولین است و اینقدر بهم گیر داده اند و برایم نشست گذاشته اند که  تصمیم گرفته ام درد را تحمل کنم، قرص بخورم  ولی با آنها درگیر نشوم.
به هر حال زمان گذشت و نوبت محمد شد برود نزد دکتر، و چندی بعد که برگشت، خیلی پریشان و عصبی و مضطرب بود و رفت توی حیاط و روی نیمکت، سردر گریبان و بی حال نشست.  به بهانه ای پیش او رفتم، به او گفتم چی شده چرا اینجوری شدی؟ حالت خوبه؟ که نگاهی بهم کرد و گفت میدونی دکتر چی میگه؟ گفتم چطور؟ محمد گفت میگه درد لگنم مربوط به  قوای مردانگی ام است. چون ما اینجا زندگی معمولی نداریم  و رابطه های عادی زندگی زناشویی نداریم. باعث عفونت و… شده است و درد لگن من هم به این دلیل است. و در ادامه گفت: دکتر میگه تنها چاره این است که عمل کنم و اخته شوم.
این رو گفت و صورتش سرخ شد، من هم که می شنیدم نفسم به طپش افتاد. هر دوی ما این را فهمیدیم که رجوی تا ته خط می خواهد برود، و اگر نیاز باشد همه ماها را هم اخته خواهد کرد.
بعد از لحظاتی به محمد گفتم، تو به دکتر چی گفتی؟ محمد گفت: گفتم عمل نمی کنم، درد را تحمل می کنم تا ببینیم بعدا چه میشود.
مدتی بعد از آن روزها من از فرقه رجوی جدا شدم و دیگر خبر از محمد نداشتم. تا اینکه خبر فوت او را در سایت فرقه رجوی دیدم.جالب اینکه با پررویی بسیار نوشته اند به علت ایست قلبی و تحت فشار های محاصره پزشکی لیبرتی فوت شده است.
محمد بابایی  را فرقه رجوی با قوانین فرقه ای و ضد بشری اش به کام مرگ کشید. و حالا از جسد و خون او به نفع خود تبلیغ می کند.
ای ننگ بر رجوی و همپالگی هایش.

حسینی

خروج از نسخه موبایل