در طى بیست و پنج سال گذر عمر در تشکیلات مجاهدین، به عینه دیدم و استنباطم به یقین تبدیل شد که رجوى براى بقاء خود علاوه بر مغزشویى افراد در دستگاه ایدئولوژى، براى مشغولیت دادن افراد با فریب و نیرنگ “بحران آفرینى” را در دستور کار سازمان گذاشته بود، نمونه بارز آن راه انداختن جنگ و تنش با نیروهاى عراقى که مسئولیت حفاظت از جان افراد اشرف را بر عهده داشتند، میتوان نام برد. بر همین اساس، رجوى شعارها را تنظیم میکرد و در نشستهاى عمومى، ذهن افراد را آب بندى و با ربط بحث به ایدئولوژى سازمان، شستشوى مغزى را ماهرانه دنبال میکرد.
“بیا بیا” شعارى که در رابطه با مقاومت در برابر رژیم توجیه کرد:
این شعار به اصطلاح ایستادگى در برابر رژیم بود و بار ایدئولوژى – تشکیلاتى براى نفرات داشت.
براى همه گیر کردن این شعار و فرو کردن آن در ذهن افراد، نشستهاى ایدئولوژى زیادى گذاشته شد که افراد به این باور برسند که باید در برابر رژیم، مقاومت کرد و از جان خود مایه گذاشت، اما متأسفانه پشت پرده، واقعیت قضیه چیز دیگرى بود. خیانتى در پى آن خوابیده بود که فقط رجوى براى حفظ بقاء خود به آن نیاز داشت آنهم بحران آفرینى و مشغول کردن ذهن تشکیلات به آن (سرگرم کردن افراد به آن) و کشتار اعضاء و سوءاستفاده تبلیغاتى و مظلوم نمایى در بیرون.
واقعیت:
بعد از سرنگونى صدام، ارتش آمریکا قسمت شمالى اشرف را گرفت و یک پایگاه مجهز در آن ساخت و تجهیزات مدرن به مدت شش ماه با ستونهاى طولانى از کمرشکن هاى نظامى و خودروهاى سنگین بارى هر شب بدون استثناء وارد اشرف میشد.
خودم در آن موقع به مدت یک ماه، نگهبان ضلع غرب اشرف بودم. این مدت که شبها در برج پست میدادم، باید آمار خودروهاى ورودى در ستونهاى آمریکایى را ثبت میکردیم. من در این مدت، چه هنگام پست خودم و چه اطلاع یافتن از دفتر ثبت، دیدم که حداقل تعداد خودروهاى ورودى به اشرف در هر ستون کمتر از پنجاه خودرو نبوده است. پس میتوان حدس زد که چه میزان امکانات و وسایل وارد اشرف شده بود. ولى جیک سازمان در نیامد که اشرف خانه ماست و شهر ماست. چون اولویت رجوى حفظ جان خودش بود. طبق گفته رجوى باید از وجب به وجب اشرف حفاظت صورت میگرفت. در برابر نیروهاى آمریکایى نه تنها یک اعتراض نکرد، بلکه ورود خود ما که از تشکیلات سازمان بودیم، به محل انتقال زباله و سوخت ذخیره، محدود شد و ترددات به سختى انجام میگرفت و این فشار هم از طرف آمریکائى ها صورت میگرفت. ولى سازمان حتى یک اعتراض یا اطلاعیه نداد، بلکه از آن طرف چنان با وقاهت از شعار خود کوتاه آمد و جلوى یک سرباز صفر آمریکایى، زانو میزد که پوچى شعار مبارزه ضد آمپریالیستى و پشت پا زدن به آن و کرنش شان در برابر این هیولاى جهانخوار را دید.
اما وقتى که آمریکائى ها با سرافکندگى عراق را ترک کردند و حفاظت اشرف به عراقى ها سپرده شد، رجوى که آن همه ادعاى حمایت مردم عراق (طبق اطلاعیه هاى خود سازمان) را داشت باید از ارتش عراق استقبال میکرد، چون محبوب مردم عراق بود و حداقل باید چوب لاى چرخ افراد محافظ و یکان هاى اختصاص داده شده براى حفاظت نباشد.
اما رجوى از همان ابتدا، بحران آفرینى را پیشه کرد و شعارى که باید در برابر رژیم از حنجره افراد بیرون میامد، در برابر نیروى حفاظتى بیرون میزد و شعار” بیا بیا ” مبارزه محورى با یکانهاى محافظ اشرف بود.
مشغولیت نفرات بطور شبانه روزى و تجمع در برابر عراقیها و بست تشکیلاتى راه انداختن براى همین عمل و بهانه دادن و تحریک عراقیها که با افراد درگیر شوند، کارى بود که شبانه روز افراد تشکیلات را به آن مشغول کرده بودند.
رجوى خوب میدانست که چشم و ذهن تشکیلات روى این کک شده بود که آمریکا بعد از عراق، سراغ ایران میرود و رژیم را نیز سرنگون میکند و دو دستى ایران را در سینى طلائی، به رجوى تقدیم خواهد کرد. اما با رفتن آمریکا از عراق، موجى از یأس و سرخوردگى گریبانگیر تشکیلات شد و رجوى براى برون رفت از این معضل، نیاز داشت که بحران آفرینى داشته باشد و از قبل این محاسبه را کرده بود و شعار بیا بیا، که باید در برابر رژیم داده میشد، در برابر نیروهاى حفاظتى از حنجره افراد بیرون میزد. سازمان در عراق، مهمان بود و باید حداقل قوانین کشور میزبان را رعایت میکرد. اما متأسفانه چنان بحران آفرینى را پیشه کرد و سیخ تو لانه زنبور فرو کرد و چنان افراد رده پایین تشکیلات را بدون سلاح در برابر نیروى حفاظت اشرف به صف میکرد و شعارهاى تحریک کننده میداد که مخاطب را مجبور میکرد از قوه قهریه استفاده کند و کشتار راه بیندازد.
نمونه بارز آن، سنگ اندازى و سنگ پرانى به نیروهاى حفاظت اشرف براى ایجاد یک پست امنیتى براى خود ساکنین در داخل اشرف بود که رجوى بیم داشت افراد ناراضى از این طریق صفوفش را ترک کنند. ولى رجوى با براه انداختن جار و جنجال الکى و کوبیدن در شیپور تبلیغاتیش و سنگ پرانى به نیروهاى عراقى، باعث درگیرى بین نیروى محافظ و افراد اشرف شد که منجر به کشته شدن یازده عضو سازمان و زخمى شدن تعداد زیادى از آنها گردید و یا درگیرى با نیروهاى عراقى در قسمت شمال قرارگاه که خالى از سکنه و زمینى بایر بود و رجوى باز هم بحران آفرینى داشت، سى و پنج نفر کشته شدند و شمار زیادى هم زخمى که باید رجوى جواب این خونها رابدهد. ولى تا حال در همه موارد بى پاسخ مانده است و سران مجاهدین در این مورد که چرا به خاطر یک قطعه زمین خشک و خالى، چنین نفراتی را به کشتن داده اند، لب فرو بسته و آخرالامر اشرف را با حالت زارى ترک کردند که البته رجوى تا نهایت پستى پیش رفت و حدود صد نفر از بهترینهاى سازمان که میدانست بعداً وبال گردنش خواهد شد را به کام مرگ فرستاد و میخواست با آن خونها نهال بقاء خود را آبیارى کند، اما نوش دارو بعد از مرگ سهراب!
عبدالکریم ابراهیمی