در سایت ایران اینترلینک عکس محمد آبروان را مشاهده کردم من در آن زمان در مقر زهره قائمی بودم و محمد آبروان در مقر ما بود. اهل خوزستان بود و فردی ساکت و ساده. آنقدر با همه شوخی می کرد در دل اکثر افراد خودش را جا داده بود تا آنجایی که یادم می آید مسئولیت نظافت محوطه مقر را به آن داده بودند من هم که مسئولیت انبار تاسیسات را بر عهده داشتم هر روز به انبار مراجعه می کرد و الزامات کارش را تحویل می گرفت. چند روزی که به انبار مراجعه می کرد حالش عجیب گرفته شده بود دیگر با کسی شوخی نمی کرد و با خودش درگیر بود یک روز که به انبار تاسیسات مراجعه کرد کنجکاو شدم و از او پرسیدم اتفاقی افتاده چرا اینقدر حالت گرفته حرفی نزد و رفت مجددا فردای آن روز به انبار مراجعه کرد به او گفتم نگفتی چرا حالت گرفته درد دلش را باز کرد گفت که خواهر زهره مرا صدا زد و گفت آماده باش می خواهیم تو را به عملیات داخله بفرستیم و در ادامه گفت من را چه به عملیات داخله!؟ به آن گفتم به او می گفتی که من آمادگی این کار را ندارم در جواب گفت نمی شد برایم بد می شد چند روزی گذشت محمد را از مقر بردند در محوطه ای بنام اسکان آن را ایزوله کردند که با نفرات مقر تماسی نداشته باشد و به آن در اسکان آموزش عملیاتی می دادند زهره قائمی برای اینکه در مقابل رجوی جایگاه خودش را حفظ کند افراد بیشتری را به عملیاتهای تروریستی می فرستاد که مبادا کرسی خودش را از دست بدهد یک روز به بهانه برق به سمت اسکان رفتم پیاده گشتی در اسکان زدم به طور اتفاقی محمد را دیدم از اینکه همدیگر را دیدیم خوشحال شدیم به او گفتم که چرا ریش گذاشتی گفت سریع از اینجا برو اگر تو را اینجا ببینند برای تو بد می شود فقط سلام مرا به دوستان نزدیک برسان و احتمالا چند روز دیگر به مقر همایون می برند و آنجا به مرز، حالا زود برو. من هم سریع محل را ترک کردم و از طرفی ذهنم درگیر این بود که کسی که ناراضی باشد به عملیات برود چگونه آن را به عملیات می فرستند. چند روزی گذشت به ما ابلاغ کردند که در سالن غذا خوری نشست است در سالن غذا خوری تجمع کرده بودیم طولی نکشید که زهره قائمی وارد سالن شد و بدون مقدمه گفت خبر دارید که محمد آبروان شهید شده اکثر نفرات از جمله من از شنیدن این خبر گیج شده بودیم و در ادامه گفت ما آن را کاملا توجیح کرده بودیم در داخل خط خودش را رفت و شهید شد در واقع به کسانی که به عملیات می روند و خط خودشان را پیش می برند نبایستی گفت شهید وقاهت این زن آنقدر زیاد بود که مرز نمی شناخت نفرات را به کشتن می داد و از طرفی زیراب آنها را هم می زد. کلا شورای رهبری عامل کشتار افراد بودند فقط برای اینکه در مقابل رجوی خائن پیشی بگیرند و کرسی بالاتری نصیب آنها شود.
در همین رابطه خاطره ای دارم از کشته شدن (جلال هاشمی و تیمش) ما در مقر موزرمی بودیم روزی که جلال هاشمی با تیمش به داخله اعزام شد فردای آن روز محوش سپهری (نسرین) فهیمه اروانی و زهره اخیانی به مقر موزرمی آمدند خبر داشتند که تیم جلال هاشمی با نیروهای جمهوری اسلامی درگیر شدند و جلال و تیمش همگی کشته شده بودند به مقر موزرمی آمده بودند که روحیه به مابقی نفرات بدهند در موزرمی نشست گذاشتند و خبر کشته شدن تیم جلال را مطرح کردند با وقاحت تمام بعد از اتمام نشست شب شده بود شام مفصلی برای خانمها در محل کار زهره قائمی در نظر گرفته بودند من شبانه بعداز شام معمولا یک ساعتی محوطه را به لحاظ برق و آب چک می کردم از کنار اتاق زهره قائمی رد شدم صدای بلند خنده خانمها و بزن بکوبی که در اتاق راه انداخته بودند گویی که هیچ اتفاقی نیفتاده بود پنج شش نفری کشته نشده بودند شورای رهبری رجوی وقیحترین زنان در دنیا بودند به هیچ کس رحم نمی کردند عاقبت بی رحمی نصیب خودشان هم شد آه افرادی که زهره قائمی برای جاه طلبی خودش به کشتن داد با بی رحمی تمام سزای خودش را پس داد.
فواد بصری