نفیسه بادامچی پزشک یا شکنجه گر؟

نفیسه بادامچی یک از پزشکان ارتش به اصطلاح آزادیبخش رجوی بود و او را از سال ۱۳۷۰ می شناسم. آن زمان هنوز خشن و “شکنجه گر” نشده بود…
بعد از فرار تعدادی از اعضای پیشین شورای رهبری مجاهدین از اشرف متوجه شدم که این زن در مثله کردن بسیاری از زنان مجاهد به بهانه های مختلف دست داشته و در بیرون آوردن رحم و تخمدان این زنان “به دستور مریم قجرعضدانلو” نقش کلیدی ایفا می کرده است.
این رخداد مرا به یاد خاطره ای از این خانم انداخت وقتی که در سال ۱۳۷۸ به دلیل بیماری دیسک کمر که ناشی از کارهای سخت اجباری آن زمان بود، در بیمارستان طباطبایی مجاهدین “واقع در بغداد” بستری شده بودم:
این خانم دکتر مسئولیت یک بخش از همان بیمارستان را برعهده داشت… بلافاصله بعد از اینکه عمل دیسک من در بیمارستان خصوصی بغداد پایان یافت، دوباره به بیمارستان طباطبایی منتقل شدم که در آنجا به مدت یکماه تحت مراقب باشم… نفیسه بادامچی که احتمالاً از همان ایام مثله کردن زنان را استارت زده بود دیگر آن مهربانی سابق را نداشت، زنی خشن و بی رحم شده بود که اولین ضربه را بعد از عمل به من وارد آورد، به این ترتیب که دستور داد از شب دوم حضورم در بیمارستان به نشست عملیات جاری که خودش در اتاق دیگر برگزار می کرد بروم و فکت نویسی کنم و زیر ضرب توهین و افترا قرار گیرم!
من که از این دستور شوکه شده بودم چاره ای جز حضور در نشست را نداشتم و ناگزیر به شرکت در آن شدم اما با توجه به اینکه کمرم را عمل کرده بودم و هنوز ده روز به کشیدن آن باقی مانده بود، قادر به نشستن روی صندلی نبودم و در این نشست سرپا ایستادم… ایستادن برای کسی که کمر خود را چند روز قبل عمل کرده باشد به مدت طولانی بسیار خطرناک است و دکتر جراح هم تأکید کرده بود که فقط در روز چند بار و هربار به مدت چند دقیقه قدم بزنم و بعد استراحت کنم، اما این خانم که درس خشونت را از مریم قجر یاد گرفته بود، با اینکه به عنوان یک پزشک می دانست که اینکار برای من ممنوع است با چشمانی نفرت بار به من نگاه می کرد… لحظاتی گذشت و کم کم متوجه شدم که از شدت درد دچار سرگیجه و ضعف شده ام به طوری که بعد از نیم ساعت تحمل از دستم خارج شد و به وی گفتم که دارم بر زمین می افتم. وی اجازه داد به اتاق برگردم و استراحت کنم ولی به مدت یکروز تمام درد و ضعف شدیدی مرا در برگرفته بود.
وقتی توانستم کمی به حالت نرمال برگردم گزارشی در این رابطه نوشته و به خانم دیگری که از قدیم مرا می شناخت و از مسئولین همان بیمارستان بود نوشتم. وی “خواهر مینو” همسر سابق یکی از نمایشنامه نویس های مجاهد (حسین فرشید=پویا) بود که بعد از جریان طلاقهای اجباری نتوانست این وضعیت را تحمل کند و همسر و دو دختر خود را در عراق رها نمود و به اروپا سفر کرد و هم اکنون نیز از مدافعان فرقه رجوی است… به هرحال “مینو” زنی فهمیده و مهربان بود که گذر زمان نتوانسته بود وی را تغییر حالت دهد و چون از زمان قدیم با وی و همسر و دخترانش رابطه ای صمیمی داشتم، خیلی زود مسئله را پیگیری کرد و اجازه نداد نفیسه بادامچی مرا وادار به حضور در اینگونه نشستها کند.
این خاطره بسیار تلخ از نفیسه بادامچی بود که فراموش شدنی نیست. اما شگفت اینکه مسعود رجوی از بیماران بستری در بیمارستان هم نمی گذشت و آنان را وادار می کرد که در نشستهای سرکوب موسوم به “عملیات جاری” شرکت کنند و در هنگام بستری بودن و درد کشیدن هم خود را مورد نقد قرار دهند که به فلان مسئله فکر کرده و یا از فلان موضوع ناراحت و منتقد بوده اند.
و این دستگاه بشدت ضد انسانی سران فرقه رجوی بود که از نفیسه ها و نریمان ها که به زعم خود برای محو استثمار و استبداد به فرقه مجاهدین پیوسته بودند، شکنجه گر و سرکوبگر می ساخت.
 

منبع

2 نظر

  1. اینها اگر لیاقت مردم داری وانسانیت داشتند حضرت امام خمینی یک سهمی از سفره انقلاب به ایشان واگذار میکردند که گوشه ای از مملکت را بگیرند واباد کنند. خدابیامرزد ایت الله خمینی را همان موقع خوب این فرقه تبهکارراشناختند. مجاهدین انقلاب به خودشان هم رحم نمیکنند خداوند شرشان رااز سرکشور ومردم عزیزمان کم کند .کشورماگونه نظامی اعم از پادشاهی وجمهوری ودمکراسی هم داشته باشد مجاهدین انقلابی همیشه مزاحم و سنگ انداز آرامش مردم هستند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا