سازمان مجاهدین خلق که سراسر از دروغ و نیرنگ درست شده و تمامی اهداف آن نیز به غیر از خیانت و جنایت چیز دیگری نیست، در همان زمان جنگ تحمیلی نیز با ورود به داخل اسرای جنگی و اغفال آنها برای اعمال تروریستی خود، مرتکب جنایات بسیاری شده که آثار ان بعد از گذشت چندین سال اکنون سر باز می کند و درد و آلام آن که اثرات مخرب بسیاری داشت هنوز از ذهن بسیاری از نفراتی که به دام سران خیانتکار ان گرفتار شده اند نقش بسته و هر زمان که صحبتی از سازمان مجاهدین خلق می شود سری تکان داده و از جنایتهای انها افشاگری می کنند.
تاج محمد گل چشمه زارع از جمله این افراد است که در زمان خدمتش اسیر نیروهای بعثی می شود و بواسطه تبلیغات مخربی که سران جانی فرقه رجوی در بین اسراء در زمینه بازگشت به وطن و آسایش و غیره انجام می دهند، گرفتار این گروه تروریستی می شود و همین غافل شدن او به مدت 16 سال طول می کشد، 16 سالی که جوانی و زندگی و نشاط را از چهره او می رباید و از او فقط یک آدم بی روح می سازد.
تاج محمد تعریف می کند و می گوید که سران فرقه رجوی در اوج شکنجه هایی که بعثی ها سر ما در می آوردند حضور پیدا می کردند و از بازگشت به وطن و نجات یافتن از این همه درد و رنجی که زیر شکنجه های عراقیها به ما وارد می شد را وعده می دادند که ای کاش همان تازیانه خوردنها را تحمل می کردم و گرفتار خیانتهای این جانیان نمی شدم ولی متاسفانه اینکار شد و من اسیر شستشوهای مغزی آنها شدم.
او می گوید که سران فرقه رجوی برای اینکه ذهن ما به سوی خانواده و مخالفت با اهداف سازمان برنگردد، کلاسهای متفاوتی می گذاشتند که از جمله آنها می توان به تشکیل نشستهای مختلف مانند غسل و دیگ و عملیات جاری و غیره اشاره نمود که تمامی آنها برای شستشوی مغزی افراد بود و عناصر می بایست تمامی زوایای حضور خودشان در سازمان مجاهدین را درطی این نشستها بازگو نمایند .
تاج محمد در مورد زنهایی که در فرقه رجوی حضور دارند چنین می گوید که تمامی زنها در حریم رهبری هستند و هیچ کس حق ندارد به آنها نگاه ناپاک داشته باشد هرچند که خودشان در رده های بالا غرق در کثافت کاری بودند و به این طریق ذهن تمامی خانمهایی را که در آنجا بودند را قشنگ شستشو می دادند و آنها را برای ماندن در سازمان مجاهدین تشویق می کردند و البته آنهایی را که با ایدئولوژی سرکرده فرقه یعنی مسعود رجوی خائن تناقض داشت را به راحتی از بین می بردند و او را نیست و نابود می کردند که از جمله آنها می توان به آلان محمدی اشاره نمود که زمانی او وارد سازمان شد که هنوز بچه ای بیش نبود و از همان ابتدا او را تحت شستشوی مغزی سنگینی قرار دادند اما او نتوانست این خیانتها را تحمل کند و با اهداف پوچ آنها مغایرت پیدا کرد و هر چقدر برای او نشست گذاشتند فایده ای نداشت تا اینکه یک روز ادعا کردند او خودکشی کرده اما همه میدانستیم که آلان شاید با سازمان و اهداف ان مخالف بود ولی کسی نبود که به این راحتی دست به چنین کاری بزند.
تاج محمد از جنایت دیگر افشاگری می کند و می گوید بعد از جنگ امریکا با عراق که منجر به سقوط صدام یزید شد بسیاری از بچه ها قصد بازگشت داشتند که به این منظور با نماینده های وزارت امور خارجه امریکا که برای انجام مصاحبه به داخل پادگان اشرف امده بودند رفته و درخواست بازگشت به کشور را دادند که این به اصطلاح نماینده های امریکایی به آنها گفتند که شما فعلا در همین جا باشید چرا که ما خودمان قصد داریم سازمان را یکجا به ایران بفرستیم و تمامی شما را به کشورتان بازگردانیم که بچه ها نیز چون آنها را حجت میدانستند قبول کرده و ماندند که بعدا مشخص شد دست سران سازمان و نماینده های وزارت امور خارجه امریکا یکی بوده و در واقع برای نگه داشتن عناصرشان اینکارها را کرده بودند.
تاج محمد از حضور خانواده ها در سال 1382 تعریف می کند و از خوشحالی بچه ها که چندین سال بود از پدر و مادرهایشان و نیز خانواده خود خبر نداشتند، ولی او اشاره می کند و از جنایتهای سران سازمان قبل از ملاقات بچه ها با خانواده هایشان چنین می گوید که وقتی سران فرقه از حضور خانواده ها برای دیدار با بچه هایشان مطلع شدند بلافاصله نشستهای سنگین و فشرده برای بچه ها گذاشتند و به آنها می گفتند که اینها خانواده های شما نیستند بلکه مزدوران وزارت اطلاعات هستند که امده اند شما را از رهبری و اهداف بلند آنها جدا کنند و شما را با بازگرداندن به ایران تحویل وزارت اطلاعات بدهند تا آنها نیز شما را شکنجه کرده و سپس اعدام کنند، و آنها را به این طریق تحت فشارهای روانی شدیدی قرار می دادند و به آنها می گفتند که نباید به همرزمانتان خیانت کنی و باید جواب تندی به آنها بدهی تا ناامید شوند و به این طریق به وزارت اطلاعات ضربه بزنیم.
تاج محمد که فرد ساده ای می باشد، در مورد چگونگی رهایی خود چنین می گوید که بعد از 16 سال حضور پوچ و بیفایده در سازمان مجاهدین به فکر جدایی از آن افتادم و منتظر لحظه ایی بودم تا خودم را به تیف برسانم هر چند که به نیروهای دو رو امریکایی نیز اعتمادی نداشتم ولی باید برای رهایی خودم کاری می کردم.
بلاخره یک شب که سران سازمان برای سرگرم نگه داشتن افرادشان جشنهای الکی می گرفتند، از تاریکی و غفلت نگهبانها استفاده نموده و با هزار مکافات خودم را به تیف رساندم و در آنجا نیز ابتدا توسط یک مترجم افغان مشکل خودم را به آنها گفتم که خوشبختانه من را بعد از کلی سئوال و جواب به داخل راه دادند که البته من یک روز قبل از فرار از سران فرقه شنیده بودم که چند روز آینده یک نقل و انتقال از تیف به ایران در کار است و قرار است بسیاری از افراد در تیف را به ایران منتقل کنند که خدا را شکر فردای حضور من در تیف اینکار انجام شد و من توانستم به کشورم بازگردم.
از وی در مورد زندگیش سئوال کردم که جواب داد: شکر خدا اکنون صاحب سه فرزند قد و نیم قد می باشم و زندگیم با سعی و تلاش خود به راحتی اداره می شود و از خداوند هزاران بار به خاطر لطفی که به من داشت تشکر می کنم.
آری، این بود زندگی تاج محمد زارع گل چشمه که اکنون بعد از رهایی از سازمان مجاهدین توانسته زندگی ایده آلی برای خودش فراهم نماید که البته بقول خودش اگر هنوز در داخل فرقه رجوی بود نمی توانست چنین راحت زندگی کند.