دلتنگی های بی پایان چون فیلمی نا تمام برای دخترم سمیه…
روی سخنم به تمامی پدران دنیاست…
سکوت مصطفی محمدی هم فریاد است.چه برسد به فریاد!!!
مصطفی محمدی پدری که در تمام روزها و سال های اسارت دخترش هرگز ساکت نماند و از پا ننشست و امروز روی سخنش با تمام مردم دنیاست.
برای نجات دخترم سمیه از دام پلید اسارت فرقه تروریستی مجاهدین خلق ایران شکایت به چه کس و به کجا ببرم.
مصطفی و محبوبه محمدی از دل تنگیهایشان که پایانی ندارد و از صبرشان که به سر آمده و لبریز شده حرف میزنند.
دلتنگی های بی پایان چون فیلمی نا تمام برای دخترم سمیه…
محبوبه مادی دل تنگ که هر شب در خلوت تنهای شب هایش با ستاره سمیه در آسمان درد و دل میکند و اشک میریزد و نگاهش به ستاره زیبا و درخشانیست به نام سمیه. او شب ها پشت پنجره غربت مینشیند و منتظر است تا با نور ستاره سمیه تاریکی شب های انتظار را تاب بیاورد.
سمیه اش دور دور است اما نزدیک نزدیک چون جان به تن.از پشت پنجره نگاهش میکند سو سو میزند گوش میدهد اشک میریزد لبخند میزند برایش دست تکان میدهد.سمیه دخترم دل تنگ دیدار توام…سمیه ام ستاره شب های من برگرد.
و مصطفی محمدی هرگز ساکت نماند و نمی ماند. او عاشق تر از آن است که برای باز گرداندن دخترش از پا بنشیند و باهوش تر از آن است که باور کند نگارنده کتاب داستان یک توطعه سمیه باشد.او میگوید من یک پدرم و بیشتر و بهتر از هرکسی دخترم را میشناسم و امروز فریادش پشت مسئولان بی مسئولیت سازمان را میلرزاند.سمیه را به من باز گردانید و گرنه…
سمیه محمدی فرزند محبوبه ومصطفی که سالها پیش هنوز به سن قانونی نرسیده بود در ظاهر به دعوت مجاهدین برای بازدید از اردوگاه اشرف خانه و محل زندگی خود را ترک کرد … هر پیام او در تلویزیون مجاهدین وحتی کتابی که از جانب او به دنیا معرفی شد حاکی از عشق و از خود گذشتگی نسبت به پدر ومادر وتنها خواهرش حوریه است. پدر سمیه عشق بی پایان دخترش را ارج نهاده وهمچنان برای آزادی دخترش در تلاش وتکاپوست ودرپی گمشده اش به هر کجا وهرطریق و هر روش.تاشاید بتواند سمیه را از دست سازمان تروریستی مجاهدین نجات دهد.اوخود ودخترش را قربانی توطئه کثیف خائنین و سران این سازمان میداند.وبارها بارها اعلام کرده که برای نجات دخترش دست به هر کاری میزند تا بازگشتش به خانه از پای نخواهد نشست او بارها بارها اعلام نموده که در این راه هر خطری را وهر تهمتی را و هر درد و رنجی را به جان میخرد چرا که او تنها یک خواسته ی انسانی دارد که بارها در سال های دور از دخترش به دنیا فریاد زده سمیه ام را به من باز گردانید…………. او پدری ست آزاده و خسته گی ناپذیرکه این روزها مورد هجوم سوالات زیادی از جانب مردم دنیاست مصطفی محمدی میگوید من هیچ دروغی را باور ندارم جز حقیقت سمیه…
او می گوید من داستان دروغین پایان یک توطئه را باور ندارم من یک پدرم و خواستار آزادی دخترم…
امروز روی سخنم به تمام پدران دنیاست به چه کسی و به کجا پناه ببرم او خود را در این ماجرا تنها نمیداند او می گوید خدا با من و همراه من است ومن حمایت تمامی پدران دنیا را با خود دارم
مصطفی محمدی: هر پدری این را میداند که چیز عجیبی نیست که خواستار برگشت دخترم به خانه باشم و فرصتی دوباره برای انتخاب راه به او بدهم چرا که سمیه محمدی زمانی در اردوگاه اشرف اسیر شد که هنوز به سن قانونی نرسیده بود.
إِذَا جَاء نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ
و این اولین و اخرین هشدار محمدی نبوده و نیست
دیدید و باور نکردید
این هم از خدا وهم از خلق خدا جدا و بی خبر مانده اید….
روز فتح نزدیک است دیدید و باور نکردید….
دیدید که به یاری خداوند و با دستان قدرتمند و عاشق مصطفی و محبوبه محمدی و دیگر پدران و مادران دروازه ی اشرف شکست و ویران شد
که اگر کوه ها از جای خود بجنبند اشرف از جا نخواهد جنبید!!!!!!!
و عشق کوه ها را به حرکت در
آورده و جا به جا می کند و عشق مصطفی محمدی و محبوبه و همراهان و همدلانشان دروازه ی اشرف را شکست و امروز از زندان اشرف جز ویرانه ای باقی نیست
و فرمان عشق و حکم عشق مصطفی محمدی به دخترش سمیه دنیای پوشالی مجاهدین را نیز بر سرشان خراب و ویران خواهد ساخت که او تنها نیست و خدا با اوست و عشق تمام پدران و مادران دنیا که کوه هارا به حرکت در خواهد آورد و تمام دریاها و اقیانوس ها را متلاطم و طوفانی خواهد ساخت و دنیا را بر سرشان آوار خواهد کرد و این حرف و هشدار آخر نیست تا روز آزادی سمیه و بازگشت او به خانه …
و مصطفی محمدی تا آن روز آرام نمیگیرد …
…………….. و روزی که کوه ها به حرکت درایند و زمین و زمان و آسمان به هم پیچیده گردد!!!!!!!!!!!!!
***
خانم محبوبه حمزه: سمیه جان خسته ام از ندیدنت
مادر سمیه لب به سخن گشود:
ﺳﻤﻴﻪ ﺟﺎﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺛﺎﻧﻴﻪ ﻫﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﺎﻋﺘﻬﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻭﺷﺒﻬﺎ ﭘﺮ ﺷﺪﻩ اﺯ ﺣﺪﻳﺚ ﺭﻓﺘﻦ ﺗﻮ و ﻣﺎﺟﺮاﻱ ﺗﻠﺦ اﺳﺎﺭﺕ
ﻳﻮﺳﻔﻢ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩ ﻭﺑﮕﺬاﺭ ﺣﺮﻑ و ﺣﺪﻳﺜﻬﺎ ﺧﺎﺗﻤﻪ ﻳﺎﺑﺪ ﺧﺴﺘﻪ اﻡ ﺧﺴﺘﻪ ﺳﺎﻟﻬﺎﻱ ﺑﺴﻴﺎﺭﻳﺴﺖ ﻛﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﻴﺴﺘﻢ ﻛﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻧﻴﺴﺘﻴﻢ.
ﻧﻔﺮﻳﻦ ﺑﻪ اﻳﻦ ﺳﻴﺎﺳﺖ ﻧﻔﺮﻳﻦ ﺑﻪ اﻳﻦ ﺣﺰﺑﻬﺎ ﻭﮔﺮﻭﻫﻬﺎ ﻧﻤﻴﺪاﻧﻢ ﻓﻘﻄ اﻳﻦ ﺭا ﻣﻴﺪاﻧﻢ ﻛﻪ اﺯ ﺁﻏﺎﺯ ﻧﻪ ﺣﺰﺑﻲ ﺑﻮﺩ ﻭﻧﻪ ﮔﺮﻭﻫﻲ ﻓﻘﻄ اﻭ ﺑﻮﺩ و ﻋﺸﻖ و اﻭ اﺯ ﺳﺮ ﻋﺸﻖ اﺩﻡ ﺭا ﺁﻓﺮﻳﺪ.
ﻟﻌﻨﺖ ﺑﻪ اﻳﻦ ﺟﺪاﻳﻲ ﻛﻪ ﻫﻴﭻ ﻣﺼﻠﺤﺘﻲ ﺩﺭ اﻥ ﻧﻴﺴﺖ و ﻧﻪ ﺣﺘﻲ ﺑﺮاﻱ ﻳﻌﻘﻮﺏ ﻧﻪ ﺑﺮاﻱ ﻳﻮﺳﻒ
ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺳﻤﻴﻪ ﺟﺎﻥ
ﻣﺼﻂﻔﻲ ﺣﺮﻑ ﻣﻴﺰﻧﺪ ﻣﺼﻂﻔﻲ ﻣﻴﺠﻨﮕﺪ ﻣﺼﻂﻔﻲ ﻓﻴﻠﻢ ﻣﻴﺴﺎﺯﺩ ﭘﻴﺎﻡ ﻣﻴﺪﻫﺪ
اﻣﺎ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺳﻜﻮﺗﻲ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻣﺎﺟﺮا ﻣﻲ اﻧﺪﻳﺸﻢ ﺩﻟﺘﻨﮕﻢ ﺩﻟﺘﻨﮕﻢ
و ﻏﺼﻪ ﺩاﺭ ﺭﻭﺯﻫﺎﻱ ﻧﺒﻮﺩﻧﺖ ﺩﻟﻢ ﺗﻨﮕﺖ ﺷﺪﻩ ﺩﻟﻢ ﺑﺮاﻳﺖ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ﻋﺰﻳﺰﻡ
ﻧﮕﺮاﻧﻢ ﮔﺮ ﭼﻪ ﺗﻮ ﺭا ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺵ ﭘﺮ ﻣﻬﺮ ﺧﺪا ﺳﭙﺮﺩﻩ اﻡ اﻣﺎ ﻣﻴﺪاﻧﻢ ﻛﻪ ﺩﺭﻛﻢ ﻣﻴﻜﻨﻲ ﻭﺣﻖ ﻣﻴﺪﻫﻲ ﻛﻪ ﻧﮕﺮاﻥ ﺑﺎﺷﻢ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺩﻳﺮﮔﺬﺭﻧﺪ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺳﺨﺖ و ﺗﻠﺦ و ﺩﻳﺮﮔﺬﺭﻧﺪ
ﻏﺼﻪ ﻫﺎﻳﻢ ﺭا ﺣﺘﻲ ﺑﻪ ﻣﺼﻂﻔﻲ ﻧﻤﻴﮕﻮﻳﻢ
ﺣﺮﻓﻬﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻩ ﻫﻢ اﻭ ﺧﺴﺘﻪ اﺳﺖ و ﻫﻢ ﻣﻦ.
***
و پیامی از آقای مصطفی محمدی به سمیه:
من مصطفی محمدی نه تنها حرف های تورا در کتاب پایان یک توطعه باور نمیکنم بلکه حرفم این است سمیه دخترم لطفا کمی کمتر مهربان باش….
کمی کمتر عاشق باش و نگران ما نباش و عزیزانت را به خدا بسپار….
من مصطفی محمدی پاسخ سراسر عشق تو را دریافت کردم و به داشتن چنین دختری افتخار میکنم
تو پاسخ عشق من و محبوبه و حوریه و برادرانت را با عشق بی کرانت دادی…
سمیه دخترکم لطفا کمی کمتر مهربان باش تو عاشقی را به اندازه تمامی مبارزان تاریخ به دوش کشیده ای…
لطفا کمی کمتر عاشق باش من و مادرت محبوبه ادبیات تو را میشناسیم و همچنین قلم تو را….
چرا که شناختی بالاتر از شناخت پدر و مادر به فرزند نیست و این حقیقت محض است تو در عشق ورزی اسطوره شده ای لطفا کمی کمتر عاشق باش…
مصطفی محمدی