بسمه تعالی
نازنین برادرم، شیرین تر از جانم، امید زندگانیم. این نامه را در حالی می نویسم که کورسوی امیدی اندازه سوی چشم مادرمان که با 92 سال سن فقط قادر است شب را از روز تشخیص دهد، وادارم کرد که به امید به خدا که همیشه حامی من و تو و همه بندگان است. خدایی که بارها تو ا از بلیات نجات داد، از سد کرج که درحال غرق شدن بودی تا دیگر جاها… پس با همه کورسو امیدی که دارم با اتکا به ایزد منان این نامه را می نویسم. عزیزم دست کم بیست و هفت سال و اندی پیش ناباورانه بلایی به سر ما و کلا خانواده ما آمد که هیچ وقت تصورش را نمی کردیم، بلایی خانمانسوز و جگر سوز… مهربانم از آدم های سن بالای ما که همه از بین رفته اند فقط مانده مادر 92 ساله مان…
حمیدجان(محمدرضا) شاید تو زوزه گرگ را در داستانهای کودکیت خوانده ای، ولی ما درسالهای اخیر شب و روز شاهد ناله و زوزه مادرمان هستیم که بچه اش را از او جدا کرده اند، مادری که شب و روز آرامش و خواب ندارد، مدام ناله سر می دهد وحمیدش (محمدرضا) را طلب می کند (اینها از نظر خداوند دور نمی ماند).
عزیزم زنجیر اسارت را از پاهایت باز کن، قدم به جهان آزاد بگذار آن وقت متوجه خواهی شد که تفکر و توهمات تو با حقیقت فاصله زیادی دارد.
عزیز دلم همه از اینکه پدر و مادرشان در سنین بالا آلزایمر دارند شاکی هستند ولی ما از هوش مادرمان در رنج هستیم! و اینکه چقدر تو را می خواهد و هیچ آلزایمری به سراغش نمی آید شاکی هستیم (همه کارهایمان برعکس است).
تو را داماد کردیم که زندگی کنی و خوشبخت شوی، که نشد!… بچه دار شدی که زندیگت شیرین تر شود و خوشبختی بچه ات را ببینی، که نشد! الان که توانی برای تو و ما نمانده بیا در این زمان در کنار هم باشیم، دور از شور جوانی، خاموش و بیصدا… تا در کنار هم عمرمان به پایان رسد.
ربنا ایاک نعبد و ایاک نستعین
از طرف مادر، خواهرها و تنها برادرت
شماره تلفن تماس 09377518413