چندی پیش مطلبی را از قول مهدی پورواحد در جایی خواندم که حقیقتا جای تعجب داشت! این امدادگر کهنه کار اهل آذربایجان که غرور و چارچوب خاص خودش را در مناسبات تشکیلاتی داشت آنزمانها که من میشناختمش و با هم در یک یکان بودیم ٬دروغ چرا خیلی هم دوست داشتنی بود! و کسی نبود که براحتی حرفهای دیکته شده ای که سوی مسئولین بالاتر خودش گفته میشود را تکرار کندو اتفاقا چوب همین خصلتش را هم زیاد میخورد. اما گویا در نامه ای حرفهایی زده که کمی از او عجیب است! مثلا گفته است که روز حسابرسی از کسانیکه بهردلیل با رژیم همکاری میکنند نزدیک است وبایستی پاسخگو باشند ونامه ای که از سوی مردم و خانواده های آذری برای نجات جان فرزندانشان به مقامات حقوق بشری و سیاسی نوشته بودند را محکوم کرده است! اینجا بود که لازم دیدم هرچند مختصر٬ اما جوابیه ای را خدمت ایشان نوشته و ارسال دارم تا کمی هم خاطرات گذشته مرور شود وهم اینکه آقا مهدی ما خیلی تند نرود!
مهدی جان٬ قطعا بیاد داری در دوران نشستهای دیگ در قرارگاه باقرزاده و اینکه رجوی بحث طعمه و اینکه خارجه نداریم را مطرح کرده بود چقدر بهم ریخته بودی و در محفلهای خصوصی و خودمانی میگفتی بنظرم دخترم را دیگر هرگز نبینم و آرزوی دیدارمان به قیامت میرود؟! حتما بیاد داری در نشستهایی که به زور مجبورمان میکردند که بحث صدمن یک غاز را از خودمان عبور دهیم ٬ چقدر مسخره میکردی و میگفتی اینها هم کفگیرشان به ته دیگ خورده و هر روز یک فیلی هوا میکنند!؟ حتما بیاد داری که از یکی از بچه ها خواسته بودی که نامه ای به زبان آلمانی برای دخترت بنویسد و در آن چقدر ابراز دل تنگی کردی و اینکه نمیتوانی برای دیدن او اقدامی بکنی تحت فشار هستی؟! حتما بیاد داری زمانیکه در منطقه مرزی یکی از بچه ها روی مین میرفت و تو بعنوان امدادگر در محل بودی واز حق نگذریم کارت را هم استادانه بلد بودی٬ ولی چقدر بهم میریختی که چرا بایستی جوانان مردم اینگونه و بی هدف و بی فایده ناقص شوند؟! حتما بیاد داری که در نشستهای دیگ وقتی بروی تو حجمه میکردند از شدت عصبانیت و ناراحتی و فشار رنگ چهره ات مانند خون میشد و بارها از خودت شنیده بودم که میگفتی: ای کاش میمردم ولی اینقدر تحقیر نمیشدم! یا آقا مهدی پورواحد حتما اینرا هم بخاطر داری که در دورانی که خلع سلاح شده بودیم و هیاهویی بین بچه ها براه افتاده بود و هرکس پیش خودش فکر میکرد بزودی به اروپا منتقل خواهیم شد و تو برای خودت برنامه ریخته بودی که به سوئد نزد برادرت که پزشک بود بروی و در کنار او کار کنی؟ چرا که امدادگری آموزش دیده و بسیار با تجربه ای هم بودی!؟
خب٬ حالا حقیقتا برای خود من سوال پیش آمده است که کی توانسته تو را مجبور کند که از این کارها بکنی؟ آیا از تو بعید نیست که بخاطر کسی و چیزی که کوچکترین اعتقادی(لااقل دیگر کوچکترین اعتقادی) بدان نداری از این نامه ها بنویسی؟ آقا مهدی ما هنوز تورا دوست داریم و با خاطرات خوشی که باهم داشتیم بتو فکر میکنیم. لطفا ذهنیت مارا نسبت بخودت عوض نکن! روی اسب بازنده سرمایه گذاری نکن! آن کسی که بایستی در برابر مردم حساب پس بدهد مطمئنا ما یا خانواده هاییکه برای نجات جان عزیزانشان تلاش میکنند نیستند! آن کسانی که باید بفکر جوابگویی باشند مسئولین فرقه رجوی و در راس آنها مسعود و مریم رجوی هستند. مهناز شهنازی است که قطعا بیاد داری که یکی از فالانژترین مسئولین فرقه رجوی است! مهدی ابریشمچی ٬ گنده لات مجاهدین است که در برابر یک تعداد افراد دست و پا بسته شیر شده بود و حسابی گرد و خاک میکرد!بله آقا مهدی از تو بعید است که گرا را اشتباه بگیری!پس روی اسب بازنده سرمایه گذاری نکن چون چیزی نصیبت نمیشود!
مراد