High cult
نگاهی اجمالی به تاریخچۀ سازمان مجاهدین خلق ایران
(در پادگانهایش در عراق و قلعۀ اشرف)
با نگاهی به کتاب "فرقه ها در میان ما"
نوشتۀ: خانم مارگارت تالر سینگر استاد دانشگاه برکلی آمریکا
ترجمه: مهندس ابراهیم خدابنده
نگارش: مهندس محمّدرضا مبیّن – (با تجربه 10 سال حضور در فرقۀ مخرب رجوی)
دانشجوی کارشناسی ارشد مهندسی عمران
در حال حاضر مهندس یک پروژه ساختمانی است
عضو انجمن نجات استان آذربایجان شرقی
***
حق رهبری:
این کلمه همواره مثل چماقی بود، بر سر اعضای فرقه در عراق. کلمه ای که بارها در تشکیلات می شنیدیم. طبق قوانین فرقه یک عضو همیشه اشتباه می کند و سیستم همیشه درست می گوید. حق رهبری را در یک کلام بردن به تهران و نشاندن روی کرسی رهبری ایران می دانستند و می گفتند تا زمانی که این امر محقق نشده، شما حق رهبری را خوردید و نسبت به "رهبری" ظلم کردید و "مفت خور" هستید!
و همواره باید خود را بدهکار رهبری بدانید و همه شما تا "رهبری" را به تهران نبرید، مفت خور هستید! و صفت مفت خوری که از همه بیش تر لایق "رجوی مفت خور" بود، به اعضاء نسبت داده می شد. همۀ پول هایی که در خارج از کشور به اسم انجمن های خیریه، معاملات اقتصادی کلان در همۀ کشورها، و همچنین کمک های مالی هواداران، همه و همه مستقیما سرازیر می شد به "بیت رهبری مسعود ". و این ها هم گوشه ای از حق رهبری بود به معنایی دیگر. مرکز فرماندهی رهبر فرقه محل همه چیز بود. پول، احساسات پیروان به رهبر، زنان شورای رهبری و گزارشات محرمانه مسئولان رده بالا به رهبر، محل تصمیم گیری های استراتژیک، تصمیم در مورد همه چیز اعضاء فرقه و… حتی مرگ و زندگی آنها.
* * * * *
همواره شاهد خروج اطلاعات غلط و اغراق آمیز در مورد آمار هواداران و مهمان عراقی به قرارگاه بودیم، یکبار صندلی های چیده شده توسط گروهان خودمان را شمردم، و شب با آمار اخبار سیمای آزادی، مقایسه کردم، تقریبا 10 برابربیشتر اعلام شده بود. جدای از این که تمامی عراقی ها که از مینی بوس یا اتوبوس در قرارگاه پیاده می شوند می پرسیدند "وین دجاج"؟ "یعنی مرغ و غذا کجاست"؟ و یکراست سراغ غذاخوری و دیگ های غذا می رفتند و هرچه می گفتیم محل سخنرانی اینطرف است اصلا گوش نمی دادند!.
مسلم و معلوم بود که بیچاره ها را از حاشیه شهرها و روستاها برای مرغ و پلو دعوت کرده اند و سازمان هم مثل ایران، در عراق هیچ هواداری ندارد. در نشستی، یک از بچه ها که یا نمی فهمید یا جرأت زیادی داشت، از مسئول نشست پرسید: خواهر چرا سازمان در اخبارش واقعیت ها را نمی گوید، مثلا آمار این مهمانی اخیر برای عراقی ها را سیمای آزادی چند برابر اعلام کرد؟
مسئول نشست پاسخ داد: اولا تو همه مهمان ها را ندیدی. ثانیا ما این آمار را از "درب اشرف" گرفتیم، ثالثا اول تو مشخص کن که طرف ما هستی یا طرف رژیم؟ تو مثل یک "پاسدار" داری از من سؤال می کنی، و بعد کمی اشک در چشمانش جمع کرد و با صدایی گرفته و حق بجانب گفت: حق رهبری که می گوییم همین است، چه اشکالی دارد مقاومت را بزرگ نشان دهیم، این طور دشمن هم از ما بیش تر حساب می برد!.
و معمولا آمارها و جملۀ رهبر اگر تماما به دروغ ساخته نشده باشد بزرگنمایی می شود، تعداد اعضاء یا هواداران همیشه با غلو اعلام می شود تا گروه بزرگتر و محبوب تر جلوه کند!.
و خلاصه عضو مورد نظر، ملزم می شد سر این فاکت (نمونه) خود گزارش مفصلی بیاورد و خود را مذمت کند که چرا این فکر به ذهنش خطور کرده است؟
از این نمونه بسیار بود، ولی کسی جرأت گفتن نداشت. چون با عواقب سنگینی مواجه می شد و این مسئله بعنوان یک نقطۀ سیاه در پرونده تشکیلاتی نفر ثبت می شد و بعدا او را به زحمت می انداخت. کسی هم جرأت نمی کرد این شک ها و تردید ها را با نفر بغل دستی اش طرح کند چرا که می گفتند "محفل" زدی! و "محفل" یعنی" شعبه وزارت اطلاعات در فرقه"! این شیوۀ کنترل محیطی خیلی جواب می داد و هیچ کس جرأت رابطه عرضی را نداشت. مقولۀ "کنترل محیطی" عبارت از کنترل کامل ارتباطات درون گروهی بود. این شیوه فرد را از بیان تردیدها و ایراداتش نسبت به آنچه اتفاق می افتد، باز می دارد، در واقع این قانون مکانیزمی برای بازداشتن اعضاء، از ارتباط با یکدیگر، نسبت به هر چیزی، غیر از اظهار تأثیرات مثبت است. به اعضاء آموخته می شود کسانی را که این قانون را می شکنند، لو بدهند، و این روشی است که اعضاء را نسبت به هم ایزوله و جدا می کند و درعوض، وابستگی آنها به رهبر هم، افزایش می یابد.
به همین علت بود، که کسانی را که، سال ها با هم زندگی می کردیم، خوب نمی شناختیم. از دیگر شیوه های کنترل محیطی، کنترل مطالعات فردی و اخبار بود، هر چیزی را که رهبر فرقه و سازمان تأیید می کرد ما فقط اجازه گوش دادن، خواندن و شنیدن آن مطالب را داشتیم و بقیه ممنوع بود!. رادیو ممنوع بود!، اینترنت ممنوع بود!، تلفن ممنوع!، موبایل که اصلا نمی دانستیم چیست! و خلاصه هر چیزی که آگاهی مختصری می توانست به اعضاء در بند فرقه نسبت به دنیای آزاد و بیرون از ما بدهد، ممنوع بود.
"عملیات جاری" و گزارش نویسی بچه درد فرقه و رهبرش می خورد؟
مسئولین همواره می گفتند: با این کار شما رخت چرکهای خود را روی میز رهبری میریزید و باید ممنون باشید که رهبر این کار شما را پذیرفته است!. عملیات جاری در فرقه یک مرز سرخ بود و هیچ کس حق نداشت حتی یک شب آن نشست را ترک کند! در نشست عملیات جاری باید روزانه از خودت فاکت انتقادی می نوشتی و به بقیه هم انتقاد می کردی، و همه باید جواب انتقاد را می آوردند.
اما واقعیت چیست؟
اسم اصلی "عملیات جاری" و گزارش نویسی را باید "اعتراف درمقابل رهبر" گذاشت، رهبر و مسئولین تحت امر رهبر، از اعتراف برای هدایت اعضاء جهت برملا کردن رفتارها، ارتباط با دیگران، احساس های نامطلوب گذشته و حال، ظاهرا به منظور کاهش رنج خودشان و کسب رهایی آنها استفاده می کردند، به هر حال هر چه برملا کنید، بلافاصله جهت ذوب کردن و وادار کردن شما به احساس نزدیکی به گروه و غربیانه شدن با غیر اعضاء استفاده می شد. که این نوعی "پالایش و پیوست" است، پالایش درون و پیوست به جمع و رهبر فرقه. اطلاعات جمع شده و مرتب شده در خصوص شما نهایتا علیه شما استفاده می شد تا شما را وادار کند بیش تر احساس گناه، ناتوانی، ترس و نهایتا نیازمندی به فرقه کنید (یعنی بردن عضو به درون یک قبر سیاه و تاریک)
* * * * *
حتی شما وادار می شوید، زندگی گذشته تان را از موضع یک فرد "انقلابی"، مورد بازخوانی قرار داده و آن را در برابر شما که احیانا بخواهید مجددا به آن زندگی، خانواده و دوستان برگردید، غیر منطقی جلوه دهد! بازسازی فکری عملکردهای مرموز مختلفی روی اعضاء در فرقۀ رجوی داشت…
ادامه دارد