مورخ 10 دی ماه مقاله ای از برادرم حسن رضایی اسیر در فرقه رجوی که در سایت فرقه درج شده بود را خواندم. حیفم آمد که جواب آن را ندهم. یک مشت اراجیف سران فرقه به آن دیکته کردند.
برادر عزیزم!
سلام!
واقعا برایت متاسفم که می گویی که پدرم بخاطر دروغهایی که اطلاعات به او داده بودند که من مرده ام باعث مرگش شد. جای تاسف دارد که هنوز با خودتان رو راست نیستید فقط به شما توصیه می کنم هر موقع وقت کردی در تنهایی خودت خلوت کن که کجا هستی و چندین سال در اسارت به چه هدفی رسیدی. خواهش دارم دیگه نام مرحوم پدرم را با این الفاظ و کلمات خراب نکن .
این مقاله ای که نوشته ای برای خانواده می خواندم همه خنده شان گرفته بود و می گفتند حسن جُک می گوید به احتمال زیاد اسارت بر روی شما تاثیر گذاشته و مُخ شما تکان خورده است در مقاله نوشته ای که پدرم علاقه زیادی به رجوی داشت و هر بار تماس می گرفتم پدرم می گفت سلام مرا به رجوی برسان سئوال من از شما! مگر شما می توانید با خانواده خود تماس بگیرید. و یا به خانواده ها (گله) می گویی ما گله هستیم یا شما که در یک محیط بسته دور خودتان می چرخید. من نمی خواهم با شما دهن به دهن شوم چون من می دانم سران فرقه هر چه بگویند بایستی انجام دهی. فقط این را بدان اگر من به عراق سفر می کنم و به لیبرتی می آیم فقط بخاطر مادر پیرم است که تو زندگی پدر و مادرمان را به آتش کشیدی و همش غصه تو را می خوردند جدیدا عکس شما را به مادرم نشان دادم به عکست نگاه می کرد و می گفت این همه سال رفتی کجا را گرفتی آنقدر سران فرقه رجوی از انسانیت بدورت کردند که یک تماس هم با مادرت نگرفتی.
بگذریم. من فقط یک آرزو برای شما دارم خودت به جایی برسی که به عینه ببینی راهت از همان ابتدا غلط بوده و تصمیم بگیری یک زندگی آزاد داشته باشی. به امید آن روز.
برادرت حسین رضایِی