سلام واقف جان نمی دانم چه بگویم و از کجا شروع کنم دلم پر از حرفهای ناگفته است از آنجائیکه دستم به جائی بند نیست از باقر خواستم این نامه را برایت بفرستد. او توضیح داد که امکان فرستادن نامه نیست چون نه آدرسی هست نه شماره تلفنی تنها کاری که میتواند بکند این است که این نامه را در سایتها و اینترنت بگذارد شاید به دستت برسد پسرم شاید تو امکان تماس با ما را داشته باشی ما که شماره تلفن و آدرس از تو نداریم به کجا باید زنگ بزنم و به کجا باید نامه بنویسم. همگی دلمان برای تو تنگ شده است نزدیک به بیست وهفت سال است که از تو دور هستیم خدا رجوی را لعنت کند که تو را از ما گرفته است یقین دارم که دلت برای تک تک ما بسیار تنگ شده است ما همگی مشتاق دیدار تو هستیم.
عکسی از میر واقف صدای پیدا شده از سایتهای فرقه رجوی
پسرم بابات در حسرت شنیدن صدای تو از این دنیا رفت من هم خیلی پیر و مریض هستم تنها آرزوم قبل از مرگ , دیدار و شنیدن صدات هست پسرم با من چنین کاری را نکن میدانم مقصر نیستی. شنیده ام که رجوی نمیگذارد شماها با پدر و مادرها تماس بگیرید چه آرزوها که من برات نداشتم هر روز قاب عکس تو را برمیدارم وکلی گریه میکنم پسرم سعی کن از لجن زار رجوی فرار کنی و آزاد شوی هر کجا باشی ما دنبالت خواهیم آمد و بهت کمک میکنیم.
پسرم ما دیگر در خوی زندگی نمیکنیم سالهاست به اندیشه آمدیم نزدیک منزل واحد خانه داریم آنجا را که میشناسی.
شنیدم که به آلبانی رفتی خدا را شکر دیگر در عراق نیستی وقتی توی عراق بودی خیلی دلواپس بودم حال خواستم با این نامه شاید رجوی سنگ دل رحم کند وبگذارد شما با من تماس بگیری بخاطر تو هر کاری میکنیم جانم فدایت از باقر یاد بگیر الان برای خودش در اروپا زن و زندگی دارد دنیای که رجوی براتون ساخته دنیای پوچی است من از خدا هیچی نمیخوام بجز اینکه روزی تورا به من برگردونه تمام عمرم با غم و غصه تو گذشت دیگر به آخرهاش رسیدم برگرد دلم را شاد کن نگذار چشم انتظار از دنیا برم. دوست دارم قربانت مادر.
هفده فروردین نودوپنج
(زهرا اشرفخانی) التفات