این روزها سایت های فرقه رجوی پر است از مطالبی در مورد اعدام تعدادی از اعضای مرکزیت فرقه که در دادگاه شاه بعد از محاکمه محکوم به اعدام شدند و در این میان تنها کسی که جان به در برد رجوی حیله گر و فریبکار بوده است.
در ابتدا برای هر شونده ای این سئوال به ذهنش می آید که چرا رجوی در آن سال اعدام نشده است؟ آیا بخاطر فعالیت برادر معدومش کاظم بوده است؟ ولی هر چه زمان گذشت فریبکاری رجوی کاملا روشن گردید که فرار از اعدام مسعود همکاری همه جانبه وی با ساواک شاه بوده است وی باعث لو دادن خانه های مخفی و تیمی بنیان گذاران فرقه شد که در نهایت همه اعدام شدند.
از طرف دیگر برادر معدومش کاظم بود که وی یکی از حقوق بگیران ساواک شاه در سوئیس بوده است.
این مطالب که اسناد آن از درون زندانهای شاه بیرون آمده بود کاملا با تبلیغاتی که فرقه به راه انداخته بود این شک و شبهه را ایجاد می کرد که رجوی با فعالیت های برادرش کاظم از اعدام در رفته است ولی بعد از نوشتن کتابی به نام " در دامگه حادثه "به نوشته پرویز ثابتی رئیس ساواک وقت این دروغ رجوی لو رفت و همگان دریافتند که وی در زندان نهایت همکاری را با ساواک داشته است.
اکنون می خواهیم به قسمتهایی از کتاب در دامگه حادثه اشاره نمائیم که چگونه رجوی با شیادی و فریبکاری خودش را به اصطلاح انقلابی جا زده و دست به جنایت زده است.
قبل از اینکه به این نکته بپردازیم ابتدا باید به شیوه استخدام معدوم کاظم رجوی در کشور سوئیس اشاره نمائیم به گفته پرویز ثابتی وی عنوان می کند که:برای کاری به کشور سوئیس رفته بودم و از آنجایی که کاظم رجوی را می شناختم با وی قرار ملاقاتی گذاشته و با او حرف زدم حین گفتگو دیدم که دمش سست است و در آنجا استخدامش کردم و به نمایندگی ساواک در ژنو، تحویلش دادم و ماهی 1000 فرانک سوئیس هم برایش حقوق گذاشتیم و مأمور ما شد و گزارشات برای ما می فرستاد.
در ادامه وی بیان می کند: سال 1350 که برادرش (مسعود) دستگیر شد، کاظم فوری نامه نوشت و تلفن زد که: «آقا! دستم به دامن ات، برادرم را نجات دهید!» و من هم گفتم که: «ببینم چه کاری می توانیم بکنیم و بعد مسعود، محکوم به اعدام شد. کاظم جاهای مختلفی هم می رفت و ضمن اینکه به من متوسل می شد، می رفت مثلا ژان پل سارتر را هم می دید که علیه اعدام ها کاری بکند و مسعود اعدام نشود. من یک گزارشی درست کردم که برادرش برای ساواک، این کارها و خدمات را کرده و مسعود رجوی را یک درجه تخفیف بدهیم». شاه هم موافقت کرد و یک درجه تخفیف داده شد و مسعود رجوی اعدام نشد.
بعدا آن وقت در زندان رجوی معترض شده بود که: «نخیر، من چه همکاری داشته ام؟»، در حالی که همکاری کرده بود، در بازجویی ها، خیلی آدمها را معرفی کرده بود. در زندان، گاهی زندانی ها شلوغ می کردند، او می رفت و می گفت شلوغ نکنید. در حالی که مخفیانه فعالیتش را داخل زندان می کرد و تنها کسی بود که از همان گروه اول مانده بود و نتیجتاً اتوماتیک، به اصطلاح رهبر شده بود.
بعد از گذشت سالیان وقتی رجوی جنایتکار در نشست های درونی در اشرف از دوران زندان حرف می زد هیچ وقت از شکنجه هایی که شده بود حرفی نگفت و همیشه داستان رفتن به فلسطین را پیش می کشید و پز به اصطلاح انقلابی گری سر می داد.
ولی مریم این زن داعشی و تکفیری بود که از شکنجه شدن رجوی حرف می زد و برای اینکه دروغ هایش را تکمیل کند از پیر خرفت فرقه عباس داوری کمک می گرفت که او از شکنجه شدن رجوی فریبکار حرف بزند و طی این سالیان هیچ کدام از مسئولین فرقه در مورد شکنجه شدن رجوی حرفی نزدند.این تعریف کردن های مریم قجر از شکنجه شدن رجوی هم جای سئوال دارد که وی چرا در حالی که رنگ زندان هم ندیده بود اینقدر اصرار بر شکنجه شدن مسعود داشت؟ چرا دائم اصرار داشت که به دیگران بقبولاند که شوهر چندمش شکنجه شده است؟
بعد از گذشت چند سال تعدادی از زندانیان آزاد شده از ایران خودشان را به اشرف رساندند و رجوی جنایت کار از همان ابتدا می خواست که این خط را پیاده کند که هرکسی که زندانی بوده و الان زنده است و در اینجا حضور دارد «بای» داده بوده است چون خودش تجربه داشته است یعنی از خود ضعف نشان داده و یا خیانت کرده و یا کوتاه آمده است وگرنه همه باید اعدام می شدند. اکنون این سئوال پیش می آید چرا این مسئله در مورد وی صادق نیست؟ چرا وی اعدام نشده است؟ آیا وی با همکاری با ساواک و لو دادن خانه تیمی بنیان گذاران فرقه جان بی ارزش خود را در برده است؟
سالیان سال رجوی جنایت کار با دروغ خواندن همکاری با ساواک روی آن خاک پاشیده و به علت اینکه در زندان قدیمی بوده با رندی تمام کنترل امور را به دست گرفت و خودش را به اصطلاح رهبر سازمان معرفی نمود ولی از آنجایی که هیچ وقت خورشید پشت ابر نمی ماند فردی به نام پرویز ثابتی بعد از گذشت سی سال دست به قلم شده و به افشای این همکاری پرداخته و معلوم شد که تنها کسی که در زندانهای شاه شکنجه نشده خود رجوی حقه باز بوده است و این سالیان جز دروغ چیز دیگری به افراد خود نگفته است.
اکنون با بررسی وضعیت رجوی در دوران زندان شاه و همکاری وی با ساواک و افشای این پرونده می توان دریافت که چرا وی اعدام نشده و حکم او تقلیل یافته و به ابد تبدیل شده است.
اگر قدری به سابقه خیانت بار او حتی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی توجه کنیم در خواهیم یافت که وی در مواقعی که باید بهایی می پرداخت راه فرار در پیش می گرفت همانند سال 60 که وی از ایران فرار نموده و به فرانسه می گریزد و در جریان بمباران عراق نیز وی راه ترکیه در پیش گرفته و بعد از سرنگونی سید الرئیسش یعنی صدام که قبل از آن شعار می داد جلودار به اصطلاح ارتش آزادی بخشش برای رفتن به داخل کشور است به سوراخ موشی خزیده و حاضر نیست خودش را از ترس نشان دهد.
حالا آیا کسی که این گونه در مواقع خطر ابتدا به فکر جان خودش می باشد می تواند ادعایی داشته باشد؟ آیا وقتی کسی که در همکاری با ساواک شاه و لو دادن دوستان خود مرزی باقی نگذاشته می تواند ادعایی به اصطلاح برای مبارزه طلبی داشته باشد؟ آیا کسی که همه را مقصر دانسته و خودش را مبرا از هر گناهی می داند می تواند ادعایی برای به اصطلاح آزادی خواهی داشته باشد؟
هادی شبانی