از قدیم گفته اند، مرگ فقیر و فساد ثروتمند دیر به گوش مردم می رسد. شادروان فرزاد فرزین فر، سه هفته ای است که از میان ما رخت بربست. فرزاد که از تبار سوختگان و سوته دلان بود، ۵۵ سال قبل در رضوانشهر گیلان چشم به جهان گشود. در نوجوانی به انقلاب ایران برخورد و با موجی که انقلاب در ایران به ویژه نواحی شمال، برانگیخته بود، فرزاد نیز به دنبال هویت سیاسی و نیل به آرمانهای انسانی، مجاهدین خلق را برگزید. او بعد از مدتها فعالیت و آوارگی در ایران، سرانجام خود را به مجاهدین در عراق رساند و چون آرمانهای سیاسی و انسانی خود را در تضاد با اهداف مجاهدین در عراق دید، ساز مخالفت نواخت و النهایه پس از شکست عملیات فروغ جاویدانمرصاد و شروع فاز انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین و دگردیسی در جنبه های ایدئولوژیک و نظامی و خطی، فرزاد نیز به همراه تعدادی دیگر از مجاهدین سرخورده از سازمان جداشده و خود را به رمادی عراق رساند. فرزاد در ابتدای دهه ۷۰ چند سالی در اردوگاه رمادی و با تحمل رنج و مشقت فراوان، دوام آورد و بالاخره توسط کمیساریای عالی پناهندگان واقع در رمادی، برای پناهندگی پذیرفته شد و به کشور سوئد رفت.
زندگی در غربت و تنهایی توام با گذشته ای ویران و آینده ای تاریک، فرزاد رئوف و رقیق القلب و ساده دل را به مرز وحشت و ناامیدی رساند. او که به دنبال آرمانهای سیاسی و انسانی این بار ناچار به افشاگری علیه مجاهدین شده بود، در کشور سوئد نیز همواره مورد اذیت و آزار گماشتگان مجاهدین قرار داشت و مورد فحاشی و تعقیب قرار می گرفت.
از اواسط دهه ۷۰ که تعدادی از سوته دلان مجاهدین، ماهنامه و انجمن پیوند را راه انداختند، فرزاد نیز از کشور سوئد خود را شریک درد و رنج اعضای پیوند می دانست و کمکهای مالی و افشاگریهای خود را در قالب خاطرات و رنجنامه، برای درج در ماهنامه پیوند، ارسال می کرد و در این رابطه و برای گریز از گذشته سراسر شکست و ناامیدی، فعالیت چشمگیری داشت.
فرزاد که تنها ماوا و سرپناه سوته دلان و جداشدگان از مجاهدین را در پیوند می دید، بارها تالمات و دردهای خود را به طور شفاهی بازگو می کرد. شبهایی بود که فرزاد تمام می کرد و از فرط ناامیدی و تباهی روح و جان و جوانی، اقدام به خودکشی می کرد، ولی قبل تر قصدش را با همدردی چون من در میان می گذاشت و گریه سر می داد. بارها با فرزاد صحبت کردم. در مورد مقاومت و افشاگری علیه بیداد و ستم سازمانی و آنچه که بر او و مابقی سوته دلان رفته است، باید با افشاگری و مقاومت این حجم از ناجوانمردی و خیانت را پشت سر نهاد و به زندگی و آینده ای امیدوار چشم دوخت. این موارد هر چند ماه یک بار اتفاق می افتاد. همچنین در کنار پیشنهادات سیاسی و مقاومت، چندین پیشنهاد شخصی به فرزاد ارائه دادم که در مورد یکی طرح و نقشه ام گرفت و فرزاد پس از ازدواج صاحب دو فرزند شد اما کماکان ارتباط و فعالیتهای سیاسی و حقوق بشری خود را دنبال می کرد.
سالها به سرعت از پس هم گذشت. وضعیت و موقعیت فرقه مجاهدین طی ۲۵ سال اخیر کیفاً با گذشته فرق کرد و به انحطاط و سقوط نزدیکتر شد، متقابلاً اعضای جداشده نیز طی سالهای اخیر و با وسایل ارتباطی که به دست آوردند بسط و توسعه یافتند. فرزاد اما مدتها بود که جز در اطلاعیه ها اسمی از او در سایتهای اینترنتی دیده نمی شد. نوروز امسال که با هم حرف زدیم، پس از احوال پرسی و گفت و گپ از ایران، از فرزاد پرسیدم، یعنی این همه مسایلی که از فرقه مجاهدین شنیده و دیده می شود و بسیاری اقدام یه موضع گیری می کنند، تو حرفی برای گفتن نداری؟ او جواب داد، چرا، حرف برای گفتن زیاد دارم، اما حافظه ام خوب کار نمی کند و هوش و حواس کافی ندارم، ولی یک خاطره جالبی دارم از آن سالی که شما و دوستان برای دیدن من به سوئد آمده بودید، خاطره ام در مورد هادی است. خاطره ای از او دارم که فراموش نمی کنم. اگر نوشتن ام تمام شد، حتماً برایت ارسال می کنم.
به هر حال فرزاد خاطره ای که از هادی برای نوشتن در دست داشت، تمام نکرد و خود سه هفته قبل بر اثر سکته قلبی به هادی پیوست. از فرزاد فرزین فر، همسر و دو فرزند ۱۱ و ۱۳ ساله به جای ماند. ناگفته نماند، با شناختی که از فرزاد ساده دل و مهربان دارم، گذشته دردناک و خیانت باری که همه عمر و جوانی و زندگی و آرمان و آرزوهای او را سوزاند و خاکستر کرد، در سکته قلبی و مرگ زودرسش تاثیر به سزایی داشت. روحش شاد.