پنجشنبه بیست وشش ماه می دوهزاروشانزده پنجمین سری خانواده های افراد به گروگان گرفته شده در کمپ لیبرتی بعد ازدو یا سه دهه دوری تمامی تهدیدات امنیتی موجود در عراق را به جان خریدند تا شاید رهبری مجاهدین دلش به رحم آمده اجازه ملاقات چند دقیقه ای برای آنها برای دیدن فرزندانشان را بدهد اما رهبران مجاهدین مثل سنگ پای قزوین از رو نرفتند نه تنها اجازه ملاقات ندادند بلکه نفرات کمپ لیبرتی را مجبور کردند تا به پدر و مادرهای پیر خود حمله کنند و با ضرب و شتم آنها خصم آشتی ناپذیر خود را با خانه و خانواده را به نمایش بگذارند. متعاقب آن رهبری مجاهدین چند عنصر شستشوی مغزی شده را واداشتند تا در سایتهایشان قلم فرسایی کرده تعریف جدید از خانواده مجاهدین ترسیم کنند گوئی ارتباط خونی اشخاص هیچ ارزشی برای رهبری مجاهدین ندارد و هر کسی که ایدئولوژی ارتجاعی مسعود رجوی را قبول ندارد و حاضر نیست بخاطر این فرقه قربانی شده و به چوبه دار و زندان برود خانواده محسوب نمیشود.
صد البته نامه صدوبیست وهفت تن از فعالان حقوق بشر به دبیر کل ملل متحد در محکومیت فرقه رجوی در ضرب و شتم خانواده ها قابل تقدیر است. اما اخبار مربوط به درد ورنج خانواده ها ناخود آگاه زخم های کهنه خود مرا نیز باز کرد شاید بیان آین خاطرات در روشن شدن هر چه بیشتر ماهیت ضد انسانی فرقه رجوی در پیش هواداران خارجه نشین و بی خبر از مناسبات وتشکیلات درونی این فرقه کمک کند.
شاید سال هفتادو پنج بود یا هفتادو شش دقیقا یادم نیست. تمامی یگانها برای نشستهای ایدئولوژیک توسط فرقه در قرارگاه باقرزاده جمع شده بودیم بعد از نهار یکی از روزها برادر رسول مرا صدا کرد و گفت میر باقر برو برادرت میر واقف را هم پیدا کن بیار پیش من خبر مهمی برای شما دارم من رفته بعد از پیدا کردن واقف هر دو پیش برادر رسول آمدیم برادر رسول نامه ای را به من و واقف داد که دختر خاله مان خانم ملیحه از آلمان برایمان فرستاده بود در ادامه گفت که او گفته پدرتان در اثر غم و غصه سکته کرده است نیاز هست شما چند تا عکس به همراه نامه برای او بفرستید تا به ایران بفرستد تا شاید این نامه و عکسها کمکی برای بهبودی پدرتان باشد و گفتند که به فرمانده یگانهای شما هم ما هم ابلاغ کردیم که در تهیه عکس به شما کمک کنند.
بعد از توضیحات برادر رسول و رفتن او من و واقف نامه دختر خاله که باز بود را خواندیم او نوشته بود که مدتها به انجمن مجاهدین در آلمان میرفته به آنها التماس میکرده تا خبری از ما بگیرد که ما زنده هستیم یا نه اما خانمی به اسم مهین با او بد رفتاری میکرده و به سئوالهای او جواب نمیداده است بلاخره در اثر اصرار زیاد مجبور شده است این نامه را بفرستد وپیغام سکته پدرمان را به ما بفرستد و در نهایت گفته بود منتظر نامه و عکس از ما است و در آخر نامه آدرس و شماره تلفن خود را نوشته بود.
آنموقع فرمانده قرارگاه ما خانم مژگان پارسایی بود و فرمانده یگان مستقیم من خانم مریم اکبری ,همانجا در قرارگاه باقر زاده خانم مریم اکبری قول داد تا بعد از برگشتن به اشرف مرا به عکاسی قرارگاه اشرف بفرستد نشستها (متینگها) رهبری در قرارگاه باقرزداده تمام شد ما به اشرف برگشتیم اما به مدت سه ماه خانم مریم اکبری مرا سرمیدواند و به دلایل واهی مرا برای عکاسی نمی فرستاد تا اینکه در نهایت مجبور شد هماهنگی لازم را برای گرفتن عکس را بکند.
عصر یکی از روزها من پیش جنت صادقی برادر کوچک شکنجه گر مجاهدین (بهرام جنت صادقی) رفتم او تنها یک عکس از من گرفت و بعد از دو هفته این عکس را برای من فرستاد من این عکس را همراه نامه ای که من و واقف با هم نوشته بودیم را به مریم اکبری دادم تا برای دختر خاله ام در آلمان بفرستد نه ماه از روز ارسال نامه ما و عکس من گذشت تا اینکه باز در یکی از متینگهای رهبری واقف را دیدم او گفت که نامه ما و عکس من برگشت خورده است و مسئولین سازمان گفته اند که آدرس خانه دختر خاله من در آلمان عوض شده است و بچه های انجمن در آلمان نتوانسته اند دختر خاله مرا برای تحویل دادن نامه پیدا کنند.
زمان گذشت و گذشت تا اینکه من از فرقه رجوی جدا شدم و به زندان ساخته شده توسط مجاهدین یعنی تیف رفتم بعد از اولین سری نفراتی که از تیف توسط صلیب سرخ به ایران فرستاد شدند مادر من شنیده بود که من در زندان تیف هستم و با گرفتن شماره تلفن زندان تیف مرا بعد از شانزده سال پیدا کردند البته من در زندان تیف امکانی که آمریکائیها با مترجم افغانی برای پیدا کردن خانوادها ایجاد کرده بودند را استفاده کردم اما بدلیل اینکه پدرو مادرم از خوی نقل مکان کرده بودند و به اندیشه رفته بودند نتوانستم ردی از آنها پیدا کنم.
چهارو نیم سال تمام در زندان تیف حبس کشیدم بدون اینکه بدانیم چرا باید آنجا باشیم فقط میدانستیم این تبانی مجاهدین با آمریکائیها است تا ما را در نامیدی مجبور به ایران رفتن کنند.
در پایان تیف در نهایت آمریکائیها ما را در بیابانهای عراق رها کردند خودم را به شهر اربیل رساندم در اولین تماس ام با دختر خاله ام در آلمان دیدم که مجاهدین نامه و عکس ما را هیچوقت ارسال نکرده بودند و به دروغ گفته بودند که آدرس دختر خاله ما تغییر کرده است. آنجا بود که دختر خاله من خوی حیوانی مجاهدین در برخورد با خانوادها را در آلمان برایم توضیح داد.
میر باقر صداقی