محبوبه حمزه – کشور کانادا
آقای مصطفی محمدی، پدر سمیه، پس از اعدام یکی از بستگان همسرش٬ در دهه هفتاد همراه با خانواده از ایران خارج شد. او برای سهولت پروسه پناهندگی٬ کیس هواداری سازمان مجاهدین خلق را انتخاب کرد و از آن پس٬ به دلیل دینی که نسبت به سازمان احساس می کرد٬ در کشور کانادا به عنوان یکی از هوادارن سازمان مجاهدین خلق فعالیت نمود.
اما مشکل از جایی آغاز شد که سازمان مجاهدین خلق، سمیه دختر او را برای یک بازدید سه هفتهای به عراق دعوت کرد. سه هفتهای که بعد از 18 سال هنوز پایان نیافته و سمیه هرگز به آغوش خانواده و به نزد مادر چشم به راهش باز نگردیده است، داستان به این جا ختم نشد، محمد پسر دیگر مصطفی محمدی و محبوبه حمزه نیز برای بازگرداندن خواهرش سمیه٬ به عراق رفت ولی او نیز در پادگان اشرف ماندگار شد و فرقه رجوی مانع از بازگشت وی به نزد خانواده اش گردید. محمد البته بعد از اینکه در نجات خواهر ناموفق ماند از فرقه رجوی در عراق فرار کرد و به کانادا نزد خانواده اش برگشت.
آقای محمدی می گوید:
“
من فقط یک نامه از دخترم در سال 2000 و یکی هم در سال 2003 در ایام عید دریافت کردم.
او هیچ گرایش سیاسی نداشت، ولی سازمان مجاهدین خلق اقدام به فریب جوانان زیر سن قانونی کرد. این در حالی بود که نیروهای کانادایی بعضی از عناصر سازمان را اخراج کرده بودند و در بعضی از روزنامه های کانادایی از مافیای جذب اطفال و اعزام آن ها به عراق خبر دادند. دخترم دانشجو بود و در کانادا تورونتو درس می خواند.
7 روز قبل از سقوط رژیم صدام حسین به عراق رفتم و از دخترم خواستم تا با من به کانادا بیاید ولی عناصر سازمان و نیز بعضی از نیروهای مخابرات عراقی دستوراتی به وی دادند که از چیزی صحبت نکند و او را به مرگ تهدید کرده بودند.
دخترم گریه کرد و پشیمان بود و منتظر بود که حکومت عراق عملی انسانی برای این گروه فریب خورده انجام دهد. دخترم به من گفت که گروه زیادی از عناصر سازمان الان به افسردگی مبتلا شده اند و خیلی از آن ها پشیمان هستند و به دنبال فرصتی برای بازگشت به سوی خانواده هایشان می باشند.
به دنبال تلاش های خانواده محمدی برای نجات دخترشان سمیه محمدی، فرقه رجوی همچون سیاق ثابت دست به ترفندی کثیف زد و سمیه را مجبور نمود تا در تلویزیون این فرقه حاضر شده و به خانواده و مادر خود اهانت کند و انواع تهمت ها را نثار آنان نماید. این عمل شنیع که مدام علیه خانواده ها تکرار می شود خشم و تنفر نسبت به این فرقه جهنمی را بیش از پیش کرده است.
خانم محبوبه حمزه مادر سمیه محمدی در نامه ای به دخترش نوشته است:
“ﺳﻤﻴﻪ ﺟﺎﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺛﺎﻧﻴﻪ ﻫﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﺎﻋت ها ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻭ شب ها ﭘﺮ ﺷﺪﻩ اﺯ ﺣﺪﻳﺚ ﺭﻓﺘﻦ ﺗﻮ و ﻣﺎﺟﺮای ﺗﻠﺦ اﺳﺎﺭﺕ تو
ﻳﻮﺳﻔﻢ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩ ﻭﺑﮕﺬاﺭ ﺣﺮﻑ و حدیث ها ﺧﺎﺗﻤﻪ ﻳﺎﺑﺪ. ﺧﺴﺘﻪ اﻡ ﺧﺴﺘﻪ، سال های ﺑﺴﻴﺎﺭﻳﺴﺖ ﻛﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﻴﺴﺘﻢ، ﻛﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻧﻴﺴﺘﻴﻢ.
ﻧﻔﺮﻳﻦ ﺑﻪ اﻳﻦ ﺳﻴﺎﺳﺖ، ﻧﻔﺮﻳﻦ ﺑﻪ اﻳﻦ حزب ها ﻭ گروه ها، نمی دانم، ﻓﻘﻄ اﻳﻦ ﺭا می دانم ﻛﻪ اﺯ ﺁﻏﺎﺯ ﻧﻪ ﺣﺰبی ﺑﻮﺩ ﻭﻧﻪ ﮔﺮﻭهی، ﻓﻘﻄ اﻭ ﺑﻮﺩ و ﻋﺸﻖ، و اﻭ اﺯ ﺳﺮ ﻋﺸﻖ آﺩﻡ ﺭا ﺁﻓﺮﻳﺪ.
ﻟﻌﻨﺖ ﺑﻪ اﻳﻦ جدایی ﻛﻪ ﻫﻴﭻ مصلحتی ﺩﺭ آﻥ ﻧﻴﺴﺖ و ﻧﻪ حتی ﺑﺮای ﻳﻌﻘﻮﺏ ﻧﻪ ﺑﺮای ﻳﻮﺳﻒ
ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺳﻤﻴﻪ ﺟﺎﻥ
ﻣﺼﻂفی ﺣﺮﻑ می ﺰﻧﺪ، ﻣﺼﻂفی می ﺠﻨﮕﺪ، ﻣﺼﻂفی ﻓﻴﻠﻢ می ﺴﺎﺯﺩ، ﭘﻴﺎﻡ می ﺪﻫﺪ.
اﻣﺎ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺳﻜﻮتی ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻣﺎﺟﺮا می اﻧﺪﻳﺸﻢ. ﺩﻟﺘﻨﮕﻢ ﺩﻟﺘﻨﮕﻢ
و ﻏﺼﻪ ﺩاﺭ ﺭﻭﺯﻫﺎی ﻧﺒﻮﺩﻧﺖ، ﺩﻟﻢ ﺗﻨﮕﺖ ﺷﺪﻩ، ﺩﻟﻢ ﺑﺮاﻳﺖ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ﻋﺰﻳﺰﻡ
ﻧﮕﺮاﻧﻢ ﮔﺮ ﭼﻪ ﺗﻮ ﺭا ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺵ ﭘﺮ ﻣﻬﺮ ﺧﺪا ﺳﭙﺮﺩﻩ اﻡ اﻣﺎ می ﺪاﻧﻢ ﻛﻪ ﺩﺭﻛﻢ می ﻜنی ﻭ ﺣﻖ می دهی ﻛﻪ ﻧﮕﺮاﻥ ﺑﺎﺷﻢ، ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺩﻳﺮﮔﺬﺭﻧﺪ، ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺳﺨﺖ و ﺗﻠﺦ و ﺩﻳﺮﮔﺬﺭﻧﺪ.
ﻏﺼﻪ ﻫﺎﻳﻢ ﺭا ﺣتی ﺑﻪ ﻣﺼﻂفی نمی گویم
حرف ها ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻩ، ﻫﻢ اﻭ ﺧﺴﺘﻪ اﺳﺖ و ﻫﻢ ﻣﻦ.
من نه تنها حرف های تو را در کتاب پایان یک توطئه باور نمی کنم بلکه حرفم این است سمیه دخترم لطفا کمی کمتر مهربان باش….
کمی کمتر عاشق باش و نگران ما نباش و عزیزانت را به خدا بسپار….”
دل نوشته خانم محبوبه حمزه به دخترش سمیه محمدی
“دلتنگى هاى بى پایان براى دخترم سمیه
آرام جانم، آرامشم، صبر وقرارم، بى قرارﻳﻢ دلتنگیم
دخترم عزیزم مادرم خواهرم و همه ى هستى ام
سمیه ام تولدت مبارک
سى و پنج سال پیش وقتى که منتظرتولدت بودیم مصطفى می گفت می دانم دخترى در راه است هدیه ى خداوند بزرگ و شکر گزارﻳﻢ می گفتم از کجا می دانی که حالا دختر است می گفت من می دانم دختر است و اﺳﻤﺶ که هم نام اولین زن شهید صدر اسلام سمیه اﺳﺖ و امیدوارم که در نزد خدا و خلق سر بلند و خشنودمان کند و خداوند تو را هدیه ى مان کرد و دل من و مصطفى را شاد کرد در روز هفدهم شهریور سى و پنج سال پیش یکى از زیباترین روزهاى خدا آغوشم پر شد از گرماى تنت و عطر زیباى زندگى و شادى با آمدنت پاﻳش به خانه ى ما باز شد و دخترى از تبار سمیه که خود شهید و شاهدى ست بر این همه ماجرا
دخترکم سمیه ام تولدت مبارک
در روز تولدت از همیشه دلتنگ تریم، تا پاى جانمان ایستاده ایم و از تو حمایت می کنیم و تنها رهایت نکرده ایم، تو شبیه هیچ کسى نیستى، شبیه سمیه ى منى، با آن نگاه گرم و جذاب و گیرا و مهربان.
از خداى مهربان ممنونم که مادر دخترى همچون توام برگزید. سمیه جان روزهاى سخت به پایان می رسد. من تو را از خداوند هدیه گرفتم پس یقین دارم که او دوستدار و نگهبان و نگاهدار توست براى آزادیت دعا می کنم. همراه با مصطفى به اور فرانسه آمده ام تا اعلام کنم که ما بیدى نیستیم که به این بادها بلرزیم. سمیه میوه ى درختى ست که رگ و ریشه ى برگ برگ آن با عشق رشد نموده و عجب نیست از حمایت ﻋﺎﺷﻘﺎنه ات با فیلم و کتاب و پیام هایت در جلوى دوربین این تروریست ها و من شجاعت را در تو می ستایم و به وجودت افتخار می کنم چهره ى زیبا و مظلومت را که می بینم می خندم و گریه می کنم.
گریه هایى از سر دلتنگى و خنده هایى از سر غرور و افتخار که حماسه ساز و پیام رسان عشق شدى.
سمیه محمدى، دختر محبوبه حمزه و مصطفى محمدى که تنها جرﻣﻤﺎﻥ عشق بوده و هست و گناه ﻣﺎﻥ اصرار به آزادى دخترﻣﺎﻥ که این گناهى شد نابخشودنى از دید این سازمان تروریستى و سران از خدا بى خبر آن
و عشق، من و مصطفى و خواهر و برادرانت را بارها و بارها تا مرز جان دادن برده که صد جان فداى تو عزیزم
عشقم سمیه، تو هستى و حضور دارى و در آغوش منى و همراه و همدل من و مصطفى، دست هاى مصطفى را می بوسی ومی شناسی و می دانی که دست هاى مقدس پدرت هرگز به پول و خون و مال و منال و زور و زر و قدرت و جاه و مقام آلوده نشد و نمی شود و این افتخار محبوبه حمزه مادر سمیه و همسر مصطفى محمدى ست که خانواده اى این چنین دارد.
می بوسمت و در آغوش می فشارمت و هزاران بوسه تقدیمت می کنم
تولدت مبارک نازنینم
محبوبه حمزه
١٧ شهریور ٩۴”
«
تصویر فوق، چهره ناراحت سمیه محمدی را در زمانی نشان می دهد که مسئولین جنایتکار، اعضای سازمان را مجبور می کنند در اعتراض به حضور خانواده ها در مقابل کمپ فرقه رجوی خودنمایی کنند و آنان را آماج توهین ها و تهمت ها نمایند.
میرزایی