شهربانو مرندی – بندر انزلی استان گیلان
خانم مرندی می گوید: "فرزندم دو دهه پیش برای ادامه تحصیل به کشور آلمان رفت ولی از جانب رجوی اغفال و به عراق کشانده شد و زندگی اش را تباه نمود. سالیان گذشته چندین بار با تقبل رنج سفر و مشقت فراوان در اطراف و اکناف اسارتگاه مضمحل شده اشرف به اتفاق سایر خانواده های هم درد ساکن شدم و تحصن کردم و چون ملاقات میسر نشد با صدای رسا فرزندم را صدا کردم که بفهمد و بداند در ورای دنیای بسته و کور با القائات دروغین؛ دنیای زیبای دیگری در کنار خانواده و سایر هموطنان مان نیز وجود دارد و می شود به دور از کنترل فرقه ای، آزادانه اندیشید و آن طور که شادی روح و روان را فراهم می سازد زندگی کرد."
این مادر دردمند و چشم انتظار 71 ساله با روحیه ای ستایش برانگیز و همچون کوه استوار که خود سابقه معلمی در خصوص قرآن دارد؛ از مسئولین می خواهد تا تسهیلات لازم جهت سفر خانواده ها به کشور آلبانی را فراهم نمایند شاید که بتواند فرزندش را بعد از سال ها دوری و چشم انتظاری در آغوش مادارنه خود بفشارد. خانم مرندی در مدت اقامتش در چهار ضلع اشرف، با بیان دلسوزانه و مادرانه اش بسیاری ازنگهبانان رجوی در اطراف سیاج را تحت تاثیر قرار داده و باعث فرار یکی ازاسرای فرقه شده بود.
خانم مرندی پس از انتقال فرزندش به آلبانی می گوید: "من با خودم عهد نموده ام که فرزندم را دریابم و اکنون فرزندم در یک قدمی آزادی قرارگرفته است. من اگر بشود خودم را به کشور آلبانی خواهم رساند تا به فرزند دربندم کمک کنم که از شر رجوی نجات یابد و به نزدم برگردد."
نامه خانم شهربانو مرندی به فرزندش خسرو سلیقه دار
سه شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۷
به نام ایزد هستی بخش.
سلام. از روزی که نوارت را دیدم همیشه اشکم سرازیراست. به خاطر طرز فکرت در مورد خانواده ات واقعا در تعجب و حیرتم. چرا که ما را به اجبار و با فشار یا تهدید برای شرکت در همایش "انجمن نجات" وادار نکردند بلکه من و برادرت به خواست خودمان، دایم به دنبال راه تماسی با تو بودیم، تا ترا ببینیم و با توصحبت کنیم. ما خودمان تصمیم گرفتیم، همان طورکه دفعه قبل من و برادرت تنها به کربلا آمدیم. ولی به دلیل مشکلات امنیتی موجود در منطقه خالص هیچ ماشینی حاضر به آوردن ما به آنجا نشد تا تو را ببینیم. برادرت مرتب اظهار ناراحتی می کند که من اصلا قیافه برادرم را ندیده ام و خیلی دلم می خواهد برادرم را ببینم. به همین دلیل حرکت کردیم، آمدیم و بی نتیجه بود. ما هیچ ناراحتی یا گرفتاری نداریم. حرف مرا باورکن تو خودت مرا می شناسی و می دانی که اهل دروغ نیستم و هر چه می گویم حقیقت است. برادرت هم زندگی راحتی دارد من هم از اداره حقوق بابایت را می گیرم ومطمئن باش هیچ وقت سربار کسی نیستی. فکر تو را هم کردیم. حق و حقوقت مهیاست و در اینجا هیچ گرفتاری یا ناراحتی برایت نیست. این نامه را من به دلخواه خودم نوشته ام و خواستم از هرطریقی که مقدورباشد برای تو بفرستم ولی هیچ گونه آدرس پستی یا ایمیلی برای تماس با تو نداشتم. والسلام. التماس دعا دارم.
شهربانو مرندی
خطابه خانم مرندی به رجوی
ای مقام پرست اجازه نخواهم داد که توی بی وجدان و بی عاطفه فرزندان ما را فدای مقام و قدرت پرستی و خودخواهی خود قرار دهی. ای بی غیرت جوانان را فریب دادی و خودت را در پشت آنان قایم کردی. تو انسان نیستی بلکه یک حیوان به تمام معنا هستی. هر کدام از بچه ها را به نوعی فریب دادی تا آن ها را آنجا کشانده و از آن ها بهره برداری سیاسی، اجتماعی وقدرت نمایی کنی. آخر کسی نیست به اوبگوید ای بی خاصیت، ای بی وجدان، تو با این کارهای احمقانه، خودت را بی آبرو و بی اعتبارکردی. نزد همه خلایق تو یک خیانتکار به تمام معنی هستی. ای بی وجدان حتی به دین و دنیای بشریت خیانت کردی باز هم به خود نیامدی. چرا؟ چون خداوند ترا نفرین کرده و تو هم یک شیطان شده ای. به شیطان باز هم رحمی است ولی به تو هیچ رحمی نیست. هیچ رحمتی به تو نیست الا لعنت. چه خیال کردی یک زن (مریم قجر) را جلو انداختی، در خارجه پیش این و آن گدایی کند تا توی بی خرد در تباهی زندگی کنی. جواب این مادرها و حتی خداوند را چگونه خواهی داد؟
فکرت خیلی احمقانه است. عوض پاسخگویی، جوان ها را فریب و به کشتن می دهی. برو تاریخ را بخوان و ببین که بر سر هیتلر، صدام و یا سران هرزگویین چه آمده است. تو که در نامردی خاک پای آن ها نمی شوی و نخواهی شد. بدبخت تو خودت را نمی توانی آزاد نگهداری چه برسد ایران را. حیف است این کلمه مقدس (ایران) از دهان تو بیرون بیاید.
ای جلاد جنایتکار زمانه. هیچ فکر کردی که حتی خاک ایران هم تو را قبول نخواهد کرد چه برسد مردم ایران. جوانان را گمراه کردی، اگر راست می گویی جوانان (اعضای گرفتاردرلیبرتی) را آزاد کن زنجیرها را از پایشان باز کن، ولی می دانم تو این کار را نخواهی کرد چون که یک ترسو هستی. جوانان را به زور وادار می کنی بیایند حرف هایی بزنند، اما توی ترسو وقتی می خواهی حرفی را بزنی خودت را قایم می کنی و فقط عکست را وسط می گذاری و نمایش می دهی! می خواهی همه را آزاد کنی و از دین می گویی و قرآن ترجمه می کنی. انشاءالله قرآن جانت را بگیرد تا همه از دستت راحت شوند.
مادر چشم انتظارت: شهربانو مرندی
نامه خانم مرندی به فرزندش خسرو سلیقه دار
به نام ایزد هستی بخش و مهربان
پس از حال و احوالات و درست فکرکردن و اندیشیدن، انشاءالله که به خودت بیایی که آن خونی که در بدنت جریان دارد از مادر است.
خسرو تو که دوست و رفیق و همراه من بودی حال و احوالات اکنون چگونه است!؟
من که از قلبت خبر دارم، برای من و برای تمام فامیل و آشنایان همان هستی که بودی و باید باشی و نباید اجازه بدهی سایرین برای زندگی تو تصمیم بگیرند و مغزشویی ات کنند.
شرایط حساس است و سرنوشت ساز. بجنب که ما همه منتظر تو هستیم و تو را پذیرا می باشیم. در این جا برخلاف تصورات غلطی که به تو القاء کرده اند هیچ گونه مشکلی و محدودیتی نداری.
این را بدان و باور کن که هیچ کس از من نخواسته که این نامه را برایت بنویسم. در این سالیان و در نبود تو، از جانب هیچ کس، هیچ اذیت و آزاری نشدیم. خواستم بدانی که موجب نوشتن این نامه، برآمده از قلب یک مادر و عاطفه مادری است.
در جلسه انجمن نجات گیلان شرکت کردم و صحبت های آقای محبی که به نزد خانواده اش برگشته را گوش دادم. آقای محبی می گفت: "وقتی با خانواده ام ملاقات کردم دیگر نخواستم یک روز هم در مناسبات مجاهدین خلق بمانم و با هر مشکلی که بود توانستم از آن جا فرارکنم و به ایران نزد خانواداه ام بیایم."
من از مسئولین انجمن خواستم که مرا به ملاقات تو ببرند تا بتوانم ترا در آغوش بگیرم و با خود به کانون زندگی ام بیاورم، اگر دوست داشتی دوباره به آلمان برو و زندگی ات را بکن ولی من دوست دارم چند صباحی که از عمرم باقی مانده در کنارم باشی. در ضمن برادرت که هیچ وقت ترا ندیده است برای دیدارت لحظه شماری می کند و در فراقت می سوزد.
ناراحت نباش، به خدا توکل کن و از او کمک بخواه که توان تصمیم گیری برای بازگشت نزد خانواده را به تو بدهد. باور کن که در اینجا در امان خواهی بود و زندگی راحتی خواهی داشت دیگر تصمیم را هرچه زودتر بگیر و گرنه دیر می شود. دوستانت آمدند و تمام فامیل، آشنایان و خانواده شان را خوشحال کردند. برادرت مرتب آن ها را می بیند و از تو خبر می گیرد و می پرسد پس خسرو چرا نیامد و بعد از آن زار زارمی گرید.
پسرم به ایران بیا و پشت سرت را نگاه نکن. ببین چگونه زندگی و جوانیت را برای مقاصد شوم خود تباه کردند و تمام وجودت که انباشته ازمحبت و خوبی بود را از تو گرفتند و آرزوهایت را بر باد دادند.
فرصت بسیارتنگ است و از تو می خواهم که این فرصت را از دست ندهی. ماهمه منتظر تو هستیم.
برادرت و من مشتاق دیدارت هستیم. بیا و فکر نکن که با آمدنت سربار کسی هستی. نه نه هرگز. وقتی بیایی بالای سر مادری هستی که دیگر توان و طاقتش را از دست داده و مریض است و به تو نیازمند است.
مادر چشم انتظارت: شهربانو مرندی
میرزایی