با قلبی فشرده از غم از سرزمینی نفرین شده برمیگردم که سالهاست پدرم در آن محبوس شده، سالها در اردوگاههای صدام اسیر بود و اکنون در اردوگاه لیبرتی رجوی خائن اسیر شده،، پدرم با دلی شکسته و چشمانی اشکبار سرزمین عراق را ترک میکنم که باز هم نتونستم تورا ببینم، به امید دیدنت آمدم به امید شنیدن صدایت، ولی افسوس بازهم دلم شکست اما بی صدا نبود شکستنش!! شرمسار خانواده ام شدم خواهرانم برادرانم که منتظر گفته های من بودن، مرا ببخشید که رجوی خائن و مریم قجر از انسانیت بویی نبرده اند مرا ببخشید که حقوق بشر و کمیساریا درک نمی کنند ما چه رنجی می کشیم از ندیدن پدرمان، مرا ببخشید برادرانم خواهرانم که چشم به راه بودید اما سرزمینی که رفتم سربازانش معنای احترام را نمی فهمیدند معنای التماس و اشک را درک نمیکردند هرچه دیوار چوبی را با دستان خسته مان فشار میدادیم درک نکردند که چه زجری می کشیم و هیچکس به ما خانواده های دلسوخته اجازه نداد اسیران در بند لیبرتی را ببینیم!
شهلا کله جویی دختر نورمراد کله جویی اسیر فرقه رجوی خائن