علی اصغر حاتم گروگان رجوی در آلبانی
سلام به عموی عزیزم
من همون برادرزاده ات هستم که سال 82 در سن 8سالگی با قلبی بی قرار و دستی لرزان برایت نامه نوشتم. پدر و مادرم حضورأ برایت آورده بودن و تو جواب نامه ام رو داده بودی از من خواسته بودی به دیدارت بیام و من سال89 اومدم برای دیدنت ولی افسوس از سر نکبت رجوی گوربگور شده موفق به ملاقات نشدیم.
حالا من 21سالم شده و بی قرارتر از گذشته مشتاق دیدار عمویی هستم که تا به حال او را ندیده ام و این فاصله برای ما که تو یکی یکدانه ما و برادر دوقلوی پدرم بودی خیلی سخت است,نمیدانم چه بگویم از کجا بگویم از دلتنگی های بی وقفه یا از اشک ریختن های خلوتی…هرچه بگویم به بی قراری های من انباشته میشود.
عموجان نمیدانم موفق به خواندن نامه من میشوی یا نه ولی من دوست دارم برایت بنویسم برایت از دلتنگی هایم بنویسم از بی قراری هایم از چشم انتظار بودن هایم از گوش به زنگ بودن هایم از پیگیری هایم در سایت های مختلف که شاید بتوانم عکسی و خبری از تو پیدا کنم نمیدانم این جدایی و فاصله تا به کی ادامه دارد و چه موقع خاتمه پیدا میکند و همچنان ما چشم انتظارت هستیم و خواهیم بود که به لطف خدا هرچه زودتر این جدایی تمام شود و حسرت عمو داشتن و به آغوش کشیدنش برایم کشته شود و بتونم داشتنت رو در کنارم حس کنم,
و این بود جزئی از بغض های چند ساله ام.
مهتاب (فاطمه)