خیانت و جنایت رجوی درحق ملت ایران واعضای اغفال شده اش گستره وپهنای زیادی دارد که زبان وقلم ازبیان تمام عیارآن قاصر و ناتوان است. دراین میان خانواده های اعضای گرفتار در فرقه بدنام رجوی خاصه مادران ازقربانیان اصلی خباثت رجویها محسوب می شوند که دراین نوشتار به شرح زندگانی مادرانی پرداخته میشود که دراثرناجوانمردی وظلم وجور رجویها بی آنکه عزیزان شان را درآغوش بکشند ؛ ناکام وچشم انتظار دارفانی را وداع گفتند و به دیار اعلاء شتافتند و به آرامش رسیدند.
لیلا حیدرپور اهل رودسر
مادراسماعیل رضائیان از اعضای گرفتار در فرقه بدنام رجوی
همین تیرماه گذشته بود که آقا ایوب دیگرفرزند خانواده دردمند رضائیان درقالب تلگرام برام پیام فرستاد “آقای پوراحمد عزیزضمن سلام وخسته نباشید. انالله وانا الیه راجعون. مادرم به رحمت خدا رفت. مراسم سوم ازساعت 3تا 5 عصردرمسجد امام حسین سرپل شرقی میباشد.”
دقیقا تابستان 1386 بود که اولین بار مادر حیدرپور را به اتفاق همسر گرامی شان تقی رضائیان دردفترانجمن ملاقات کردم. ایشان ضمن معرفی خودشان جویای حال و وضیعت فرزندشان اسماعیل شدند و وقتی با اطمینان گفتم که با اسماعیل درعراق وپادگان اشرف باهم بودیم وکاملا شناخت دارم ؛ ازسر شوروشعف و شادمانی بشدت گریستند وضمن دعای خیر برایم گفتند ” با این خبرت چقدرمنو خوشحال کردی. من دیگرقطع امید کرده بودم واصلا انتظارنداشتم روزی خبرزنده بودن فرزندم را ازکسی بشنوم ازاین بابت خدای را هزاران بار شکرگزارم. من قبلتر از گم شدن و بیخبری ازاسماعیل مصیبت دیگری را هم از سرگذراندم وآن ازدست دادن دیگر فرزندم بود که در نوجوانی با خام خیالی دردهه شصت بتوسط رجوی اغفال شد وبه قربانگاه فرستاده شد. اسماعیل هم اصلا تو باغ سیاست وازاین حرفها نبود وداشت زندگی اش را میکرد تا اینکه به واسطه گماشته ای ازجانب رجوی ملعون دزدیده شد و یهویی گم و ناپیدا شد که الان از زبان شما متاسفانه حضورش را دراشرف شنیدم.”
ازآن پس دیگرارتباط این خانواده با من ودفترانجمن بسیارگسترده تربود ومدام با نوشتن نامه به اسماعیل وسازمانهای حقوق بشری مجدانه پیگیررهایی اسماعیل ازچنگال رجوی خائن بودند.
خانواده ات برای دیدن روی تو لحظه شماری میکنند – درج شده درسایت نجات مورخه 22 شهریور1385
آخرین آرزو در واپسین لحظات عمر – درج شده درسایت نجات مورخه 13 خرداد 1387
درگذر ایام درملاقات تکی با آقای تقی رضائیان متوجه مریضی و وضعیت جسمی نامطلوب مادر حیدرپور شدم طوریکه یک روز بواسطه همسرگرامیشان ازمن خواستند که برای گرفتن پیغامی حضوری به ملاقاتش درمحل مسکونی اش در رودسر بروم که البته با جان ودل استقبال وانجام وظیفه کردم. همینکه وارد خانه مملوازصلح وصفا ومهربانی ودرعین غمزده اش شدم بینهایت مورد لطف ومحبت مادرجون وهمچنین همسرگرامی شان قرارگرفتم وبه قول خودشان گویی که فرزندشان را یافته اند ازسرمحبت فراوان با من رفتارکردند.
مادر حیدرپور ضمن پذیرایی مادرانه از من خواستند که در راستای رهایی اسماعیل ازهیچ کوششی دریغ نکنم و عنوان کردند که بخاطر کهولت سن و پوکی استخوان و حال مریضش شاید توان حضور در دفترانجمن ویا اعزام به عراق را نداشته باشم ولیکن اسماعیل تحت هرشرایطی نباید فراموش شود ومنهم درحضور همسر و دیگر فرزندشان ایوب قول شرف دادم که تا آخر ایستاده ام.
روح و روانش شاد مرحومه لیلا حیدرپور